رواق شهیدان - شماره 714
طلبه شهید محمدتقی شهری
طلبه شهید محمدتقی شهری فرزند مرتضی در سال 1348 در شهرستان نقده از توابع استان آذربایجان غربی در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود؛ تحصیلات خود را تا سوم ابتدایی در آن شهرستان سپری کرد و در سال 1358 پس از پیروزی انقلاب، به اتفاق خانواده به شهر نظرآباد مهاجرت کردند.
تحصیل در حوزه
محمدتقی در این شهر ادامه تحصیل داد و پس از سپری کردن اول دبیرستان، به شوق کسب علم و معرفت حقتعالی در حوزه علمیه امام جعفرصادق(ع) شهر هشتگرد ثبتنام کرد. وی پس از پایان دوره سهساله در این مدرسه، به حوزه علمیه محمد رسولالله(ص) در شهر قم عزیمت کرد و در آن مکان مقدس، مشغول تحصیل علوم دینی شد.
حضور در عرصه نبرد حق با باطل
هنگامی که مشغول تحصیل بود، جنگ تحمیلی در مرزهای میهن اسلامی به اوج خود رسیده بود و او بر خود تکلیف دانست که در جبههها حضور یابد و در دفاع از اسلام سهم خود را ادا نماید.
محمدتقی در طول جنگ چندبار به جبهه رفت؛ در این مدت با دفاع و مقاومت در مناطق جنگی فعالیت کرده و در پستهای مختلف ایفای نقش نمود؛ گاهی بهعنوان تیربارچی و نیروی رزمی و زمانی در امر تبلیغات، فعال بود و در همه حال از یاد خدا و ارشاد جوانان و یاری همنوعان و احترام به دیگران غافل نبود.
وی در جبهه یا پشت جبهه همواره انسانی فعال و مفید، در منزل بسیار مهربان و دلسوز، در جامعه انسانی وارسته و خیرخواه و در پیشگاه خداوند بندهای پرهیزکار که در انجام فرایض و ارشاد بندگان به سوی خداوند، همواره تلاش میکرد.
این طلبه شهید همواره در کلاسهای اخلاق در حوزه شرکت کرده و در مراسم تشییع شهدا حضور مییافت؛ سرانجام در تاریخ 26/2/1367 در عملیات بیتالمقدس 6 در محل تپه شیخ محمد بر اثر اصابت گلوله دشمن به فیض شهادت نائل آمد؛ پیکر مطهرش در بهشت رضای شهر نظرآباد به خاک سپرده شد.
بخشی از مناجاتنامه شهید
الهی! شکرت که نعمت را بر حقیر تمام کردی! توفیق استغفار نیز عنایت فرما؛
الهی! خلوت با تو چه خوشحالتی است؛ نالیدن و اشک ریختن و احساس کردن لطف بیحدت را عنایت فرما!
الهی! از محبت توست که بلبل به آواز، گل به شکفتن و باران به ریختن، عشق میورزند و شمع و پروانه به عشق یکدیگر میسوزند و قُمری آواز سر میدهد و طفل میگرید و خورشید، سحرگاهان سر بیرون میآورد و ماه با چهرهای زرد در انتظار است و ستارگان سوسو میزنند و امواج دریا میخروشد و ساحل استقامت میکند.
الهی! گویند با هر شکر از عبد، دو شکر از شکور است؛ چگونه شکرت را بجا بیاوریم. الهی! گویند هر نفسی که بیرون آید، دو شکر دارد و بیشتر! من جز خجلت و شرمندگی چه کنم.
الهی! مهر پدر و مادرم را در حق خویش میبینم، میسوزم که تو چونی؛ الهی! همه درمان وصل میطلبند و من درد هجران؛ چراکه این سوزش آن درد است.
الهی! دلِ خسته و جسم خسته شهری، خسته انتظار دیدارت را میکشد.
الهی! خلوت کردن و دوری از مردم، چنین به یادت میاندازدم و در جمع آنان بودن و با تو نشستن، چه حالی دارد. الهی! خجلم از نوشتن وصیت؛ جز امید دعا از پدرم و مادرم و درخواست از خداوند بر صبر آنها عرضی ندارم.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی لالههای محراب البرز
زندگینامه شهدای روحانی