هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

ماجرای جذاب دانش‌آموزی که حرص یک مُبلغ را درآورده بود

عوامل معنوی و مادی در اثرگذاری تبلیغ

ماجرای جذاب دانش‌آموزی که حرص یک مُبلغ را درآورده بود

گفت وگو با حجت‌الاسلام محمد‌هادی صالح‌پرور

توصیه اخیر رهبر انقلاب به مسئولان حوزه و مبلغان انگیزه‌ای شد تا باب گفت‌و‌گو با یکی از مبلغان حوزه را باز کرده تا گپ‌وگفتی درباره مسئله تبلیغ در حوزه داشته باشیم. متنی که ملاحظه می‌کنید، ماحصل گفت‌و‌گوی خبرگزاری حوزه با حجت‌الاسلام محمد‌هادی صالح‌پرور، معروف به «شیخ صالح»، است.

ضمن خیرمقدم، در ابتدا معرفی مختصری از خودتان داشته باشید و بفرمایید که چه میکنید و کجا هستید.
بنده از سال ۱۳۷۷ وارد حوزه علمیه شدم؛ سال ۱۳۸۰ به‌صورت غیررسمی و به‌صورت مکلا به‌خاطر دغدغه‌های فرهنگی، فعالیت‌های خود را آغاز کردم.
سال ۱۳۸۳ که پایه ۶ تمام شد، لطف شامل حال ما شد و رسماً به دست رهبر معظم انقلاب معمم شدم و اولین تبلیغ‌هایم را به‌صورت رسمی و معمم انجام دادم.
اولین تبلیغی که بنده در سال ۸۳ رفتم، به‌خاطر جو و فضای فرهنگی غالب در آن مقطع، به‌صورت گروهی بود؛ یعنی از ابتدا که تبلیغ را شروع کرده و چشمم را باز کردم، به‌صورت فردی کار نکردم. این یک ارزش افزوده در تبلیغ است که تبلیغ‌های ما گروهی و جمعی باشد و حتی‌الامکان فردی نباشد.
اولین تبلیغ من به‌صورت گروهی بود که با یکی از بچه‌های مدرسه با هم به استان فارس رفتیم و خاطرات خوبی از آن زمان داشتیم و این فضا به‌همین صورت، تا سال ۸۸ ادامه پیدا کرد.
فضای تبلیغی ما در سال ۱۳۸۸ یک مقدار به سمت حرفه‌ای شدن رفت؛ به این معنا که با تأسیس مؤسسه خطابه امیر بیان همزمان شد و اصلاً سرفصل جدیدی در مسئله تبلیغ و زندگی تبلیغی ما از سال ۸۸ شروع شد و تا الآن هم که در این مؤسسه پربرکت توفیق نوکری داریم، ادامه دارد.
جنابعالی سالیان سال است که در فضای تبلیغ حضور دارید. میخواهم بدانم، فضای تبلیغ سنتی را میپسندید یا فضای تبلیغ امروزی را؟
سؤال شما دو بخش دارد.
ما هم به فضای تبلیغ سنتی و هم به فضای تبلیغ مدرن به‌صورت صددرصد نیازمندیم؛ یعنی ورود به فضای تبلیغ جدید و تبلیغ نوین و به‌تعبیری تبلیغ مدرن، هیچ‌گاه نباید ما را از عقبه و تبلیغ سنتی که داشتیم، دور بدارد.
ضمن اینکه متأسفانه ما تبلیغ سنتی‌مان را هم به‌خوبی انجام نمی‌دهیم؛ یعنی همین الآن اگر طلبه‌های ما به آن تبلیغ سنتی برگشته و آن را تئوریزه کنند و روش‌های آن را درآورند و به اجرا دربیاورند، پرچمشان بالا است و ما کلی جلو می‌افتیم.
اگر ما همان مدل تبلیغ مرحوم کافی، شهد مطهری، مرحوم فلسفی و مرحوم سراج را پیاده کنیم، بسیار موفق خواهیم بود و نه فقط در داخل کشور، بلکه در خارج از کشور نیز بُرد ویژه‌ای خواهیم داشت؛ چراکه این افراد، بسیار فوق‌العاده بوده‌اند.
حال سؤال اینجاست؛ آیا فقط انجام این کار، کافی است؟ قطعاً کافی نیست.
یعنی اگر شما امروز با سبک مرحوم کافی و فلسفی تبلیغ کنید، کافی است؟ نه کافی نیست؛ اما به‌شدت توفیقاتی برای شما حاصل می‌شود.
شما با این کار، مخاطبینی پیدا خواهید کرد که می‌بینید تا آخر عمرتان بار تبلیغی خودتان را بسته‌اید و آن اثری که باید بگذارید، گذاشته‌اید؛ اما این سبک در کلان مدیریت راهبردی و راهبری تبلیغ کفایت نمی‌کند.
رهبر انقلاب بیان کردند: «ما به شیوه‌های اثرگذار نو و جدید و محتوای به‌روز تبلیغی نیاز داریم.»
این سخن یعنی باید ضمن اینکه شیوه‌های تبلیغی و محتوای تبلیغی قدیم را به کار می‌گیرید، برای تبلیغ، شیوه‌های نو و تبلیغ نوین را نیز به کار بگیرند.
بهعنوان شخصی که سالیان سال در فضای تبلیغ کشور بهصورت تخصصی حضور دارید، اگر طلبهای از شما سؤال کند که من به مسائل تبلیغی علاقه دارم؛ اما بهدلایل گوناگون، نتوانستم موفقیتی به دست آورم، پیشنهاد شما برای این افراد چیست؟ از کجا باید شروع کنند؟ چه مسیری را باید بروند؟
انسان برای موفقیت در هر کاری، چه نجاری، چه کسب‌وکار، چه تست کنکور، چه پزشکی و یا هر چیز دیگری، نیازمند به دو بال است که باید توأمان باشند که شما بتوانید در آن عالم پرواز کنید؛ تبلیغ هم از این قاعده مستثنا نیست. ما نام آن دو بال را عوامل عرشی و عوامل فرشی گذاشته‌ایم. به‌عبارت دیگر عوامل معنوی و عوامل مادی و یا آسمانی و زمینی است. این دو باید با هم باشند.
عوامل ملکوتی چیستند؟ دعای حضرت ولی‌عصر(عج)؛ یعنی کاری کنیم که آقا برای ما دعا کنند. به‌همین تناسب و در رابطه طولی، دعای پدر و مادر هم، مهم و فوق‌العاده است. مورد بعدی هم توفیق الهی است؛ یعنی همه این‌ها با هم موجب توفیق الهی می‌شوند. یعنی تضرعات و توسلات، که قبل از هر منبر توسل داشته باشد، قبل از هر دست به‌قلم‌شدنی برای تولید محتوای تبلیغی، توسل داشته باشد. قبل از هر عملیات تبلیغی، یک طراحی و فکر برای یک ایده تبلیغی متوسل شود.
اما عوامل مادی هم مهم است که ما چقدر تلاش کردیم و چه مقدار وقت گذاشتیم. نمی‌شود که شما دو تا کلاس بروید و دو تا محتوا بردارید و بروید و موفق هم بشوید.
کسی که می‌خواهد در تبلیغ موفق باشد، باید سالیان سال بدوَد. ما در جنگ همین‌طور بودیم، در انقلابمان همین‌طور بودیم. آن کسی که رتبه دو رقمی در کنکور می‌آورد، شما باید ببینید که چه می‌کند؟ روزی ۸ ساعت کار می‌کند؟ یا دو سه سال کلی چیزها را بر خودش حرام می‌کند؟ باید خیلی کار کرد و خیلی زحمت کشید.
ارزیابی شما از سیستم آموزشی فعلی حوزه چیست؟ سیستم آموزشی فعلی، مبلغ میسازد؟
ساختار آموزشی حوزه، مبلغ نمی‌سازد؛ البته بزرگان حوزه جزء مبلغان بوده و مبلغان موفقی هم هستند و نسبت به آن اهتمام دارند؛ اما ساختار موجود آموزشی حوزه، اصلاً برای تربیت مبلغ درست نشده است.
یعنی به نظر شما ساختار آموزشی حوزه هم، باید بر اساس اولویتی که رهبر معظم انقلاب بیان کردند، متحول شود؟
بله. ابتدا باید نگاه عوامل یک مقداری تغییر کند و به خودشان اجازه تحول و خلاقیت بدهند و به این سمت بروند که خودشان را بر اساس فرمایشات آقا به‌روزرسانی کنند و بعد به این سمت حرکت کنند که نظام ‌مسائل آن را درآورده و نظام آموزشی حوزه را متفاوت کنند.
الآن در نظام آموزشی حوزه مثلا می‌گویند تا زمانی که به پایه ۶ نرسیدی، تبلیغ نرو. بنده در ابتدای این مصاحبه گفتم که از همان ابتدا، فعال فرهنگی بوده و از پایه سوم، تبلیغ را شروع کردم. این‌که یک طلبه بخواهد، در ابتدا سطح را تمام کرده و پس از آن به تبلیغ برود، او دیگر تمام شده است.
برنامه زندگی کاری و هویت شما باید از همان پایه‌های پایین شکل بگیرد و بدانید که می‌خواهید چه کنید و بر اساس آن بالا بیایید.
این‌که به‌لحاظ نظامات آموزشی دنیا خیلی بدیهی است که در همان پایه ۲ و ۳، باید تکلیف شما معلوم شود که چکاره هستید؛ تصمیم‌تان را بگیرید که از این زمان استفاده کنید، شاکله شخصیتی خود را با تجربه شکل دهید و وارد کار شوید.
اگر تبلیغ اولویت درجه ۱ در حوزه است، پس سیستم آموزشی حوزه هم باید به این سمت برود؛ نه اینکه فقه و اصول ضعیف شود، نه اینکه درس‌های ادبیات و درس‌های منطق و درس‌های کلامی ضعیف شود، آن‌ها در جای خود هستند؛ ولی باید به تبلیغ ضریب داده شود و اساتید حوزه، مربیانی که در حوزه هستند و مدیران حوزه‌های علمیه، باید تبلیغ را جزء برنامه‌های اول طلاب بگذارند.
اگر مدیر حوزههای علمیه جنابعالی را بهعنوان معاون تبلیغ حوزه معرفی کند، برای تحول در تبلیغ چه میکنید؟
«تحول در تبلیغ» کار بزرگی است و باید با فکر و برنامه حرف زد؛ اما برای بازشدن ذهن، اقداماتی را مثال می‌زنم.
به‌عنوان مثال، درس فن خطابه و بیان را از همان پایه اول با دوز ضعیفی قرار می‌دهم. از همان پایه اول، مکلف می‌کنم که طلاب پایه اول، دو ساعت در ماه، فعالیت فرهنگی داشته باشند. آیا دو ساعت در ماه، به جایی برمی‌خورد؟ خیر.
ما خدمت یکی از خطبای درجه ۱ کشور بودیم، ایشان می‌گفت: تبلیغ باید از پایه ۱ شروع شود، منتها ۹۵ درصد درس باشد و ۵ درصد تبلیغ باشد.
پایه دو، ۹۳ درصد درس و ۷ درصد تبلیغ می‌شود.
پایه سوم، ۹۰ درصد درس و ۱۰ درصد تبلیغ است.
۱۰ درصد تبلیغ، کاری به درس ندارد؛ اما وقتی این برنامه در نظام حوزه قرار گرفت، می‌توان گفت که ما یک حوزه علمیه‌ای هستیم که طلبه‌ها از پایه ۱ تبلیغ می‌کنند. در این صورت، طلبه هویت و انگیزه پیدا می‌کند و می‌فهمد دروسی که می‌خواند، به چه درد او می‌خورد.
به نظرم، حتی اگر حوزه می‌خواهد. مشکل معیشتی طلاب را هم حل کند، باید به طلبه راه و رسم تبلیغ را یاد دهد و در این صورت او دیگر نیازی به حوزه پیدا نمی‌کند و مسیر خودش را پیدا می‌کند و خدا او را تأمین می‌کند.
شما نگاه کنید که امروز برخی از طلاب برای تأمین معاش خود، بخش زیادی از زمان‌شان را برای کسب و کار گذاشته و از آن طرف، مجبورند به‌خاطر اینکه هویت طلبگی‌شان را حفظ کنند، به‌زور یک درسی را خوانده و یک امتحانی بدهند که حوزوی باقی بمانند؛ ولی نه حوزه او حوزه است و نه کسب‌وکارش، کسب‌وکار است. تبلیغ هم که در این وسط، روی هواست و بچه یتیم است.
بنده به ضرس قاطع عرض می‌کنم، در‌صورتی‌که همین زمانی که برای مثلاً داروگیاهی یا اسنپ و یا بنگاه معاملاتی و یا یک‌سری شئون دیگر می‌گذارد، برای تبلیغ بگذارد، (البته نه در زمانی که ۳ تا بچه دارد؛ بلکه در زمانی که هنوز ازدواج نکرده است)، توفیق تبلیغی زیادی پیدا خواهد کرد و مشکلات معیشتی او نیز مرتفع خواهد شد؛ آن‌وقت او در همه‌جا اثر می‌گذارد.
امروز ما برای مسئله تبلیغ، طلبه کم داریم. شما اگر در سخنرانی بیست و یکم تیرماه رهبر انقلاب دقت کنید، ایشان سه چهار مرتبه به مسئله کمیت اشاره کردند. قطعاً آقا کیفیت را هم مدنظر دارند؛ اما تمرکز آقا فعلاً روی کمیت است.
حالا فرض کنید که این نسبت درس و تبلیغ به‌صورت وزنه است که هرچه پایه‌های تحصیلی بالاتر می‌رود، یک مقداری درس کمتر و تبلیغ بیشتر می‌شود.
کما این‌که یک‌سری از حوزه‌های علمیه و یک‌سری از اساتید به‌صورت خودجوش، این کارها را انجام می‌دهند و این را در سیستم مدرسه سوار کرده‌اند. این خیلی ارزش و اهمیت دارد و کار به جایی می‌رسد که ما می‌گوییم: هیچ‌گاه انقطاع از درس حوزه پیدا نکند.
ما مبلغ کم داریم؛ الآن در دنیا چند میلیارد آدم هستند که هنوز نام حسین(ع) به گوششان نخورده است؟
چرا آقا به جوانان اروپا نامه زدند؟ بعد از اینکه به جوانان اروپا نامه زدند، چند تا از ما طلبه‌ها به‌پیوست این نامه به جوانان اروپا نامه زدیم؟ این یعنی یک کاری بکنید.
ما تبلیغ بین‌الملل را هم یک رشته در کنار گونه‌های دیگر تبلیغ گذاشته‌ایم. تبلیغ بین‌الملل مال همه است. اصلاً ما در آن ورود نداریم. اصلاً مگر ما حریف هستیم؟ مگر ما چند تا مبلغ داریم؟
یک جامعة المصطفی(ص) است که خدا خیرش دهد، یک کارهایی می‌کند؛ اما همه طلبه‌ها، حتی آن طلبه‌ای که کارش مثلا در مرکز خدمات است و یا در جایی یک صندوق‌دار است، او باید بفهمد که سرباز امام زمان(عج) است و بداند که این قسمت از زندگی تبلیغی‌اش کجاست؟
یکی دیگر از تحولاتی که باید در حوزه شاهدش باشیم، همین درس مهارت‌های تبلیغی است که باید به آن اهمیت داده شود. باید واحدهای درسی برای آن تعریف شود. تازه اگر یک روزی موفق شویم، چه مقدار استاد داریم؟ این‌ها کارهایی است که باید در جهت تحول انجام شود.
یک خاطره تلخ یا خاطره شیرین از مباحث تبلیغیتان بفرمایید که فضا متفاوت شود.
یک بار در ماه محرم که به تبلیغ رفته بودم، در مدرسه‌ای به یک کلاس دانش‌آموزی رفتم. این‌ها پدر ما را درآوردند. معلم این‌ها پیشاپیش از من عذرخواهی کرد و گفت: کلاس خالی آماده نداشتیم و این کلاس، فقط خالی است و این از همه کلاس‌های ما بدتر است؛ ببخشید که به اینجا می‌روید؛ هر فحش و ناسزایی بود، تحمل کنید.
به‌محض اینکه وارد شدم، کارهای خاص خودشان را شروع کردند و تقریباً ۵ دقیقه مسخره کردند، ادا و اطوار درآوردند، هم‌خوانی کردند، صلوات الکی فرستادند.
وقتی صلوات می‌فرستادند مثل فیلم اخراجی‌ها بود که می‌گفتند: سلامتی حاج‌آقا صلوات! بعد هم صلوات می‌فرستادند. یعنی صلوات را هم مسخره می‌کردند. تحمل این‌ها سخت است. مثلا می‌گفتند: یا حسین(ع)، کربلا، شهید نینوا، تکبیر. الکی تکبیر می‌گفتند. نصف کلاس اجرا می‌کردند و نصف کلاس هم به ریش ما می‌خندیدند. فضای خیلی فان و خنده‌داری بود. خلاصه این‌ها مسخره‌بازی می‌کردند. من هم دیدم که این‌ها دارند مسخره‌بازی درمی‌آورند و کاری از دستم برنمی‌آمد، به این‌ها می‌خندیدم.
راحت نشستم و بی‌خیال شدم و گفتم: اشکالی ندارد، هر کاری دوست دارند، بکنند تا فعلاً انرژی‌ها و هیجانات‌شان تخلیه شود.
بعد از تکبیر گفتند: برای شفای بیماران «أمن یجیب» بخوانید. شروع کردند و به مسخره «أمن یجیب» خواندند، فکر می‌کنم، دعای سلامتی امام زمان(عج) را هم خواندند و آخرش هم گفتند: خدایا! خدایا! با آهنگ می‌خواندند و خودشان به وجد آمده بودند که یک آخوند گیر آورده‌ایم و هیچ کاری هم نمی‌تواند بکند و تمام مظاهر تبلیغی او را هم در اینجا به سخره گرفته‌ایم.
هفت-هشت دقیقه طول کشید. خدا می‌داند آخر که دیگر هیچی نداشتند بگویند، یک لحظه یک سکتی در کلاس ایجاد شد و همه ساکت شدند، یک نفر از آنها که لیدری (رهبری) می‌کرد، بلند شد و گفت: «صلی‌الله علیک یااباعبدالله(ع)». شروع کردند به سلام دادن. «السلام علیک یااباعبدالله»، انگشت سبابه‌شان را گرفته بودند. اینجا اوج انفجار خنده این‌ها بود که ما هر کاری می‌خواستیم با این حاج‌آقا کردیم. من همین‌طور داشتم می‌خندیدم که این‌ها من را دست گرفته‌اند، بعد می‌خواهند چه کنند.
وقتی همه برنامه‌های‌شان را اجرا کردند، نشستند. من دستم را زیر چانه‌ام زده بودم و داشتم می‌خندیدم و به این‌ها نگاه می‌کردم که این‌ها دارند، چه می‌کنند. بعد از حرکات طنز دانش‌آموزان، از یک ترفندی استفاده کردم.
بنده این را خیلی جاها تجربه کرده‌ام. یک نکته‌ای که خیلی به درد می‌خورد، این است که به‌لحاظ روان‌شناسی اگر شما یک بُعدی از وجود مخاطب که خودش هم نسبت به آن توجه ندارد و خوب است، به رخ او بکشید، او را عبد کرده‌اید.
این خیلی برای او تعجب‌آور است و او را به وجد می‌آورد؛ یعنی به بُعدی اشاره کنید که او انتظار ندارد.
مثلا زمانی کسی زیباست و شما می‌گویید: شما چقدر زیبا هستید. او هم دوست دارد و خوشش می‌آید و خوب است. شاید هم در بعضی موارد کار درستی نباشد؛ ولی اگر به یک بُعد و ویژگی از او اشاره کنید که واقعاً در او هست و خودش نسبت به آن آگاهی ندارد، خیلی فوق‌العاده است.
در این کلاس، چنین اتفاقی افتاد. این‌ها توقع نداشتند که من چنین چیزی را به آن‌ها بگویم.
به آنها گفتم: شما چقدر بانمک هستید. من چقدر با شما خندیدم.
با این جمله، فاز این‌ها کمی تغییر کرد. ذهن اکثر آن‌ها را به دست آوردم. کمی از آن‌ها تعریف و تمجید کردم و گفتم: شما چقدر باحال هستید، چقدر خوب بود، چه خاطره خوبی رقم زدید، چقدر صحنه زیبایی را ایجاد کردید.
شروع به تعریف کردم و ۹۰ درصد از این‌ها حل شدند و من به‌واسطه همین، توانستم کلاس را به دست بگیرم و طرح درسم را شروع کنم؛ اما با ۴ نفر از آن‌ها نتوانستم، کاری کنم.
یعنی ۴ نفر از آن‌ها پدر من را درآوردند، تا حدی که دو سه مرتبه می‌خواستم، آن‌ها را اخراج کنم؛ یعنی هرچه از فنون کلاس‌داری بلد بودم، انجام دادم و حتی ۳ نفر از آن‌ها از نیمه کلاس به آن طرف آرام شدند؛ ولی یک نفر آرام نمی‌شد.
آن یک نفر یک پیراهن زرد آستین کوتاهی هم داشت که مرا پیر کرد. خیلی مرا اذیت کرد؛ یعنی تقریباً تمام اثربخشی من را در آن زمان‌هایی که مثلاً داشتم داستان یک شهیدی را می‌گفتم و می‌خواستم نتیجه بگیرم، یک‌دفعه یک مزه‌پرانی می‌کرد و همه می‌خندیدند و خاطره را خراب می‌کرد.
خیلی شاکی شدم. یکی، دو بار خواستم، او را کنار میزم بیاورم و یک فصل کتک بزنم. یکی دو بار خواستم، او را از پنجره پایین بیندازم. چیزی که چند بار در ذهنم مرور می‌شد، این بود که بگویم: به دفتر برو. برای اینکه من راحت با این‌ها کار کنم.
او تمام برنامه‌های مرا خنثی می‌کرد و هیچ تکنیکی از کلاس‌داری نسبت به او جواب نمی‌داد و واقعاً احساس شکست کردم.
یک جلسه کلاس بود و به‌اندازه ۴ کلاس خسته شدم، تمام عضلات کمرم درد گرفت و اعصابم خرد شد، نه به‌خاطر این‌ها، فقط به‌خاطر این یک نفر.
کلاس تمام شده بود و خسته و کوفته جسمی و عصبی، از مدرسه بیرون آمدم و آن ماه محرم تمام شد و به قم برگشتم.
شش، هفت ماه از آن داستان گذشت و روزی دیدم، یک کد تلفن از آن شهری که محرم به آنجا رفته بودم، تماس گرفت.
گفت: سلام حاج‌آقا! حال شما چطور است؟ کلی حال و احوال کرد و بعد گفت: من خیلی به شما علاقه‌مند هستم. خلاصه ابراز ارادت کرد. گفتم: ببخشید من شما را نمی‌شناسم، شما؟
گفت: من آن پیراهن زرد هستم. نام او را از آن به بعد، در گوشی با نام پیراهن‌زرد ذخیره کردم.
او گفت: حاج‌آقا! من عاشقتم. گفتم: چرا؟ گفت: ۶ ماه است که به دنبال شماره‌ات هستم و می‌خواستم، فردای همان روز با شما تماس بگیرم؛ البته آن زمان‌ها هم یک مقدار ارتباط‌گیری مشکل‌تر بود و بچه‌ها تلفن نداشتند.
گفت: بالأخره شما را پیدا کردم و عاشق شما هستم و دوست دارم، شما را ببینم.
از آن زمان هر هفته یکی، دو بار با من تماس می‌گرفت.
گفتم: چرا؟ گفت: به‌خاطر اینکه هدف من در آن کلاس این بود که فقط تو را عصبانی کنم و تو عصبانی نشدی.
می‌خواستم یک کاری کنم که روی من یک حرکتی بزنی. همان چیزهایی که شیطان در ذهن من وسوسه می‌کرد؛ اخراج، زدن، برخورد تند.
گفت: تو این کار را نکردی و من عاشق تو شدم.
با تأمل در آن اتفاق به این نتیجه رسیدم که اصلاً خدا این فضای تبلیغی را که فراهم کرده بود، فقط برای همین یک نفر؛ نه ۹۹ درصد دیگر آن کلاس که با من همراه شده بودند.
او برای استخاره تماس می‌گرفت، برای سؤال شرعی تماس می‌گرفت، برای مشورت تماس می‌گرفت، می‌خواست آب بخورد، تماس می‌گرفت و فتح‌الفتوح من در کلاس، او بود؛ درصورتی‌که فکر می‌کردم، بقیه دانش‌آموزان هستند و او نیست.
البته بچه‌های دیگر هم زیاد بودند که از آن شهر تماس می‌گرفتند؛ مثلاً بچه‌های حزب‌اللهی بودند و بچه‌هایی بودند که در مدرسه ارتباط گرفته بودیم؛ ولی او اصلاً مافوق رغبت و مافوق تصور من بود. رزق هدایت من این بود.
این اتفاقات در فضای تبلیغی زیاد می‌افتد.
ما در یک مثلثی داریم کار می‌کنیم که یک طرف من هستم، یک طرف شما هستید و یک طرف هم خداست.
ما در مسئله تبلیغی، حواسمان به خدا نیست. [إِنکَ لاتَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِن اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ‏]، خدا هر کسی را بخواهد، هدایت می‌کند؛ تو واسطه هستی.
چقدر این تجربههای تبلیغی مثل این خاطرهای که شما بیان کردید، میتواند برای سایر مبلغین هم درس باشد که منِ مبلغ وقتی به مدرسه رفتم، به یاد بیاورم که فلان آقا رفته و فلان نتیجه را هم گرفته است و حتماً میتواند به ما کمک کند.
بله؛ تجربیات تبلیغی خیلی مهم است؛ اصلاً از مسخره شدن‌ها نترسید، از هو کردن‌ها نترسید، از کم‌آوردن‌ها نترسید، از بلد نبودن‌ها نترسید، از ضعف عملکردتان نترسید. نه اینکه این‌ها باعث تنبلی ما شود، تلاش حداکثری کنید؛ ولی از آن کم‌آوردن نترسید.
خدا می‌فرماید: [إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ]؛ اگر نیت شما نصرت دین خدا باشد، خدا شما را یاری می‌کند، شما حریف آن فرد نیستید؛ ولی خدا حریف آن فرد است.
در پایان اگر نکتهای مانده، بفرمایید.
​​​​​​​ دو تا نکته دارم.
۱. همیشه خودمان را در تبلیغ، ذیل رهبر معظم انقلاب تعریف کنیم و ‌اندیشه‌های امامین انقلاب را مدنظر داشته باشیم.
روی ‌اندیشه‌های انقلاب، روی ‌اندیشه‌های اسلام ناب، روی ‌اندیشه‌های متفکران و ‌اندیشمندان و مصلحان اجتماعی کار کنیم؛ مخصوصاً امام و آقا خیلی مهم است.
۲. دوم هم مسئله اخلاص است که ما برای ارباب‌مان کار کنیم و بدانیم که رزق‌مان را هم ارباب می‌دهد. طی کردن، قرارداد بستن، به دنبال پول بودن، به دنبال اینکه من معیشتم را از این راه تأمین کنم، تمام این‌ها کارهای باطلی است.
کار تبلیغی و به معنای عام، کار در انقلاب اسلامی، حتی موشک ساختن و یا هر کار دیگری، باید برای خدا باشد. رزق می‌آید و نباید نگران بود.
 

برچسب ها :
ارسال دیدگاه