خاطرات قلمی/ 3
استاد جواد محدثی
کتابهای جلد سفید یا با نامهای مستعار، به آثاری گفته میشد که در زمان طاغوت اجازه چاپ نمییافتند و از نظر ساواک ممنوع و غیرمجاز شمرده میشدند. فعالان حوزه نشر و اندیشه انقلابی، آنها را با جلد سفید و بینام یا بهنام نویسندگان مستعار یا نامهای مستعار برای ناشران چاپ و پخش میکردند. یکی از کتابهای من هم، به این سرنوشت مبتلا شد و آن، کتاب خون خدا بود.
قصه از این قرار بود که من برای آشنایی جوانان با نهضت عاشورا تصمیم گرفتم، کتابی مختصر با قلمی شیوا و جوانپسند و ادبی درباره حادثه کربلا بنویسم. نام آن را هم خون خدا گذاشتم که مروری بود بر واقعه عاشورا، آن هم در مقطع زمانی عصر تاسوعا تا عصر عاشورا و حوادثی که در این ۲۴ ساعت در آن صحرا گذشت. به انتشارات بعثت در تهران دادم که زیر نظر مرحوم فخرالدین حجازی بود. این مسئله در سال ۱۳۵۶ بود. اتفاقاً در حوادث پس از 19 دی من دستگیر و زندانی شدم. ناشر یادشده بهدلایل خاص خود، کتاب را به شخص دیگری سپرده بود تا چاپ و پخش کند، نه بهنام انتشارات بعثت و من هم از همه چیز بیخبر.
در اوایل سال ۵۷ یک بار که خانوادهام به ملاقات من در زندان اصفهان آمده بود، نسخهای از آن کتاب را که چاپ شده بود، برایم آورد؛ ولی مدیر زندان طبق روال و مقررات زندان آن را نگه داشت تا بررسی کند. بیش از یک ماه کتاب در دفتر مدیر بود و به من نمیداد. علت را پرسیدم گفت: از نظر ما قاچاق و غیرمجاز است. گفتم: نویسنده کتاب منم که اسم من هم روی کتاب چاپ شده و من هم که زندانی شما هستم. گفت: پشت کتاب نوشته است: انتشارات ذاکرین. ما تحقیق کردیم، چنین ناشری نداریم؛ پس غیرمجاز چاپ شده است. به هر حال پس از مدتی تحویل من داد.
از زندان که آزاد شدم، انقلاب پیروز شد؛ هرچه پیگیر آن شماره، آدرس و ناشر شدم، به چیزی دست نیافتم. ناشر اصلی هم، اظهار بیاطلاعی میکرد. مدتی گذشت جنگ تحمیلی شد. یک بار در جبهه در مقر لشکر علیبن ابیطالب(ع) بودم که یکی از بچهها، کتابی به من نشان داد بهنام نبرد سیدالشهدا(ع)، با طرح جلدی متفاوت؛ ولی نام من بر روی کتاب بود. با خودم به قم آوردم و بالأخره معلوم شد، باز هم چاپ کتاب، با نام مستعار یک ناشر انجام شده است.
چون فکر میکردم، کتاب با این سبک و نگارش درباره واقعه عاشورا برای جوانان کشور مفید است، یک بازنگری تکمیلی در آن کردم و برای چاپ به انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین بردم. مرحوم حجتالاسلام فاکر که مدیر آن نشر بود، پذیرفت که کتاب را چاپ کند. بالأخره این اثر با همان نام خون خدا، بهعنوان مروری بر حوادث عاشورای سال ۶۱ هجری چاپ شد که خوشبختانه مورد استقبال هم قرار گرفت و تاکنون بارها چاپ مجدد شده است.
این نکته بسیار مهم است که ما کتابهایی با قلمی جذاب و جوانپسند در موضوعات دینی و معارف اسلامی تولید و عرضه کنیم که در عرصه رقابت قلمها بهخصوص در عصر فضای مجازی که رویکرد به مطالعه کتاب کاهش یافته، بتواند مخاطبان بهویژه نسل جوان را جذب کند و آنان را با حقایق اسلام آشنا سازد.
استاد جواد محدثی
کتابهای جلد سفید یا با نامهای مستعار، به آثاری گفته میشد که در زمان طاغوت اجازه چاپ نمییافتند و از نظر ساواک ممنوع و غیرمجاز شمرده میشدند. فعالان حوزه نشر و اندیشه انقلابی، آنها را با جلد سفید و بینام یا بهنام نویسندگان مستعار یا نامهای مستعار برای ناشران چاپ و پخش میکردند. یکی از کتابهای من هم، به این سرنوشت مبتلا شد و آن، کتاب خون خدا بود.
قصه از این قرار بود که من برای آشنایی جوانان با نهضت عاشورا تصمیم گرفتم، کتابی مختصر با قلمی شیوا و جوانپسند و ادبی درباره حادثه کربلا بنویسم. نام آن را هم خون خدا گذاشتم که مروری بود بر واقعه عاشورا، آن هم در مقطع زمانی عصر تاسوعا تا عصر عاشورا و حوادثی که در این ۲۴ ساعت در آن صحرا گذشت. به انتشارات بعثت در تهران دادم که زیر نظر مرحوم فخرالدین حجازی بود. این مسئله در سال ۱۳۵۶ بود. اتفاقاً در حوادث پس از 19 دی من دستگیر و زندانی شدم. ناشر یادشده بهدلایل خاص خود، کتاب را به شخص دیگری سپرده بود تا چاپ و پخش کند، نه بهنام انتشارات بعثت و من هم از همه چیز بیخبر.
در اوایل سال ۵۷ یک بار که خانوادهام به ملاقات من در زندان اصفهان آمده بود، نسخهای از آن کتاب را که چاپ شده بود، برایم آورد؛ ولی مدیر زندان طبق روال و مقررات زندان آن را نگه داشت تا بررسی کند. بیش از یک ماه کتاب در دفتر مدیر بود و به من نمیداد. علت را پرسیدم گفت: از نظر ما قاچاق و غیرمجاز است. گفتم: نویسنده کتاب منم که اسم من هم روی کتاب چاپ شده و من هم که زندانی شما هستم. گفت: پشت کتاب نوشته است: انتشارات ذاکرین. ما تحقیق کردیم، چنین ناشری نداریم؛ پس غیرمجاز چاپ شده است. به هر حال پس از مدتی تحویل من داد.
از زندان که آزاد شدم، انقلاب پیروز شد؛ هرچه پیگیر آن شماره، آدرس و ناشر شدم، به چیزی دست نیافتم. ناشر اصلی هم، اظهار بیاطلاعی میکرد. مدتی گذشت جنگ تحمیلی شد. یک بار در جبهه در مقر لشکر علیبن ابیطالب(ع) بودم که یکی از بچهها، کتابی به من نشان داد بهنام نبرد سیدالشهدا(ع)، با طرح جلدی متفاوت؛ ولی نام من بر روی کتاب بود. با خودم به قم آوردم و بالأخره معلوم شد، باز هم چاپ کتاب، با نام مستعار یک ناشر انجام شده است.
چون فکر میکردم، کتاب با این سبک و نگارش درباره واقعه عاشورا برای جوانان کشور مفید است، یک بازنگری تکمیلی در آن کردم و برای چاپ به انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین بردم. مرحوم حجتالاسلام فاکر که مدیر آن نشر بود، پذیرفت که کتاب را چاپ کند. بالأخره این اثر با همان نام خون خدا، بهعنوان مروری بر حوادث عاشورای سال ۶۱ هجری چاپ شد که خوشبختانه مورد استقبال هم قرار گرفت و تاکنون بارها چاپ مجدد شده است.
این نکته بسیار مهم است که ما کتابهایی با قلمی جذاب و جوانپسند در موضوعات دینی و معارف اسلامی تولید و عرضه کنیم که در عرصه رقابت قلمها بهخصوص در عصر فضای مجازی که رویکرد به مطالعه کتاب کاهش یافته، بتواند مخاطبان بهویژه نسل جوان را جذب کند و آنان را با حقایق اسلام آشنا سازد.