هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

خدمات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و انقلابی این عالم انقلابی

گفت‌وگوی منتشر نشده با آیت‌الله محسن مجتهد شبستری(ره)

خدمات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و انقلابی این عالم انقلابی

مرحوم آیت‌الله محسن مجتهد شبستری از مبارزان و فعالان نهضت امام خمینی(قد) بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره در سنگرهای مختلف علمی، سیاسی و اجتماعی نقشی مؤثر داشت و در مناصبی ازجمله؛ امامت جمعه، مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت نظام و... ایفای نقش داشته و در همه برهه‌ها یار و یاور رهبر معظم انقلاب بود و تا آخرین روزهای عمر پرخیر و برکتش بر این مسیر استوار ماند. آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از گفت‌و‌گوی خبرگزاری حوزه با این یار فرهیخته انقلاب است.

مقداری از خاطراتتان با شهید مطهری و شهید مفتح بفرمایید و اینکه چه شد جامعه روحانیت مبارز تشکیل شد؟
  من تا سال ۵۳ در شهر مقدس قم مشغول درس و بحث بودم و از محضر بزرگانی مانند آیت‌الله محقق داماد، آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله میرزا‌هاشم آملی تلمذ می‌کردم و مباحثی را برای طلبه‌هایی که در سطوح پایین‌تر بودند، تدریس می‌کردم. با دعوت جمعی از دوستان به تهران آمدم. شهید مطهری و شهید بهشتی از نظر سنی و علمی از من مقدم بودند؛ ولی من هم در حد خودم با طلاب و دانشجویان سر و کار داشتم. در مدرسه شیخ عبدالحسین تهران چندسالی دروس رسائل، مکاسب، کفایه و سطوح عالی را تدریس می‌کردم. در مسجد طلاچیان جلساتی را با دانشجویان داشتم و کلاس‌های عقاید و نهج‌البلاغه برگزار می‌کردم و بحث‌هایی داشتیم که مفید بودند و در عین حال بحث‌ها و فعالیت‌های سیاسی هم تا حدی زمینه‌سازی می‌شد و ارتباطاتی با بزرگانی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید مفتح داشتم. سه سال هم در دانشگاه الهیات تهران تدریس داشتم تا اینکه در سال ۵۶ جامعه روحانیت مبارز پایه‌گذاری شد.
در بعضی از جلسات که با آقایان همدیگر را می‌دیدیم و یا تلفنی صحبت می‌کردیم، به نظرمان رسید که انفرادی کار کردن و اینکه هرکسی در مسجد و محیط و دانشگاه خودش مشغول باشد، کافی نیست و تشکلی احتیاج است. در سال ۵۶ خدمت بزرگانی همچون آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله انواری، آیت‌الله عمید زنجانی، حضرت آیت‌الله موسوی اردبیلی و بسیاری از بزرگان دیگر عرض شد و بنای پایه‌گذاری جامعه روحانیت مبارز گذاشته شد. در ابتدا در منزل آقایان این جلسات تشکیل می‌شد و هفته‌ای یک بار یا حداقل ۱۵ روز یک بار، جلساتی را برگزار می‌کردیم و در آن بحران انقلاب بیانیه‌هایی نیز نوشته می‌شد.
اغلب بیانیه‌ها را یا به بنده موکول می‌کردند یا آقای عمید زنجانی و بعضی وقت‌ها به‌طور مشترک با آیت‌الله امامی کاشانی یا آقایانی دیگر می‌نوشتیم. اعضای شورای مرکزی با پانزده یا شانزده نفر تشکیل می‌شد و اعضایی هم در سطح تهران بود که در اوایل سال ۵۷ به حدود ۷۰ نفر می‌رسید. برای امضا گرفتن از این افراد، شهید محلاتی سوار ماشین می‌شد و از تک‌تک اعضای جامعه روحانیت امضا می‌گرفت. این کار واقعاً سخت بود و از زحمت ایشان باید تقدیر کرد. ما در یک‌جا بیانیه را می‌نوشتیم؛ ولی امضا گرفتن حدود دو یا سه روز طول می‌کشید.
جامعه روحانیت مبارز الحمدلله تشکل مفیدی بود و با امام(قد) که در نجف اشرف بودند، ارتباط داشتیم. رابط ما بیشتر شهید مطهری بود و اگر ایشان نبود، شهید بهشتی تلفنی صحبت می‌کرد و از امام کسب اجازه می‌کرد. ایشان می‌فرمودند: بیانیه بدهید و گاهی هم خود امام بیانیه می‌دادند و گاهی هم بیانیه امام خلاصه بود و احتیاج به تبیین داشت و وظیفه روحانیت بود که توضیح بدهد و تحلیل بنویسد. بیانیه‌های جامعه روحانیت با الهام گرفتن از امام(قد) نوشته می‌شد و بسیار سرنوشت‌ساز بود. بیانیه‌های امام(قد) و جامعه روحانیت مبارز به دست افراد انقلابی و حزب‌اللهی پخش می‌شد و برای افرادی که این وظیفه را داشتند، خیلی سخت بود که به دست دیگران برسانند.
وقتی این تشکل به وجود آمد، برای دعوت مردم به راهپیمایی بیانیه داده می‌شد. در جامعه روحانیت مبارز، مناطق تقسیم شده بود و هر کدام از آقایان در یک منطقه‌ای که اشراف داشتند، فعالیت می‌کردند. بنده هم در منطقه ۶ تهران حدود سهروردی و شهید مطهری در منطقه‌ای که مسجد داشتم، مسئولیت پذیرفتم.

آیا جامعه روحانیت مبارز مکان مشخصی در تهران داشت؟
  اوایل مکان مشخصی نداشتیم؛ ولی بعد همین محلی که در ولی‌آباد هست، مشخص شد. در ابتدا جلسات در منازل آقایان تشکیل می‌شد؛ ولی بعد جایی را گرفتیم که همین الآن هم دفتر مرکزی جامعه روحانیت مبارز است.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جامعه روحانیت مبارز چه وضعیتی پیدا کرد؟
  بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بلافاصله کمیته‌های انقلاب تشکیل شد و اغلب این آقایان که اعضای شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز بودند، مسئولیت یک کمیته‌ای را داشتند. آیت‌الله مهدوی کنی مسئولیت کمیته مرکزی را عهده‌دار بود و بنده هم در کمیته ۶ مسئولیت داشتم. مدتی همین کمیته‌های انقلاب، امنیت تهران را تأمین می‌کرد و برنامه‌هایی که از طرف امام(قد) و مسئولان رده‌های بالای کشور ارائه می‌شد، توسط همین کمیته‌ها انجام می‌شد. اگر مردم اسلحه‌ای گرفته بودند و مجاز نبودند، آن را به کمیته‌ها تحویل می‌دادند. اعضای کمیته‌ها شب‌ها کشیک می‌کشیدند و وظایف تقسیم‌بندی شده بود. مدتی هم که نفت و برخی ارزاق، کوپنی شده بود، به‌وسیله همین کمیته‌ها اداره می‌شد.
بیشتر مسائل کمیته منطقه6 با من بود؛ ولی با کمیته مرکزی هم ارتباط داشتیم و شاید روزی یک بار و یا دو روز یک بار خدمت امام(قد) می‌رسیدیم.

اگر درباره مراوداتتان با امام(قد) خاطرهای دارید بفرمایید؟
  یکی از بهترین خاطرات من، در ۱۹بهمن، یعنی دو روز مانده به پیروزی انقلاب بود که نیروی هوایی خدمت امام آمدند و من در اتاقی که امام تشریف داشتند، خدمت ایشان بودم. امام جلوی پنجره آمدند و پاسخگوی احساسات جمع بودند.
صبح روز ۲۲ بهمن بین اذان صبح و طلوع آفتاب بود که به سمت محل اسکان امام می‌رفتم. در چهار راه، خونی ریخته شده بود و یکی خون را به من نشان داد و گفت: این خون‌ها را می‌بینی؟ جواب‌گوی اینها در روز قیامت چه کسی خواهد بود؟
چند دقیقه با او بحث کردم و ‌گفتم: اگر خونی ریخته شده است، مقدمه‌ای است برای نجات کشور. حالا درگیری پیش آمده و مأموران یک انقلابی را زده‌اند. خب انقلاب این چیزها را دارد و باید باشد تا به مطلوب نهایی برسیم.

امام(قد) در جلسات خصوصی چه نکاتی را بیان میکردند؟
  در جلسات خصوصی، امام(قد) روحانیت را بیشتر به استقامت دعوت می‌فرمودند که خدا تفضل کرده است که به اینجا رسیده‌ایم و اگر در این راه صدمه‌ای دیدیم و عزیزی را از دست دادیم، باید تحمل کنیم. بیشتر سخن امام به صبر و استقامت بود و دعوت می‌کردند که به دانشگاه‌ها و جوانان برسید.
حضرت امام(قد) به من فرمودند که به یکی از دانشگاه‌ها برو و نماز بخوان و برای دانشجویان صحبت کن. ایشان از همان ابتدای پیروزی انقلاب به فکر جوانان بودند. به آن دانشگاه رفتیم و قصدمان را گفتیم و به ما گفتند که نمازخانه نداریم. وقتی دیدند از طرف امام آمده‌ایم، صندلی‌های یک اتاق بزرگ را جمع کردند و نمازخانه درست کردند و بالاخره نمازی خواندیم و صحبتی کردیم. وضعیت دانشگاه‌ها این‌چنین بود، نمازخانه نداشتند که دانشجویان نماز بخوانند.

تشکلسازی روحانیت که بیشتر شد [مثلا مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز منشعب شد]، امام(قد) چه نظری نسبت به آن داشتند؟
  امام به جامعه روحانیت مبارز خیلی علاقه داشت و گاهی دسته‌جمعی خدمت ایشان می‌رسیدیم و گاهی هم آیت‌الله مهدوی کنی یا یکی از بزرگان، خدمت ایشان می‌رسیدند و رهنمود می‌گرفتند.
یک اختلاف ‌نظری بین اعضای جامعه روحانیت مبارز پیدا شد و تلاش هم شد که این انشعاب ادامه پیدا نکند. یادم می‌آید آن زمانی که حضرت آقا رئیس‌جمهور بودند، جامعه روحانیت و مجمع روحانیون در بیت ایشان جلسه‌ای داشتند. حضرت آقا راجع به اینکه این انشعاب درست نیست و باید وحدت باشد خیلی صحبت کردند؛ ولی یکی از آقایان سران مجمع روحانیون می‌گفت که بالاخره اختلاف نظری هست و اشکالی ندارد که دو تشکل وجود داشته باشد و وقتی دیدیم، دعوت به یگانگی تأثیری ندارد، همین‌طوری ادامه یافت. در اصل انقلاب که وحدت نظر هست؛ ولی در بعضی مسائل مانند انتخابات و امثال آن، اختلاف‌نظرهایی وجود دارد.

روحانیت را چه مقدار در کار تشکیلاتی بعد از پیروزی انقلاب موفق میدانید و چه ضعفهایی داریم؟
  در دنیای امروز احزاب مسئولان را انتخاب می‌کنند. در اروپا و آمریکا احزابی وجود دارند و آن احزاب هستند که کاندیدای ریاست جمهوری و مجلس را معرفی می‌کنند و پیروان احزاب رأی می‌دهند. نظر برخی از بزرگان ما مخصوصاً آیت‌الله مهدوی کنی این بود که روحانیت حزب نیست و یک حالت پدری دارد و جنبه معنوی جامعه روحانیت قوی‌تر است. الآن باز همان وضع هست و دو نظر وجود دارد. یک عده‌ای می‌گویند که جامعه روحانیت را ثبت کنیم و یک حزب رسمی تشکیل دهیم و برخی می‌گویند که به‌همان حالت قبلی بماند که همان حالت پدری و به‌اصطلاح فراجناحی است و مردم را دعوت و هدایت کند؛ منتها شرط اصلی، در خط ولایت بودن است. شرط اصلی جامعه روحانیت این است که در خط ولایت فقیه باشد. اینکه در انتخابات لیستی بدهد یا ندهد، بستگی دارد به شرایط زمان و مکان و برخی وقت‌ها می‌گویند، لزومی ندارد و نباید دخالت کنیم. اصل حضور در انتخابات را بگوییم و لیست دادن لازم نیست و الآن بعضی وقت‌ها لیست می‌دهند و بعضی وقت‌ها لیست نمی‌دهند.

شما در جلسات حزب جمهوری اسلامی شرکت هم شرکت می کردید؟
  حزب جمهوری اسلامی که پیشنهاد شد، مرحوم شهید بهشتی، مقام معظم رهبری حفظه‌الله و مرحوم هاشمی رفسنجانی در تشکیل آن پیشتاز بودند و اعضای دیگر مانند شهید باهنر و برخی بزرگان دیگر نیز حضور داشتند. من از ابتدا عضو حزب نبودم و البته اسم بنده را در انتخابات مجلس در لیست نوشته بودند.
حتی در آن جلسه یکشنبه‌شب‌ها که انفجار پیش آمد، من هم می‌رفتم. من خیلی به شهید بهشتی علاقه‌مند بودم و ایشان هم به من لطف داشتند. در جلسه‌ای صحبت این بود که آقایان به نماز نروند و حتی شهید بهشتی از بنده اسم برد که اگر نماز جماعت باشد و آقایان برای نماز به مسجد بروند، ممکن است مأمومینی بیایند و سؤال کنند و آقایان نتوانند به جلسه بروند و عده‌ای گفتند که برخی امام جماعت هستند و این جلسه، بعد از نماز تشکیل شود و آقایان سعی کنند که بعد از نماز بلافاصله به جلسه بیایند.
ما هم طبق معمول یکشنبه‌ها به جلسه می‌رفتیم. البته من عضو حزب نبودم و سمپاد بودم؛ یعنی علاقه‌مند بودم و بنا هم نبود که فقط اعضا در جلسه یکشنبه‌شب‌ها حضور داشته باشند. آن شب آمدم مسجد و تصادفاً بعد از اقامه نماز مغرب و عشا یک نفر که از شهرستان آمده بود، با من کار داشت و هرچه خواستم بگویم جلسه دارم و باید بروم، نمی‌شد. از راه دوری آمده بود و باید کارش انجام می‌شد. تقریباً حدود ۴۵ دقیقه بعد از نماز کارمان طول کشید و دیدم نیم ساعت طول می‌کشد که به جلسه برسم و در کل یک‌و‌نیم ساعت بعد از جلسه می‌رسم و مناسب نیست؛ به‌همین دلیل منصرف شدم و به منزل رفتم. همان شب یک نفر زنگ زد و گفت که انفجاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی رخ داده است و در نتیجه شهادت نصیب ما نشد.

شما در تمام حوادث پس از پیروزی انقلاب اسلامی حضور داشتید؛ به نظرتان بنیصدر چه هدف و منظوری از کارهایی که میکردند، داشتند؟
  بنی‌صدر از فعالان انجمن‌های اسلامی در خارج بود؛ مثل آقای قطب‌زاده و آقای حبیبی. امام(قد) که در پاریس بودند، جزء ملازمین رکاب امام شد و با چرب‌زبانی‌ای که داشت، خیلی صحبت می‌کرد و خیلی اظهار علاقه می‌کرد. نسبت به دیگر افراد جاذبه بیشتری داشت و همراه امام به ایران آمد.
از همان روز اول اقدام به سخنرانی کرد. سخنرانی‌هایش پرجمعیت بود و به‌همین دلیل زمینه را برای ریاست جمهوری در خود احساس کرد و کاندیدا شد.
امام(قد) هم شخصی مقرراتی بودند و اگر می‌دیدند، یک نفر در چارچوب مقررات حرکت می‌کند، به انقلاب و نظام علاقه‌مند است، به او میدان می‌دادند و بنی‌صدر هم رأی آورد. رأی بنی‌صدر خیلی هم بالا بود و همیشه تکرار می‌کرد که من ۱۱ میلیون رأی آورده‌ام.
نمی‌دانم همین رأی بالا باعث شد که مغرور شود و یا اینکه ذاتاً آدم مغروری بود. در اظهاراتش نشان می‌داد که آدم خودبرتربینی است. در برخی از اظهاراتش می‌گفت که برای مجتهد ۱۵ علم لازم است؛ ولی من ۲۵ علم دارم و از علوم مختلف برخوردار هستم. پدرش از علمای همدان بود. آیت‌الله بنی‌صدر سید بزرگواری که ساکن همدان بود و در همان زمانی که مرحوم آخوند ملاعلی همدانی مرجعیت داشت، در این شهر در تراز دوم بود. من خدمتشان در همدان رسیده بودم. بنی‌صدر روحانی‌زاده بود؛ ولی افکار خاصی داشت و یک مقداری حالت غرور و خودبرتربینی در او زیاد بود. بعد از پیروزی در انتخابات کمی دیده می‌شد که از امام فاصله می‌گیرد؛ البته با دولت موقت هم خیلی هماهنگ نبود و اختلاف‌نظرهایی با مهندس بازرگان و برخی آقایان داشت و تمایل به افکار غربی و ارتباط با غرب و آمریکا در وی تا حدی وجود داشت.
آن‌موقع، شهید بهشتی و آیت‌الله خامنه‌ای و مرحوم رفسنجانی در یک جناح بودند و بنی‌صدر هم در جناح دیگری قرار داشت. مخصوصاً اینکه شروع به مخالفت با حزب جمهوری کرد و با شهید بهشتی حساسیت‌هایی داشت. مطالبی را که شهید بهشتی راجع به لیبرال‌ها می‌زد، در نقطه مقابلش او حرفی‌های دیگری می‌زد. با آقایانی هم که با امام خیلی نزدیک بودند، فاصله پیدا کرد.
وقتی به جبهه‌ها می‌رفتیم، فرماندهان سپاه عنوان می‌کردند که بنی‌صدر مهمات را تنها به ارتش می‌دهد و ما هم به امام و مسئولان شورای‌عالی دفاع منتقل می‌کردیم.
در دوران نمایندگی بیشتر به جبهه‌ها می‌رفتیم و با رزمنده‌ها ملاقات داشتیم. حتی یک شب یادم می‌آید که به اهواز رفتیم و با مهندس غرضی استاندار خوزستان، به یکی از جبهه‌ها رفتیم. سردار سیدیحیی رحیم‌صفوی که آن‌موقع فرمانده آن جبهه بود، تا ساعت دو شب با ما صحبت کرد و از مخالفت‌های بنی‌صدر می‌گفت که به سپاه چه ظلم‌هایی کرده است.

جامعه روحانیت هیچوقت از بنیصدر دعوت نکرد که جلسهای با هم داشته باشند؟
  جامعه روحانیت در انتخابات از بنی‌صدر حمایت کرده بود و برخی از آقایان جامعه روحانیت با او بیشتر مراوده داشتند؛ البته ماهیتش آن‌موقع روشن نشده بود. در همان جلسه‌ای که رأی‌گیری شد که بنی‌صدر کاندیدا شود یا شخص دیگری، یادم می‌آید که من و شهید بهشتی رأی ممتنع دادیم. شخص دیگری معین نشده بود و در مورد ایرانی بودن جلال‌الدین فارسی شبهه بود و آقای حبیبی هم هنوز به میدان نیامده بود. لذا بعد که آقای حبیبی آمد و جامعه مدرسین به ایشان رأی داد، من هم به ایشان رأی دادم.

شما در مجلسی عضو بودید که بنیصدر را عزل کرد. لطفاً در این مورد بفرمایید؟
  فاصله بنی‌صدر با امام و انقلابیون و حزب‌الله خیلی زیاد شد و امام فرماندهی کل قوا را از او پس گرفتند،
همان روز در مجلس با یکی دو نفر از انقلابی‌ها مخصوصاً آقای کیاوش نماینده خوزستان، بحث کردیم که امام او را از فرماندهی کل قوا عزل کرده‌اند و الآن موقعش است که به عدم کفایت سیاسی او رأی دهیم. البته اطمینان نداشتیم که اکثریت مجلس رأی خواهد داد یا نه و لذا به این نتیجه رسیدیم که از نمایندگان مجلس استمزاجی کنیم و نامه‌ای بنویسیم و بررسی کنیم ببینیم چند نفر موافق عزل بنی‌صدر هستند و وقتی دیدیم به حد نصاب رسید، اقدام رسمی انجام دادیم. یادم می‌آید که اولین یا دومین امضا، مال من بود. نامه‌ای نوشتیم و شرایطی که پیش آمده بود و مقداری از افکار او را نقل کردیم و گفتیم که شرایط ایجاب می‌کند، به عدم کفایت بنی‌صدر رأی بدهیم. دیدیم که امضاها از ۱۰۰ نفر گذشت و وقتی مطمئن شدیم، نامه رسمی نوشتیم و به هیئت‌رئیسه داده شد. در نظرسنجی رسمی که به‌عمل آمد، یک نفر مخالف عزل بود و دو سه نفر هم ممتنع بودند و بقیه با اکثریت قاطع به عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر رأی دادند.

آقای میرحسین موسوی برای منطقه شما بود؛ ولی در سال ۸۸، همان منطقه راجع به اتفاقاتی که در تاسوعا و عاشورای 88 اتفاق افتاد، پیشگام بودند. ممکن است راجع به این اتفاقات بفرمایید؟
  وقتی پس از انتخابات ۸۸، روز عاشورا وقاحت را از حد گذراندند  و عده‌ای آمدند و موکب‌های امام حسین(ع) را آتش زدند و به امام و رهبری هم توهین ‌کردند. نقل می‌شد که در بعضی جاها قرآن را نیز آتش زده‌اند؛ ممکن است همه آنها در این امر دخالت نداشتند و عده خاصی از ضد انقلاب، سلطنت‌طلب‌ها و منافقین و بهایی‌ها مرتکب این قبیل کارها شدند و دیگر وقتی این‌گونه شد، کاسه صبر مردم لبریز شد و بنا شد، یک راهپیمایی مردمی علیه این حرکت‌ها انجام شود.
آن موقع من در تبریز بودم. روز ۱۱ محرم جمعی از افراد مؤثر و ذی‌نفوذ از علما و مسئولان و سران دسته‌ها و هیئت‌های مذهبی نزد من آمدند. گفتم که اوضاع را دیدید و شنیدید که چه پیش آمده است و بناست، پاسخی مردمی داده شود که اکثریت با این وضع مخالف هستند. آقا با درایت و شرح صدر رفتار کردند و در اوایل کار، کاندیداها را موعظه کردند و مسئولان ستادهای آنها را دعوت کردند و توصیه کردند. الآن وظیفه مردم است که اقدام کنند و پاسخی بدهند. از نظر شورای هماهنگی اعلام شده که راهپیمایی ۸ یا ۹ دی انجام شود؛ ولی نظر به اینکه تبریز همیشه در انقلاب پیشتاز بوده، اگر صلاح می‌دانید، در هشتم دی راهپیمایی انجام شود. گفتند که خیلی خوب است و اعلام آمادگی کردند. هیئت‌ها و دسته‌ها مردم را برای راهپیمایی دعوت کردند. پیشنهاد کردند که سخنران من باشم.
من هم قبول کردم. روز هشتم دی جمعیت عظیمی آمد که معمولاً در ۲۲ بهمن یا روز قدس مشاهده می‌شد. شعارهایی داده شد و من هم سخنرانی کردم. در این سخنرانی حالت حماسی به من دست داد و انقلابی صحبت کردم و از رسانه‌ها پخش شد.
همان‌طور که مردم نقل می‌کنند، این حرکت مردم تبریز در راهپیمایی روز ۹ دی تأثیر داشت. نهم دی با آن عظمت در سراسر کشور برگزار شد و می‌شود گفت، مردم بر تابوت راهپیمایی‌ها و تظاهرات و حرف‌های ضدانقلاب میخ زدند.

چه اتفاقی میافتد که افرادی که در مقطعی در سطوح عالی نظام مسئولیت داشتهاند، اینگونه تغییر میکنند؟
  حب جاه یکی از غرایز قوی بشر است. غرور و خودبرتربینی هم دلیلی بر این رفتارهاست؛ همان‌طور که عرض کردم بنی‌صدر شخص مغروری بود و غرور او باعث شد که به دشمن متصل شود و آب به آسیاب دشمن بریزد. اینجا هم نظیر همان حرف را باید بزنیم. عده‌ای به آنها[سران فتنه] گفته بودند که شما رأیتان زیاد است و فکر می‌کردند انتخابات را برده‌اند. در حالی‌که مستندات نشان می‌داد، این مسائل از خارج برنامه‌ریزی‌ شده بود و اینها فریب خارجی‌ها را خوردند.
حضرت آقا مطلب را فرمودند که بعضی‌ها ده سال مدیریت می‌کنند و بعد می‌آیند، برای نظام اپوزسیون می‌شوند. واقعاً جای تأسف است. در جریان اتفاقات ۸۸، این طرف داستان هم جریان انحرافی بود. دوستان آقای احمدی‌نژاد مانند مشایی و امثال اینها، وی را دائم تحریک می‌کردند. در نظر او مثل این بود که حرف مشایی، از حرف رهبری نافذتر، عمیق‌تر و مؤثرتر است.
ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا در سال ۸۸ که آن دو نفر رأی نیاوردند، نتیجه تبدیل به احسن شد؟ جوابش این است که آن‌موقع چیزی معلوم نبود. رهبری و نظام تابع قانون هستند و قرائن نشان می‌داد، رأی احمدی‌نژاد بالاتر از میرحسین موسوی است و دیگر ما علم غیب نداشتیم که احمدی‌نژاد هم، بعدا منحرف خواهد شد و اسباب دردسر می‌شود. طبق مر قانون عمل شد و آنکه رأیش بالاتر بود، رئیس‌جمهور شد.

چه اتفاقی افتاد که شما از تهران به تبریز رفتید؟
  رفتن من به تبریز موقتی بود. به مکه مشرف شده بودم و بعد از اعمال حج، دو سه روزی را در مدینه بودم که گفتند از دفتر آقا تماس گرفته‌اند و شما را می‌خواهند. دیدم آقای حجازی هستند و فرمودند که آقا می‌فرمایند: سریع‌تر برگردید به تهران با شما کار داریم.
ما هم برگشتیم و مستقیم رفتیم محضر آقا و فرمودند که این هفته آقای ملکوتی از تبریز خداحافظی کردند و شما بروید آنجا نماز جمعه بخوانید. عرض کردم که در تهران درس و بحث دارم و شرایط خانواده هم اجازه نمی‌دهد، به تبریز بروم. فرمودند که سه ماه تابستان را بروید. حتی به آقا گفتم که در حکم عنوان امام جمعه موقت را بنویسند و در حکم هم همان را نوشتند.
بعد از ۳ ماه که مأموریت بنده تمام شد، فرمودند که خانواده شهدا آمده‌اند و گریه می‌کنند که چرا نوشته‌اید موقت و ایشان باید همیشه بمانند و بعد فرمودند که یک سال در تبریز بمانید. آقا که دستور دادند، یک سال ماندیم و بعد از یک سال فرمودند که در آنجا بمانید. تا یک سال، درس را در تبریز شروع نکردیم و بعد از یک سال که ماندنی شدیم، درس را شروع کردیم.
در این اواخر دیگر یک مقداری گرفتاری‌های ما بیشتر شد و خانواده مریض بودند و مراجعات به تهران بیشتر شد و رفت و آمد به تبریز مشکل و خودم هم، از لحاظ جسمانی مشکل داشتم و حضرت آقا احساس کردند که برای ما سخت است، بعد از ۲۲ سال اجازه دادند که به تهران مراجعت کنیم.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه