هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

راه امام خمینی(قد) در حکمرانی راه خدا و پیامبر(ص) است

یادداشتی به نقد دیدگاه آقای حائری شیرازی از حجت‌الاسلام والمسلمین حسین عشاقی عضو هیئت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

راه امام خمینی(قد) در حکمرانی راه خدا و پیامبر(ص) است

آقای شهاب‌الدین حائری شیرازی در یک اظهار نظر مبتنی بر توهم راه امام خمینی(قد) را بر خلاف راه پیامبر(ص) معرفی کرده است.

او می‌نویسد:«شواهد و قرائن فراوان حاکی از آن است که محمد(ص)، حفظ دین را واجب‌ترین واجبات می‌دانست. حکومت باشد یا نباشد. او هیچ‌گاه مقبولیت دینش را فدای بقای حکومت نکرد.
پیامبر(ص) و وصیش علی(ع) چه بدون حکومت و چه با حکومت به‌دنبال معرفی و ترویج دین خدا بودند. اما حاکمان جمهوری اسلامی، خصوصاً رهبر کبیر و ایدئولوگ آن امام خمینی(قد) در یک خطای استراتژیک  مسیر دیگری پیمودند و به نتایجی عکس آنچه پیامبر(ص) دست یافته بود، دست یافتند. آیت‌الله خمینی(قد) حفظ نظام را واجب‌ترین واجبات دانست. به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی حجت‌الاسلام والمسلمین حسین عشاقی عضو هیئت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه در یادداشتی به نقد دیدگاه آقای حائری شیرازی پرداخت که در ادامه می‌آید.
 
  ۱. نویسنده حکومت الهی را یک امر خارج از دین معرفی می‌کند که بود و نبودش در تحقق دینداری انسان فرقی نمی‌کند؛ لذا می‌گوید: «شواهد و قرائن فراوان حاکی از آن است که محمد(ص) حفظ دین را واجب‌ترین واجبات می‌دانست؛ حکومت باشد یا نباشد».
تحقیق در آیات و روایات نشان می‌دهد که برپایی حکومت الهی و دینی خود، بخش مهمی از وظایف دینی است و یکی از اصلی‌ترین شرایط دینداری است؛ از آیاتی که به‌خوبی ادعای ما را اثبات می‌کند آیه «۶۵ نساء» است که خداوند قسم می‌خورد که مسلمانان ایمان نخواهند داشت؛ مگر اینکه حکومت دینی پیامبر(ص) را بدون هیچ کراهتی بپذیرند: ]فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لایَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما[؛ طبق مفاد صریح این آیه دینداری و ایمان بدون پذیرش حکومت دینی پیامبر(ص) ممکن نیست؛ بنابراین برپایی حکومت الهی، شرط اصلی ایمان است؛ درین صورت چگونه نویسنده ادعا می‌کند که پیامبر(ص) دنبال دین مردم بود؛ چه حکومت باشد چه نباشد!؟ آیا امکان دارد که پذیرش حکومت پیامبر(ص)، شرط ایمان و دینداری باشد؛ ولی در عین حال برای ایشان مهم نباشد که این شرط، در جامعه شکل بگیرد یا نه؟!
و نیز از جمله آیاتی که روشن می‌کند، یکی از وظائف پیامبران برپایی حکومت دینی است، آیه «۶۴ نساء» است: ]وَ ماأَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ‌اللَّه[ (ما هیچ پیامبری را برای مردم ارسال نکردیم مگر برای اینکه به‌عنوان یک حاکم مورد اطاعت قرار گیرد). بر اساس مفاد این آیه، نقش همه انبیا نقش فرماندهی جامعه است و نه صرفاً یک نصحیت‌گری که فقط راهنمائی می‌کند؛ بنابراین یکی از وظائف اصلی پیامبران(ع) تشکیل حکومت است، چه موفق شوند و چه موفق نشوند و در مقابل، نقش مردم نقش فرمانبری و اطاعت‌پذیری است؛ چنانکه در آیه «۵۱ نور» چنین آمده: ]إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ‌یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ‌الْمُفْلِحُون[ بر اساس مفاد این آیه، نقش مردم در مورد احکام حکومتی، نقش فرمانبری است؛ نه نقش کسی که حکمی به او می‌رسد و او مختار باشد که قبول کند یا نکند؛ بلکه طبق مفاد آیه «۳۶ احزاب» با صدور فرمان پیامبر(ص)، حق اختیار و انتخاب از همه مردم سلب شده و مؤمنان وظیفه دینی دارند که در قبال فرمانی که پیامبر(ص) صادر می‌کند، بدون چون و چرا اطاعت کند: ]وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ‌یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[ و در ادامه همین آیه کسانی که سرکشی کرده و فرمان پیامبر(ص) را اطاعت نکنند، شدیداً توبیخ شده‌اند: «وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»؛ بلکه این توبیخ در برخی آیات تا جایی پیش می‌رود که انسان سرکش در قبال فرمان حکومتی پیامبر(ص) با عنوان «کافر» یاد شده است: ]قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ[. به ‌کار رفتن تعبیر کافر برای سرکشان حکومت الهی، به‌خاطر این است که فرمانروایی مخصوص به خداوند است: «وَ لَمْ‌یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی‌الْمُلْک» «۱۱۱ اسراء»؛ یا در «آیه40 یوسف« چنین آمده است: ]إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون[. حکومت فقط از آن خداست: ]إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ[ و این همان توحید در فرمانروایی است؛ لذا تن دادن به حکومت غیرالهی، نوعی عبادت نامشروع و شرک است؛ ازین‌رو هشدار می‌دهد، که مبادا با قبول حکومت‌های غیرالهی، عملاً غیرخدا را عبادت بکنند: ]اَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ[؛ و بعد حکومت مشروع الهی را با تعبیر «دین قیّم» معرفی می‌کند: ]ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ[؛ بنابراین برپا کردن حکومت الهی یکی از ارکان توحید است و حصول دین قیّم به تحقق آن وابسته است؛ اما نویسنده  محترم، این امر مهم دینی را برای پیامبری که رسالت اصلی‌اش تبلیغ توحید است، بی‌اهمیت یا کم‌اهمیت تلقی می‌کند.
بله! در صورت عدم امکان انعقاد حکومت الهی باید به سایر وظائف عمل کرد و وظیفه برپایی حکومت الهی، به‌خاطر عدم امکان وقوع، مرتفع می‌شود؛ نه اینکه اصلاً وظیفه در این مورد نباشد؛ مثل این است که در ماه رمضان بر همگان روزه واجب است؛ اما کسی که بیمار است این تکلیف به‌خاطر بیماری ساقط می‌شود.
 
  ۲. در مقام مقایسه حکومت دینی با سایر حقائق دینی آیا حق تقدم با وظیفه برپایی حکومت دینی است یا اولویت با سایر وظائف و حقائق دینی؟ و در مقام تزاحم، کدام یک باید فدای دیگری بشود؟ غزوات پیامبر(ص) مخصوصاً غزواتی مثل غزوه احد که با تعرض پیامبر(ص) به کاروان قریش شروع شد و غزوه طائف که حرکت از ناحیه پیامبر(ص) شروع شد، نشان می‌دهد که حق تقدم با وظیفه برپایی حکومت دینی است؛ وگرنه مشروعیت چنین جنگ‌هایی از ناحیه پیامبر مخدوش خواهد شد و نیز مشروعیت واقعه کربلا و شهادت امام حسین(ع) مخدوش، باطل و محکوم خواهد بود؛ اما نویسنده، على‌رغم وضوح مسئله، تسامح و تساهل با مشرکان و همراهی با امثال یزید را درست‌تر دانسته و معتقد استف برپایی حکومت دینی وظیفه انبیا نبوده و فقط باید دین مردم را درست کرد!!
 
  ۳. نویسنده با یک‌ سویه‌نگری و چشم بستن به روی آیات زیادی که برخلاف ادعای اوست، می‌گوید: «نتیجه رویکرد پیامبر(ص) که دین و تبلیغ آن، محور فعالیت‌هاست پس از فتح و پیروزی می‌شود بخشش و عفو مجرمینی چون ابوسفیان که لحظه‌ای در نابودی دین اسلام و پیامبرش تردید نکرده بودند؛ چراکه این‌گونه به‌خوبی دین رحمت معرفی و همه به این دین جدید می‌گروند».
درباره این بخش از سخنان نویسنده باید گفت: عفو و بخشش امثال ابوسفیان توسط پیامبر(ص)، بنا بر مصالحی و در شرایط خاصی بوده است و این چنین نیست که این شیوه یک قاعده و رسم غالب در مورد کارهای ایشان باشد؛ بلکه در بسیار مواردی عفوی در کار نبوده است؛ بلکه پیامبر(ص) با خشونت مسئله را حل کرده است؛ به‌عنوان نمونه در آیات اولیه سوره توبه، خداوند با تعبیر ]فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکینَ[ دستور کشتار مشرکانی را صادر کرده است که حاضر نبودند که در حکومت پیامبر مسلمان شده و به آن تن دهند؛ با اینکه این دستور بعد از غلبه کامل پیامبر(ص) بر کل جزیزةالعرب صادر شده است؛ در این آیات چنین آمده: ]فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم[. از نویسنده می‌پرسم: این دستورات غلاظ و شداد، با اسلام رحمانی مورد ادعای شما چگونه قابل جمع است؟ و نیز در جنگ خندق چون یهودیان بنی‌قریظه با اینکه هم‌پیمان مسلمانان بودند، به‌نفع مشرکان وارد عمل شدند؛ پیامبر بعد از فیصله دادن به جنگ خندق، به سراغ بنی‌قریظه رفت و پس از یک محاصره حدوداً یکماه، آنان را مجبور به تسلیم کرد و بعد همه مردانی را که در جنگ خندق به مشرکان یاری رساندند را اعدام کرد؛ در تواریخ تعداد اعدام‌شدگان تا ۹۰۰ نفر هم ذکر شده‌ است. این واقعه در قرآن هم ذکر شده است: ]وَ أَنْزَلَ الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصیهِمْ وَ قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَریقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَریقا[ «۲۶ احزاب». بنابراین ادعای اینکه شیوه پیامبر(ص) همواره یا غالباً عفو بوده است، درست نیست و امثال آقای حائری فقط چشم را به روی حقیقت می‌بندند؛ حاصل اینکه انتقادات او به امام خمینی(قد) جز بی‌اطلاعی او از مرام پیامبر(ص) یا تحریف حقائق تاریخی و دینی چیزی را ثابت نمی‌کند .
منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

برچسب ها :
ارسال دیدگاه