عطر یار - شماره 745
مقتدای شهر
فرزاد نظافتی
تنهاترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمیکند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو گریه میکنی و صدایت نمیرسد
گم میشود صدای تو در خندههای شهر
دل خوش نکن به ندبه جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر
اینجا کسی برای تو کاری نمیکند
فهمیدهام که خستهای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه میکنند
شرمندهام از این همه کذب و ادای شهر
هر روز دیده میشوی، اما کسی تو را
نشناختای غریبهترین آشنای شهر
جمعه غروب، گریه بیاختیار من
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر