هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

یوسف زمان

عطر یار - شماره 740

یوسف زمان

محمدحسین ملکیان

کرامت پیشه‌ای بی‌مثل و بی‌مانند می‌آید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند می‌آید
کسی که نسل او را می‌شناسد، خوب می‌داند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می‌آید
همان تیغی که برقش می‌شکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را می‌دهد پیوند می‌آید
همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و شمسی
نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید؟!
جهان می‌ایستد با هرچه دارد روبه‌روی او
زمان می‌ایستد، بوی خوش اسفند می‌آید
ولی‌الله، عین‌الله، سیف‌الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر‌نمی‌تابند، می‌آید
بله! آن آیت‌اللهی که بعضی خشک‌مذهب‌ها
برای بیعت با او نمی‌آیند، می‌آید
برای یک سلام ساده تمرین کرده‌ام عمری
ولی می‌دانم آخر هم زبانم بند می‌آید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی درخور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می‌آید
به در می‌گویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند می‌آید
​​​​​​​

برچسب ها :
ارسال دیدگاه