تلخیها و شیرینیهای دوران تبعید امام خمینی(قد) به روایت آیتالله ناصری یزدی
آیتالله حاج شیخ محمدرضا ناصری یزدی، نماینده ولیفقیه در استان یزد که همه افتخارش شاگردی و ملازمت پیر جماران است، چهرهای متبسم دارد و چنان بیآلایش حرف میزند و صمیمی رفتار میکند که حس میکنی، تواضع و فروتنی را بهخوبی از استادش آموخته است. وقتی صحبت از حضرت روحالله میشود، طوری با حرارت و دلنشین از خاطراتش با حضرت امام میگوید که گویی در محضرش نشسته و گاهی هم در فراقش قطره اشکی از چشمانش روی گونههایش سرازیر میشود. آنچه در ادامه میخوانید، مصاحبهای متفاوت و جذاب با آیتالله ناصری یزدی است که در آن، وی از تلخیها و شیرینیهای دوران مبارزات و تبعید پیرجماران در نجف و پاریس، روزهای ارتحال امام خمینی(قد)، شهادت حاجآقا مصطفی، نقش حاج احمدآقا در اداره بیت حضرت امام(قد) و... سخن به میان آورده است.




آشنایی بنده با حضرت امام در سال ۱۳۴۰ اوایل دوران طلبگیام و زمان ارتحال آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) بود. آن زمان در تهران در مدرسه مرحوم مجتهدی تحصیل میکردم. خانه مرحوم آیتالله حاج سیدابوالقاسم کاشانی نزدیک مدرسه ما بود و فرزندانش هم، آنجا زندگی میکردند و با آنها آشنا و رفیق بودم. وقتی با برخی رفقای طلبه به عیادت ایشان که کسالت داشتند، رفتیم، صحبت از وضع مملکت و رژیم پهلوی شد که فرمود: «اگر امیدی باشد به حاج آقا روحالله است».
مرجعیت مرحوم آیتالله حکیم و مرحوم حاج عبدالهادی شیرازی در همان سالها مطرح بود؛ البته مرحوم حاج عبدالهادی شیرازی به یکسال نکشید که فوت کردند. شاه و دولت هم با نقشه شومی اصرار داشتند مرجعیت را از ایران به نجف منتقل کنند؛ ولذا شاه تلگراف تسلیت ارتحال آیتالله عبدالهادی شیرازی را برای آیتالله حکیم ارسال کرد.
در فرودگاه بغداد هنگام رفتن امام به پاریس، خبر رسید، وقتی در ایران مردم فهمیدند که امام به مرز کویت آمده و ایشان را راه ندادهاند، به خیابانها آمده و تظاهرات کردند و عدهای هم شهید و زخمی و دستگیر شدهاند. ما خوشحال شدیم که مردم واکنش نشان دادند؛ اما امام با ناراحتی سرشان را پایین انداخته و جملهای فرمودند که من و حاج احمدآقا به گریه افتادیم. ایشان فرمودند: «من از این مردم شرمندهام! من نمیدانم چگونه حق مردم را ادا کنیم». 