پرس و جو
خلفای سهگانه چگونه انتخاب شدند؟
حجتالاسلام والمسلمین علیرضا سبحانى
در شماره 774 با شیوه انتخاب خلیفه اول؛ حضرت امام علی(ع) آشنا شدیم. درشماره پیش رو با کیفیت انتخاب خلفای سهگانه یا خلفای ثلاث ابوبکربن ابوقحافه، عمربن خطاب و عثمانبن عفان که پس از رحلت پیامبر(ص) خلافت را به دست گرفتند، آشنا میشوید.
گزینش خلیفه دوم
اگر خلیفه نخست با رأى چند نفر روى کار آمد و سپس گروهى دیگر با وعده و وعید با وى بیعت کردند؛ ولى خلیفه دوم تنها با انتصاب خلیفه اول بر مسند خلافت تکیه زد. تاریخ مىنویسد: هنگامى که ابوبکر در بستر بیمارى افتاده بود، احساس کرد که اجل وى فرا رسیده و هرچه زودتر باید از این جهان رخت بربندد؛ از این جهت براى تعیین جانشین، عثمان را بهعنوان نویسنده احضار کرد و به او دستور داد که بنویسد:
این وصیت ابوبکر است به مسلمانان...
هنگامى که سخن ابوبکر به اینجا رسید، از هوش رفت و نویسنده وصیت از فرصت استفاده کرد و فوراً نوشت: قد استخلفت علیکم عمربن الخطاب (من عمر را جانشین خود در میان شما قرار دادم) وآنگاه که وى به هوش آمد، عثمان بىپروا جملهاى را که افزوده بود، خواند. ابوبکر از جریان آگاه شد و سخت خوشحال گشت و بىاختیار تکبیر گفت و کار خودسرانه عثمان را چنین توجیه کرد که عثمان ترسید، من در این بیهوشى بمیرم و مسلمانان بر سر تعیین خلیفه دچار اختلاف و دودستگى شوند؛ از این جهت مصلحت دید که نام عمر را بهعنوان خلیفه در وصیتنامه من بیاورد.
با اینکه عمل خلیفه مورد انتقاد برخى از بزرگان صحابه قرار گرفت، حتى طلحه به ابىبکراعتراض کرد که مرد سنگدلى را بر ما مسلّط نمودى، وى در پاسخ گفت: اگر خدا از من بازخواست کند، مىگویم: من زمام کار را به دست بهترینِ مردم سپردم.
اگر اساس خلافت، شوراى حل و عقد بود، چگونه خلیفه این اصل را نادیده گرفت و خلیفه بعدى را معین کرد. گروهى از روشنفکران که این نوع اِعمال خلیفه را بر خلاف اصول کلامى خود مىدانند، مىگویند: ابوبکر نامزدى او را اعلام کرد تا مسلمانان او را انتخاب کنند؛ درحالىکه این نظر با واقع مطابق نیست. اگر چنین بود، چرا یاران پیامبر(ص)، به او خطاب کردند و گفتند: «قد ولّیت علینا هذا الفذ الغلیظ»؟
روى کار آمدن عثمان، بهوسیله شوراى شش نفرى که اعضاى آن را خلیفه دوم معین کرده بود، انجام گرفت و ترکیب اعضاى شورا بهنحوى بود که عقب ماندن حضرت امام على(ع) و عدم گزینش او قطعى بود.
اعضاى آن را على(ع)، عثمان، زبیر، سعدبن ابىوقّاص و عبدالرحمنبن عوف تشکیل مىدادند.
در نخستین جلسه، طلحه حق خود را به عثمان بخشید و زبیر نیز که پسر عمه على(ع) بود، بهنفع آنحضرت کنار رفت. سعدوقاص نیز، رأى خود را به عبدالرحمان داد که هر دو از قبیله بنىزهره بودند. در جلسه، سه نفر باقى ماند که از نظر رأى مساوى بودند؛ ولى طبق نظر عمر، خلیفه فقط با موافقت عبدالرحمن مىتواند انتخاب شود. در این هنگام عبدالرحمن که على(ع) را بهخوبى مىشناخت و مىدانست بهخاطر دستیابى به قدرت، پا روى اصول نمىگذارد، رو به على(ع) کرد و گفت: من با تو بیعت مىکنم، بهشرط آنکه بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و روش شیخین حکومت کنى. امام در پاسخ فرمود: من بر طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و تشخیص خودم عمل خواهم کرد.
سپس رو به عثمان کرد و همان پیشنهاد را تکرار کرد. عثمان پذیرفت. وى در این لحظه دست خود را بهعنوان بیعت بر دست عثمان زد و بهعنوان امیرمؤمنان بر او سلام کرد.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل که چگونه با مصالح اسلام و مسلمین بازى شده و با شورایى که به شوخى بیشتر شبیه بود، خلیفه انتخاب شد. آنگاه اعتقاد به امامت آنان، بهعنوان یک عقیده رواج یافت.
ما درباره گزینش امام على(ع) بهوسیله بیعت مهاجرین و انصار در آخر این مقاله سخن خواهیم گفت و روشن مىسازیم که بهحق، گزینش در آنجا با کمال انتخاب و اختیار صورت گرفت؛ ولى امویان و عباسیان، خلافت را بهسان توپ به هم پاس دادند.
پس از شهادت امیرمؤمنان(ع)، هرچند مدت کوتاهى، حسنبن على(ع) با بیعت سپاهیان امام على(ع) به خلافت رسید؛ ولى دسیسههاى معاویه که خود را وارث عثمان مىدانست، سبب شد که امام، خلافت را بهخاطر مصالحى والاتر، رها کند. معاویه بهزور و نیرنگ و بهدلیل ناآگاهى مردم شام، به خلافت رسید و در سال 60هـ درگذشت.
پس از درگذشت او، کثیفترین فرد از خاندان ابوسفیان، یعنى یزیدبن معاویه بهنام امیرمؤمنان، بر تخت خلافت تکیه زد. او در مدت کوتاه حکومت خود، اعمالى را مرتکب شد که از شنیدن آنها، عرق شرم بر پیشانى انسان مىنشیند. در نخستین سال، حسینبن على(ع) را به شهادت رساند و در سال دوم، داستان جنگ حرّه در مدینه پیش آمد که در آن 700 نفر از انصار و مهاجر کشته شدند و در سال سوم، سپاه او براى جنگ با عبداللهبن زبیر عازم مکّه شد. لشکر شام از بالاى کوههاى مکه که مشرف بر خانهها و مسجدالحرام بود، پیوسته مسجد را با منجنیق زیر ضربات سنگ و آتش قرار دادند و پنبههاى آغشته به نفت را به سوى کعبه پرتاب مىکردند تا اینکه کعبه در آتش سوخت و دیوارهاى آن فرو ریخت. این واقعه در روز شنبه سوم ربیعالاول سال 64، به وقوع پیوست و یازده روز بعد، یزید بهوضع مرموزى درگذشت.
پس از درگذشت یزید و حکومت دو ماهه فرزندش بهنام معاویةبن یزید، مروانیها روى کار آمدند و آنها هم، یکى پس از دیگرى خلافت را به دست گرفتند که اسامى آنان عبارت است از:
1. مروانبن حکم 2. عبدالملکبن مروان 3. ولیدبن عبدالملک 4. سلیمانبن عبدالملک 5. عمربن عبدالعزیز، 6. یزیدبن عبدالملک 7. هشامبن عبدالملک 8. مروانبن محمدبن مروانبن الحکم.
سرانجام حکومت مروانیان در سال 132هـ به پایان رسید. جنایات آنان، آنچنان جهانگیر و چشمگیر بود که با یک خیزش عمومى، ملتهاى اسلامى بهپا خاستند و همگى آنها را از بین بردند و جز ننگ و بدنامى چیزى از آنها باقى نماند. ما درباره دوران عباسیان سخن نمىگوییم. خلافت آنان نیز بهصورت موروثى تا سال 656هـ ادامه یافت.
آیا بهحق برنامه اسلام براى جانشینى رسولخدا(ص) همین بود که پادشاهانى بیایند و بدترین فجایع را انجام دهند و همگان هم، خلیفه پیامبر(ص) بهشمار آیند؟!
گزینش خلیفه چهارم
امام على(ع) پس از 25سال دورى از مقام خلافت، سرانجام بهاصرار مهاجر و انصار، خلافت ظاهرى را پذیرفت؛ آن هم، نه بهقیمت کم؛ بلکه بهقیمت بسیار سنگین. محمدبن حنفیه مىگوید: در کنار پدرم بودم که عثمان کشته شد. یاران رسولخدا(ص) وارد خانه على(ع) شدند و همگى یک صدا گفتند: این مرد کشته شد. مردم امامى لازم دارند و امروز کسى بهتر از تو براى این کار نداریم. نه کسى سابقه تو را در اسلام دارد و نه بهاندازه تو با پیامبر(ص) نزدیک است. امام بهطور جدى از پذیرش درخواست آنها خوددارى کرد و فرمود: «اگر من مشاور شما باشم، بهتر از آن است که فرمانرواى شما گردم»؛ ولى آنان به خدا سوگند خوردند که ما تو را رها نمىکنیم تا با تو بیعت کنیم.
امام(ع) وقتی اصرار آنان را دید، فرمود: «اگر چنین است، بیعت باید علنى، آن هم در مسجد و با رضایت مسلمانان باشد. عبداللهبن عباس مىگوید: من نگران بودم که على(ع) وارد مسجد شود و برخى بر او بشورند؛ ولى آنحضرت جز بیعت در مسجد را نپذیرفت. او وارد مسجد شد، مهاجر و انصار هم به دنبال او آمدند و با او بیعت کردند و آنگاه همه مردم بیعت کردند.
باز طبرى در روایت دیگر مىگوید: مردم دور على را گرفتند و گفتند: ما با تو بیعت مىکنیم. مىبینى چه بلایى بر سر اسلام آمده است؟ و چه گرفتارى از نزدیکان پیامبر(ص) براى ما درست شده است؟
امیرمؤمنان(ع) این جمله را فرمود: «مرا رها کنید و کسى دیگر را بجویید».
ما بهسوى آیندهاى مىرویم که روشن نیست و زمانه آبستن رویدادهایى است که دلها را مىلرزاند و خردها پا برجا نمىماند. آنان گفتند: تو را به خدا سوگند مىدهیم! آیا تو در این مسائل موافق با ما نیستى؟ آیا وضع اسلام را نمىبینى و فتنهها را مشاهده نمىکنى؟ آیا از خدا نمىترسى؟ امام فرمود: «من نظر خود را به شما گفتم. بدانید که اگر خلافت را بپذیرم، در کارها به دانش خود عمل مىکنم. اگر مرا رها کنید، من نیز مانند یکى از شما زندگى مىکنم و هرکس را انتخاب کنید، من فرمانبردارترین فرد خواهم بود».
این چیزى است که طبرى نقل مىکند؛ ولى خود امام یورش مردم را به خانه خویش چنین نقل میفرماید: «براى بیعت با من، همانند شتران تشنه کامى که به آب برسند و ساربان رهاشان کرده باشد و عقال از آنها برگیرد، بر من هجوم آوردند... و به هم پهلو مىزدند و فشار مىآوردند؛ آنچنان که گمان کردم، مرا خواهند کشت! یا برخى زیر دست و پاى دیگران خواهند رفت...» .
و در خطبه دیگر مىفرماید:
«فما راعنى إلاّ والناسُ کعُرْف الضبْغ، ینثالُون علىّ من کلِّ جانب حتّى لقدْ وُطِئ الحسنانُ وشُقَّ عطْفاى، مجتمعین حولى کربیضة الغنم»؛ مردم از هر سو چون یالهاى کفتار بههم فشرده بر گرد من هجوم آوردند، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و چنان بر پهلوهایم فشار آوردند که ردایم از دو جانب پاره شد. جمعیت بهسان گوسفندانى که از ترس گرگ، چوپان را در میان مىگیرند، مرا در میان گرفت.
بررسى تاریخ بیعت با امام نشان مىدهد که در تاریخ خلافت، چنین اجتماع عظیمى آن هم با شور و شعف براى انتخاب خلیفه رخ نداده است و جز چند نفر انگشتشمار از این بیعت تخلف نکردهاند و افراد متخلف کسانى بودند که از خلیفه پیشین بهرههاى فراوانى مىگرفتند؛ مثلاً: زیدبن ثابت که خزانهدار عثمان بود و لذا بههنگام خوددارى او از بیعت، ابوایوب انصارى، میزبان رسولخدا(ص) به او گفت: علّت خوددارى تو از بیعت، این است که خلیفه پیشین طلا و نقره فراوانى در اختیارت مىگذاشت.
در این هنگام حجت بر امام تمام شد و شروع به اصلاحات کرد تا آنچه را که مردم از آن رنج مىبردند، از میان ببرد و اصلاحات عمیق در ساختار حکومت انجام دهد؛ امّا متأسفانه بهتعبیر امام آنگاه که اصلاح امور را آغاز کرد، سه گروه در برابر او به مقاومت پرداختند؛ چنانکه مىفرماید:
«گروهى بهبهانههاى واهى پیمان شکستند و دستهاى دیگر، از دین بیرون رفتند و دسته سوم براى رسیدن به ریاست، از فرمان سرپیچى مىکردند. سپس مىافزاید: سوگند به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید اگر نه اینکه جمعیت بسیارى گرد من فراهم آمدند و یاورانى پیدا شدند که حجت را بر من تمام کردند و اگر عهد و مسئولیتى که خداوند از علما و دانشمندان گرفته تا در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها مىکردم و از آن چشم مىپوشیدم و آخر آن را بههمان جام نخستین مىنوشیدم. آنوقت مىدیدید که دنیاى شما با آن همه زیبایىها در نظر من، کمارزشتر از آبى است که از دماغ بزى مىچکد».
..............................................
پی نوشتها
1. شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید، ج2، ص 165.
2. الامامة أو الخلافة، تألیف عبدالکریم خطیب، ص 288.
3. تاریخ طبرى، ج3، ص 450.
4. تاریخ طبرى، ج3، ص 456.
5. نهجالبلاغه، خطبه 54.
6. نهجالبلاغه، خطبه3.
7. کنایه از اینکه در پایان تیر خلافت را رها مىکردم، همانطور که در آغاز رها کردم.
8. نهجالبلاغه، خطبه سوم.