توفیق خدمت
• استاد جواد محدثی
گاهی بعضی از اعضای بدن، بیحس میشود. آدمها هم که عضو جامعهاند، گاهی احساس خود را از دست میدهند و دچار بیحسّی روحی میشوند.
خیلی از کسانی که با ادعای بالا، دم از جامعه و حقوق انسانی میزنند، در مقابل درد و رنج انسانها و همنوعان، بیتفاوتند و آنچه برایشان مهم است، رفاه و آسایش خود است؛ دیگران در هر وضعی که میخواهند، باشند!
به آنان چه که برخی پول نسخه و ویزیت ندارند، به آنان چه که بعضی با حسرت، شاهد پرپر شدن عزیزشانند و توان مداوا ندارند. چه عیب دارد که شادیهای خود را با دیگران تقسیم کنیم و در اندوه و رنج همنوعان، شریک شویم؟ بیدردی هم، یک درد است؛ اما از آن دردها که خود را نشان نمیدهد و رفتهرفته، هویت انسانی را تحلیل میبرد و از افراد، چیزی باقی نمیگذارد؛ مگر مشتی تمنیّات سیریناپذیر و هیکلی با روحیات حیوانی، فاقد هرگونه احساس بشری!
یکجا خانوادهای با تکیه به سرمایه قناعت زندگی آرام و دلپذیری دارند. در برابر خانوادهای در آتش حرص و آز و افزونطلبی و مالاندوزی میسوزند و در حسرت یک روز آسوده و یک شب آرام به سر میبرند.
یکجا به زندگی مرفّهتر و برخوردارتر دیگران مینگرند و پیوسته عصه میخورند، یکجا هم وضع خود را با قشرهای محرومتر جامعه میسنجند و شکر میکنند.
لذّت بعضی در خیر رساندن به مردم است، لذّت برخی هم در نمایش کامیابیهای خود به ناکامان.
فکر میکنید، کدام یک انسانی است و کدام یک حیوانی؟
کار نیک کردن و خیر بودن هم توفیق میخواهد. چنان نیست که هرکه ثروتمند و متمکّن بود، بهآسانی بتواند، از دارایی خود در راه خیر و عمل خداپسندانه و اصلاح معیشت مردم استفاده کند.
خادمان خالص و مخلص، ستارگان زمینیاند که برای آسمانیان میدرخشند و حجتهای الهی بر دیگرانند.
خدا را بندگان خاصی است با این علائم:
• مدال خدمت بر دوش دارند و دلی پرمهر در آغوش؛
• گروه خونشان با مردم یکی است و همسایه دیوار به دیوار غمها و شادیهای مردمند؛
• بار مردم را میبندند و گره از کارشان میگشایند؛
• خدمت بیمنت به مردم را عبادت میدانند و اجر و پاداش را تنها از خدا میخواهند؛
• پرکاران کمادعایند، نه پرمدعاهای کمکار؛
• شعار را کار نمیدانند و کار را عار نمیشمرند؛
• هرچه دارند، از مال و مقام و نفوذ و وجهه و دانش و توان و تخصّص، وقف بندگان خدا میکنند و این وقفنامه را به امضای خدا میرسانند و از اسارت دنیا رها میشوند.
در بند داشتهها بودن و اسیر خواستهها شدن، نوعی بردگی آشکار است. زهد، نداشتن نیست؛ بلکه در بند داشتهها نبودن است!
با این حساب، کسی که تعلقّات مادی و دلبستگیهای دنیوی او را چنان اسیر ساخته که حاضر نیست، از دارایی و توانایی خود خرج راه خدا و خدمت به مردم کند، بیچاره و مسکین است؛ اما در نِمای ثروتمند و اسیر و وابسته است؛ اما در شکل و شمایل آزاد!
خوشا پیشتازان میدان این مسابقه که گویی خدمت به مردم را از رقیبان میربایند و در دفتر خدا امتیاز بیشتری برای خود ثبت میکنند.