عطر یار - شماره 792
نگاه منتظر
مجتبی روشن روان
ای محو تماشای تو چشمان پریها
از رایحهات مست تمام سحریها
خون است دل ما ز فراق رخ ماهت
محصول غم عشق تو شد خونجگریها
ای گمشده این دل سرگشته کجائی
بس نیست مگر در طلبت در به دریها
ای همسفر باد صبا نام مرا هم
کن ثبت نگارا به صف همسفریها
با سالک بیچاره بگو راه کدام است
باید که به تو ختم شود رهسپریها
ای یار سحرخیز، سحرخیز نمایم
محبوب تو باشد سحر و دیدهتریها
باید که نمازی به تمنای تو خوانیم
فارغ ز غم نان و تب سیم و زریها
ای کاش برای دل من ازغم عشقت
بالا برود زود تب بهرهوریها
شوق نفسی دیدن تو جان به لبم کرد
ما را برهان یار از این جانبهسریها
با باد صبا من گله از زلف تو کردم
تا چند بمانیم در این بیخبریها
تا چند کنی ناز برای من مجنون
تا چند کنی جلوه به چشم دگریها
شیرین سخنی گر به سخن لب بگشائی
تعطیل شود کار تمام شکریها
آوای انا المهدی تو از حرم عشق
پایان بدهد بر همه نوحهگریها