عطر یار - شماره 583
آفتاب عالمآرا
حزین لاهیجی
به رخ ماهی، به قد سروی، به دل نوری، به تن جانی
خطا گفتم ز من بگذر به از اینی به از آنی
بسان آیت رحمت همه لطفی همه مهری
بسان عهد برنایی همه شوقی، همه جانی
همه چشمند در این ره که ببینند از تو دیداری
همه گوشند در این در که آید از تو فرمانی
برای عالمی چون آفتاب عالم آرایی
چو گردد نوبت من سختگیر و سست پیمانی
پریشان حالی دل را بپرس از زلف دلبندت
که بهتر داند احوال پریشان را پریشانی
چو بینم آشیانی، بلبلی، شاخ گلی، گویم
خوش آنروزی که ما را هم سری میبود و سامانی
به یاد آن گل گمگشته باشد «پارسا» باشد
اگر ما را تمنای گلی، سیر گلستانی