هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

خوارج در تاریخ اسلام،  از پیشگویی پیامبر تا نبرد نهروان

خوارج در تاریخ اسلام،  از پیشگویی پیامبر تا نبرد نهروان

يَمرُقونَ مِن الدِّينِ كَما يَمرُقُ السَّهمُ مِن الرَّمِيَّةِ چنان از دین خارج شوند، آن‌گونه که تیر از کمان خارج می‌شود بازخوانی رفتارهای انحرافی خوارج در زمان پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع)

دکتر محمدجعفر واصف لاهیجی
اشاره: حضرت خاتم‌النبيين(ص) در باره خوارج فرمودند: به‌زودى در امت من گروهی خوش‏گفتار و بدكردار پيدا خواهند شد؛ اينان مردم را به كتاب خداوند دعوت می‌كنند و حال آنكه خودشان هيچ درکی از آن ندارند. اين گروه قرآن می‌خوانند؛ ليكن از خواندنش سودى نخواهند برد. آنان از دين بيرون می‌روند، همان‌گونه كه تير از كمان خارج می‌گردد. اين جماعت به طرف دين نخواهند آمد؛ هم‏چنين كه تير به طرف تيركش باز می‌گردد، اینان بدترين مخلوقات‌اند؛ خوشا به حال آن كس كه به دست اين طائفه كشته گردد و يا با آنان جنگ كند و آنان را بكشد و كسى كه آنان را بكشد، در نزد خداوند مقامش از آنها شايسته‏‌تر است.
پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) در پایان سال دهم هجری، پس از اتمام مراسم حجةالوداع دو خطبه ایراد فرمودند: یکی در مکه و در سرزمین عرفه1 و دیگری به‌هنگام بازگشت به مدینه در محلی به‌نام آبگیرخُم2 در خطبه اول احکام شرعی و حلال و حرام را که در سال‌های رسالت وضع شده بود، مجدد تکرار و عمل به آن را سفارش و تأکید می‌کنند؛ لیکن در خطبه دوم یعنی خطبه غدیر که سرنوشت‌ساز است، طبق دستور به مسأله جانشینی پس از خود یعنی: ولایت و امامت امام علی‌بن ابی‌طالب(ع) به‌تفصیل سخنرانی می‌کنند تا امت اسلام پس از ایشان، به بیراهه نروند و گمراه نشوند.3
رسول‌خدا(ص) در خطبه غدیر پس از معرفی ثقلین(قرآن و عترت(ع)) و بیان جایگاه و اهمیت این دو ثقل گران‌مایه چنین می‌فرمایند:
«هیچ‌گاه از این دو پیشی نگیرید که گمراه می‌شوید و عقب نمایند که هلاک می‌گردید.»
همچنین امیرالمؤمنین علی(ع) در یکی از خطبه‌ها پس از گله‌گذاری از سستی و عقب‌ماندن کوفیان و اینکه در نتیجه این سستی و بی‌همتی، عاقبت بنی‌امیه بر آنان چیره و مسلط خواهند شد، چنین می‌فرمایند: «... انْظُروا أهلَ‌بيتِ نبيِّكُمْ، فالْزَموا سَمْتَهُمْ واتَّبِعوا أثَرَهُمْ ...؛ ‌ای مردم به اهل‌بیت پیامبرتان بنگرید و همان سمت و سویی را که آنان در آن هستند، برگزینید و در همان جهت باشید و جای پایشان را دنبال کنید. آنان هرگز شما را از راه راست هدایت، بیرون نمی‌برند و هیچ‌گاه شما را به راه پستی و هلاکت باز نمی‌گردانند. پس هرجا که آنان درنگ کردند، درنگ کنید و به هر جایی که آنان رفتند، شما نیز به‌همان سو بروید. در هیچ کاری بر آنان سبقت نگیرید که گمراه می‌شوید و از آنان عقب نمایند که هلاک می‌گردید.»4
با آنکه رسول‌خدا(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع) در دوران رسالت و خلافت، مردم را به پیروی از قرآن و اهل‌بیت(ع) پیوسته سفارش و تأکید می‌کردند، با این وجود، همواره در بین اصحاب آن‌حضرات، کسانی بودند که یا خود را آگاه‌تر و داناتر و بالاتر می‌دانستند و یا از قافله مسلمین عقب مانده و موجبات هلاکت خود را فراهم می‌کردند.

 
  حُرْقُوصبن زُهَیْر سعدی تمیمیحرقوص‌بن زهیر، یکی از سبقت‌گیرندگان عصر پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بود. در تاریخ اسلام از حرقوص به‌نام‌های: ذوالثدیه5، ذوالخُوَیْصَره، شیطان‌الردهه و در بعضی منابع مخدج6 یاد شده است.
طبری ضمن اخبار جنگ حنین که در سال هشتم هجری اندکی پس از فتح مکه رخ داد، چنین گوید: در این جنگ اموال بسیاری بهره مسلمانان شد. پس از جنگ، رسول‌خدا(ص) به عده‌ای از قریش تحت عنوان «مؤلفة قلوبهم» اموالی بخشید. در این هنگام یکی از بنی‌تمیم به‌نام حرقوص‌بن زهیر نزد پیامبر(ص) آمد و گفت:‌ ای محمد(ص) دیدم که به عدالت رفتار نکردی! پیامبر(ص) فرمودند: من به عدالت رفتار نکردم؟ وای بر تو، اگر من به عدالت عمل نکنم، پس چه کسی می‌تواند؟ در این هنگام برخی از اصحاب خشم گرفته و کشتن او را از پیامبر(ص) درخواست کردند. آن‌حضرت مانع شد و فرمود: او را واگذارید! او پیروانی خواهد داشت؛ آنان در دین فرو رفته، افراط می‌کنند تا جایی که از دین بیرون جهند!؛ همچون تیری که از کمانش بجهد.7
ابن ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه گوید: روزی پیامبرخدا(ص) مشغول تقسیم غنایم بود که مردی از بنی‌تمیم که به «ذُوالخُوَیْصَره» مشهور بود، نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: ‌ای محمد(ص)! به عدالت رفتار کن!... آنگاه مردی از اصحاب برخاست و گفت: اجازه فرما تا گردنش را بزنم. فرمودند: «رهایش کن که به‌زودی از امثال این مرد، گروهی خوارج پیدا شوند که از دین چنان بیرون روند که تیر از کمانش؛ چون به نک پیکان بنگری، چیزی نیابی و به وسط پیکان بنگری، باز هم چیزی نیابی و چون انتهای آن را ببینی، آنگاه از چرک و خون درگذشته است.»
سپس پیامبر(ص) فرمودند: «آنان (خوارج) پس از اختلاف مردم در صفین خروج می‌کنند. نمازهای شما در برابر نماز آنان کم و روزه‌های‌تان در مقابل روزه‌های آنان اندک شمرده شود. قرآن تلاوت می‌کنند؛ لیکن از ترقوه‌شان تجاوز نمی‌کند؛ یعنی چیزی از قرآن درک نمی‌کنند و نشانش وجود مردی سیاه‌چرده یا سیاه‌چشم در میان آنان است که یک دستش ناقص است.» 8
حُرقوص در سال‌های آغازین هجرت پیامبر(ص) مسلمان شد و در جنگ‌های عصر پیامبر(ص) از جمله جنگ حنین شرکت داشت. او در جنگ‌های دوران خلیفه دوم 23 - 13ه.ق شرکت کرد. گویند: شهر سوق اهواز را او گشود. وی ساکن بصره بود و چون مردم بصره در شوّال سال 35 هـ در مخالفت با خلیفه سوم 35 - 24 هـ به سوی مدینه حرکت کردند، حرقوص رهبر و سالارشان بود. وی در محاصره خانه عثمان در مدینه شرکت فعال داشت تا آنکه عثمان به قتل رسید. آنگاه او به بصره بازگشت.

  جنگ جمل اصغر
نبرد جمل به رهبری زبیربن عوّام و لطحةبن عبیدالله و عایشه، دوبار اتفاق افتاد. الف) جمل اول که در تاریخ به جمل اصغر مشهور است. این جنگ، اندکی پیش از ورود امیرالمؤمنین(ع) به بصره رخ داد. جملیان در این نبرد، بصره و خزانه بیت‌المال را تصرف کردند. در جمل اصغر، مردم بصره به دو گروه تقسیم شده و اکثر آنان به جملیان پیوستند. در این نبرد عثمان‌بن حنیف والی بصره از سوی امام(ع) به‌همراه حرقوص‌بن زهیر و حکیم‌بن جبله عبدی و گروهی از قبایل ساکن بصره، در برابر هجوم جملیان ایستادگی کردند؛ لیکن عاقبت شکست خورده و بصره به دست جملیان افتاد. پس از فتح، جملیان ندا دادند: هرکس را که در محاصره خانه عثمان در مدینه شرکت داشته ‌اند، دستگیر کرده، نزد ما بیاورید تا به‌سزای اعمال‌شان برسانیم. عثمان‌بن حنیف را دستگیر کرده، بردند؛ لیکن جملیان جرأت کشتن او را نداشتند؛ ولی تمامی ریش و ابرو و حتی مژه او را کنده رهایش کردند.
 گویند: عثمان‌بن حنیف از بصره بیرون رفت و در قادسیه به حضور امام علی(ع) رسید و در حال گریه گفت: یا امیرالمؤمنین(ع) مرا با ریش فرستادی. اکنون بی‌ریش خدمت شما هستم. امام(ع) سه‌بار استرجاع کرد و فرمود: ‌ای عثمان پاداش یافتی.9
به گزارش مسعودی در مروج الذهب: در جمل اصغر قریب به یک هزارتن از یاران و مدافعان امام(ع) کشته شدند. از جمله: پنجاه کس از نگهبانان بیت‌المال بصره که مردمی تسبیح‌گوی بودند. اینان نخستین کسانی بودند که در اسلام با دست بسته گردن‌شان را زدند.10 حرقوص را نیز تحت‌الحفظ نزد جملیان بردند. خواستند او را بکشند که قوم او یعنی: بنی‌سعد از وی حمایت کردند؛ لذا آزاد شد.

  جنگ جمل اکبر
جمل اکبر صبح روز پنج‌شنبه پانزدهم جمادی‌الثانی سال 36 هجری در منطقه خُرَیبه بصره آغاز شد.11
مورخین گویند: دو سپاه سه‌روز پیش از آغاز نبرد روز پنج‌شنبه، متوقف بودند تا شاید توافق حاصل شود. در این سه‌روز امام(ع) نمایندگانی از جمله: محمدبن ابی‌بکر، عبدالله‌بن عباس و عماربن یاسر را نزد جملیان فرستاد و آنان را دعوت به آرامش و ترک مخاصمه کرد؛ لیکن فایده نداشت. سپس زبیر را به‌تنهایی فراخو‌اند. به گزارش مورخین، امام(ع) و زبیر چنان به هم نزدیک شدند که گردن اسب‌های‌شان کنار هم قرار گرفت. امام(ع) به زبیر فرمود: تو را فراخواندم تا سخنی را که رسول‌خدا(ص) به من و تو فرموده بودند، یادت آورم. آیا به یاد داری آن روز را که تو مرا در آغوش گرفته بودی. پیامبر(ص) فرمودند: زبیر؟ علی را دوست می‌داری؟ تو گفتی: چرا دوستش نداشته باشم که پسردایی من و همچون برادر من است. در این حال پیامبر(ص) فرمودند:‌ ای زبیر! همانا به‌زودی تو با او جنگ خواهی کرد؛ درحالی‌که تو ستمگر باشی!12
زبیر گفت: «انا لله وانا الیه راجعون»! آری، آری، ‌ای علی؟ چیزی را به یادم آوردی که روزگاران از ذهنم ربوده بود. به‌خدا سوگند! هرگز با تو نخواهم جنگید. سپس زبیر به اردوگاه خود بازگشت و از جنگ کناره گرفت. پسرش عبدالله که جوانی کینه‌توز و متکبر بود، سعی کرد تا با سخنان تحریک‌آمیز پدرش را به جنگ وادارد؛ لیکن بی‌فایده بود؛ چون زبیر تصمیم خود را گرفته و از لشگرگاه به سوی صحرایی به‌نام وادی السباع روانه شد، در این هنگام شخصی به‌نام ابن‌جرموز زبیر را به‌هنگام نماز غافل‌گیرانه به قتل رساند. ابن‌جرموز با شمشیر و سر بریده زبیر نزد امام(ع) آمد تا پاداش بگیرد. امام(ع) نه‌تنها به او پاداش نداد؛ بلکه از قول پیامبر(ص) فرمود: قاتل پسر صفیه13 را به آتش جهنم مژده باد!
طلحةبن عبیدالله سرنوشتی بدتر از زبیر داشت؛ زیرا مروان‌بن حکم داماد و همه‌کاره خلیفه(عثمان) در کمین او بود. مروان در فرصتی مناسب تیری به سوی طلحه پرتاب کرد که به رگ رانش خورد که از شدت خون‌ریزی مرد.
نویری درنهایةالارب گوید: ابن‌عبدالبر در الاستیعاب از قول احنف‌بن قیس نقل کرده که طلحةبن عبیدالله14 نخستین کسی است که در جنگ جمل کشته شده است.15
مورخین گویند: اصحاب جمل حدود 30 هزار و یاران امام علی(ع) 20 هزارتن بودند. همچنین کشته‌شدگان جمل را بین 7 تا 13 هزارتن گزارش کرده‌‌اند. مسعودی در التنبیه والاشراف گوید: جمل اکبر به‌روز پنج‌شنبه پنجم جمادی الآخر سال 36 هـ رخ داد که در آن، از جملیان 23 هزار و از اصحاب امام(ع) حدود یک هزارتن کشته شدند.16
بیشتر کشته‌شدگان جنگ جمل در اطراف شتر عایشه بود. نویری گوید: مردم قبیله اَزد، پشگل و مدفوع شتر عایشه را برداشته می‌بوییدند و می‌گفتند: پشگل شتر مادرمان ام‌المؤمنین، از مشک هم خوش‌بوتر است.17 چون کشته‌ها در اطراف شتر عایشه زیاد شد. امام(ع) دستور پی‌کردن شتر را دادند. بجیربن دُلَجَه از اصحاب امام(ع) به شتر نزدیک و پاهایش را قطع کرد. با کشته‌شدن شتر، جنگ پایان یافته و جملیان به طرف شهر بصره پا به فرار گذاشتند. منادی امام(ع) ندا داد: حق ندارید فراریان را تعقیب کنید و یا مجروحی را بکشید و یا داخل خانه‌ای بشوید.18
در نهایت جنگ جمل با کشته‌شدن دو تن از بانیان آن، یعنی طلحه و زبیر و هزاران فریب‌خورده جملی در عصر همان‌روز پنجشنبه پایان یافت. امام(ع) فردای جنگ یعنی روز جمعه در نماز جمعه بصره خطاب به بصریان فریب‌خورده چنین فرمودند: «كُنْتُمْ جُنْدَالْمَرْأَةِ وَأَتْبَاعَ‌الْبَهِيمَةِ...؛ شما سپاه یک زن و از پیروان شتر بودید؛ چون صدا زد، اجابت کردید و چون پایش قطع شد، گریختید. اخلاق‌تان پست و پیمان‌تان سست و دین‌تان نفاق و آب شهرتان شور است... .»19 سپس امام(ع) از غرق بصره در آب و آینده دردناک آن خبر می‌دهند.

  حرقوصبن زهیر در جنگ صفین
جنگ صفین در روزهای آخر سال 36 هجری و اوایل سال 37 هـ واقع شد. مورخین، جنگ صفین را از هفده تا یکصد و ده روز نوشته‌‌اند. علت اختلاف روایت آن است که بعضی از مورخین، از روز حرکت امام از کوفه و بازگشت آن حضرت به کوفه را در نظر داشته و بعضی، فقط روزهای حضور در صفین را و برخی دیگر فقط روزهای جنگ ماه صفر سال 37 هـ را به حساب آورده‌‌اند.
مسعودی می‌گوید: نخستین روزی که در صفین جنگ شد، چهارشنبه اول ماه صفر سال 37 هـ بود. درحالی‌که دو سپاه کوفی و شامی، بخشی از ماه محرم سال 37 هـ را در صفین حضور داشتند؛ لیکن به‌جهت حرمت این ماه، جنگی رخ نداد. تنها یک بار و آن هم به‌خاطر دسترسی سپاه کوفه بر آب فرات، نزاع در گرفت. به گزارش مسعودی تعداد سپاه کوفه 90 هزار و سپاه شام 125 هزار بودند که 25 هزار تن از سپاه کوفه و 45 هزارتن از سپاه شام در صفین کشته شدند.20
در روز اول جنگ، سالار و فرمانده سپاه کوفه مالک‌اشتر و فرمانده سپاه شام، حَبیب‌بن مَسلَمه بود که تمام این روز جنگ بود. روز دوم جنگ، از کوفه هاشِم‌بن عُتْبةبن اَبی‌وَقَّاص، ملقب به هاشم مِرقال با یاران خود به جنگ اَبواَعْوَرِ سُلَمی رفت. در این روز، عده‌ای کشته و زخمی شدند. در روز سوم صفر عماربن یاسر، فرمانده سپاه کوفه به جنگ عمروبن عاص، از شامیان رفت که عمروعاص عقب نشست. در روز چهارم محمدحنیفه، فرزند امام(ع) با عبدالله‌بن عمر، پسرخلیفه دوم روبه‌رو شدند که جنگ سختی در گرفت. عبدالله به محمد پیام داد تا با هم جنگ تن به تن کنیم. محمد پذیرفت؛ لکن امام(ع) مانع شد و خود به سوی عبدالله رفت که فرار کرد. محمد گفت: پدرجان! چرا اجازه ندادی تا با او بجنگم؟ امام(ع) فرمودند: اگر او با من روبه‌رو می‌شد، حتماً او را می‌کشتم؛ ولی در جنگ با تو، این احتمال وجود داشت که او تو را بکشد.
در روز پنجم، عبدالله‌بن عباس و ولیدبن عقبه والی کوفه در خلافت عثمان، با هم جنگیدند. در این روز عده‌ای از دو طرف کشته شدند. روز ششم، قیس، پسر سعدبن عباده انصاری از کوفه با ذوالکَلاع حِمْیَری از شام روبه‌رو شدند که تعدادی کشته و زخمی داشت. در روز سه‌شنبه هفتم صفر، مجدد مالک اشتر و همراهانش با حبیب مسلمه و همراهانش جنگیدند که تا نیم روز جنگ سختی درگرفت و عاقبت بدون پیروزی به اردوگاه خود بازگشتند.
در غروب روز هفتم، یعنی شب چهارشنبه هشتم صفر، امام(ع) در بین یاران خود فرمودند: تا کی باید با همه لشکر با این قوم جنگ نکنیم؟ لذا به خطبه ایستاد و پس از حمد و ستایش خداوند متعال و پیامبر(ص) چنین فرمود: آنچه را که خداوند بشکند، استحکام نخواهد یافت و آنچه را مستحکم فرماید، شکنندگان نتوانند آن را بشکنند. اگر خداوند می‌خواست، حتی دوکس از مخلوق با هم اختلاف نمی‌کردند و امت هم، درباره چیزی ستیز نمی‌کردند و بی‌فضیلت، فضل صاحب فضیلت را انکار نمی‌کرد... امشب نماز بسیار بگزارید و قرآن فراوان بخوانید و از خداوند متعال نصرت و صبوری بخواهید و فردا با تلاش و دوراندیشی با آنان شامیان روبه‌رو شوید. راست‌گفتار و درست‌کردار باشید.21
گویند: آن‌حضرت در شب چهارشنبه هشتم صفر تا سپیده‌دم به آرایش و آماده‌ساختن سپاه مشغول بودند. در این روز، هر قبیله از سپاه عراق در برابر همان قبیله از سپاه شام قرار داده شد؛ مثلاً ازدیان عراق، در برابر ازدیان شام و خثعمی‌های کوفه، در مقابل قبیله خثعم شام قرار گرفت؛ سپس جنگ سختی در گرفت که تا شبانگاه ادامه داشت.

  لیلةالهریر
22ابن ابی‌الحدید ضمن شرح خطبه 35 نهج‌البلاغه از کتاب «وقعة صفین» نَصْربن مُزاحم مِنْقَری، متوفی 212 هـ نقل کرده، گوید: علی(ع) سپیده‌دم صبح روز دهم صفر سال 37 هجری23، با لشکر عراق آهنگ سپاه شام کرد. جنگ در این روز تا نیمه‌های شب ادامه داشت. در پایان این شب، امام(ع) خطاب به کوفیان فرمود: ‌ای مردم! می‌بینید که کار شما و دشمنان‌تان به کجا کشیده است. از آنان جز نفسی باقی نمانده است ... و من به‌خواست خدای متعال، پگاه فردا بر ایشان حمله می‌برم و آنان را در پیشگاه خدای متعال به محاکمه می‌کشانم. جاسوسان معاویه، سخنان و عزم و اراده امام(ع) را به او خبر دادند. وی دست‌پاچه شده عمروعاص را طلب کرد و گفت: ‌ای عمرو! چه باید کرد؟ عمروعاص بر نیزه‌کردن قرآن را پیشنهاد داد. معاویه بی‌درنگ ارزش این پیشنهاد را دریافت و دستور داد تا شبانه قرآن‌ها را بر نیزه استوار کنند؛ چون صبح شد، کوفیان با منظره عجیبی روبه‌رو شدند. گویند: شامیان حدود پانصد قرآن را بر نیزه بالا بردند و در جلوی سپاه معاویه در معرض دید کوفیان قرار دادند. طفیل‌بن ادهم و چندتن دیگر از سپاه شام، فریاد زدند: ‌ای گروه عرب! ‌ای مردم عراق! الله، الله نسبت به زنان و دختران و کودکان‌مان از دست رومیان و ایرانیان و ترکان. اگر کشته شوید، می‌دانید فردا روز چه بر سرشان خواهد آمد؟ اکنون کتاب خدا بین ما و شما حَکَم باشد؛ هرچه خداوند در کتاب کریمش فرمان دهد، اجرا خواهیم کرد.
چون این سخنان و مانند آن به گوش عراقیان رسید، گفت‌وگو بین‌شان بسیار شد، امام(ع) که متوجه مکر معاویه و یار دیرینش عمروعاص شده بود، فرمود: بارالها خوب می‌دانی که قصد اینان قرآن و داوری قرآن نیست. بارالها تو خود میان ما و اینان داوری فرما.
در نتیجه حیله عمروعاص، بین سپاه امام اختلاف شدید افتاد. گروهی طالب ادامه جنگ بودند؛ زیرا به پیروزی نزدیک، یقین داشتند و گروهی فریب‌خورده، گفتند: اکنون ادامه جنگ جایز نیست؛ بلکه حرام است.
ابن ابی‌الحدید گوید: اختلاف در بین سپاه امام(ع) چنان شد که گروهی حدود 20 هزارتن که بعدها خوارج نامیده شدند، شعار لاحکم الا لله سر می‌دادند. درنتیجه همین گروه به حکمیت ابوموسی اشعری راضی شدند.24
ابن‌اثیر در الکامل25 گوید: چون علی(ع) خواست ابوموسی اشعری را برای حکمیت به دومةالجندل26 روانه کند، دو مرد یکی زرعةبن برج طایی و دیگری حرقوص‌بن زهیر سعدی، نزد علی(ع) آمدند، ابتدا شعار تحکیم دادند. سپس حرقوص خطاب به امام(ع) گفت: ‌ای علی(بدون امیرالمؤمنین)! از گناه خود توبه کن و از این کار باز گرد و ما را به جنگ دشمن شامیان ببر تا به لقای خدای خود برسیم و زرعه هم گفت: ‌ای علی! اگر تو حکیمت را قبول کنی، من با تو جنگ خواهم کرد. امام(ع) فرمود: بدا به حال تو که سرسخت و بدبخت هستی. من تو را کشته می‌بینم؛ درحالی‌که گرد و خاک بر تن بی‌جان تو نشسته است.27
زرعه گفت: آرزویم همین است. سپس این دو، با شعار تحکیم از نزد امام(ع) بیرون رفتند. بدین‌ترتیب جنگ صفین پایان یافت و هریک از دو سپاه به شهر خود بازگشتند. خوارج پس از بازگشت به کوفه، در خانه عبدالله‌بن وهب راسبی گرد آمدند تا برای خود رهبر و زمامدار انتخاب کنند. آنان پیشوایی خود را به حرقوص پیشنهاد کردند که قبول نکرد. همچنین یزیدبن حصین و حمزةبن سنان و شریح‌بن اوفی نیز زعامت این گروه را قبول نکردند. عاقبت صاحب خانه یعنی عبدالله‌بن وهب راسبی ریاست این گروه لجوج و یک‌دنده را پذیرفت.

 حرقوص در نهروان
خوارج روز دیگری در خانه شریح‌بن اوفی عبسی جمع شدند. ابن‌وهب راسبی رئیس خوارج گفت: از اینجا کوفه برویم و در شهری دیگر زندگی کنیم تا بتوانیم، حکم خدا را اجرا کنیم. ابن‌اوفی گفت: به مدائن برویم و پس از استقرار، مردم مدائن را بیرون می‌کنیم؛ سپس به یاران بصری خود پیام می‌دهیم تا به ما ملحق شوند. زیدبن حصین گفت: اگر به‌صورت دسته‌جمعی خارج شویم، تعقیب‌مان خواهند کرد؛ لذا یک یک مخفیانه از کوفه خارج می‌شویم و در اطراف پل نهروان توقف می‌کنیم تا یاران بصری‌مان به ما ملحق شوند.
چون خوارج از کوفه بیرون رفتند، یاران و شیعیان امام علی(ع) نزد او رفته تا مجدد بیعت کنند. امام(ع) از بیعت‌کنندگان بر اساس عمل به قرآن و سنت پیامبر(ص) بیعت می‌گرفت. ربیعةبن شداد خثعمی که در جنگ صفین شرکت کرده و عهده‌دار پرچم قبیله خثعم بود، نزد امام(ع) رفت تا مجدد بیعت کند. امام(ع) به او گفت: بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) بیعت کن. ربیعه گفت: کتاب خدا و سنت ابی‌بکر و عمر بیعت می‌کنم. علی(ع) فرمود: وای بر تو اگر ابوبکر و عمر به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) عمل نمی‌کردند، برحق نبودند. ربیعه پذیرفت و بیعت کرد. امام(ع) نگاه معنی‌داری به او دوخت و سپس فرمود: من چنین می‌بینم که تو به یک‌باره بگریزی و به آنان خوارج ملحق و عاقبت کشته شوی و پیکر بی‌جان تو پای‌مال سم ستوران شود!
ابن‌اثیر گوید: چنین هم شد، عاقبت ربیعةبن شداد به خوارج پیوست و در نهروان کشته شد.28
به هر حال: این گروه خوارج به سوی نهروان حرکت کردند و خوارج بصره نیز در حدود پانصدتن به فرماندهی مسعودبن فدکی به آنان ملحق شدند. در این هنگام امام(ع) در کوفه به جمع‌آوری سپاه برای براندازی پادشاهی معاویه مشغول بودند. به گزارش مورخین، لشکر 65 هزارنفره کوفه آماده حرکت به سوی شام بودند که چندتن از اصحاب سرشناس امام(ع) برخاستند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! اگر ما به سوی شام برویم، چه‌بسا ممکن است، خوارج به شهر بی‌دفاع ما، کوفه حمله و زنان و کودکان ما را اسیر و اموال‌مان را به غارت برند. امام(ع) درنهایت پذیرفتند که ابتدا تکلیف خوارج لجوج و بی‌رحم را روشن و سپس با همین سپاه، به سوی شام حرکت کنند. بدین‌ترتیب به سوی نهروان حرکت کردند؛ چون سپاه به نزدیکی‌های نهروان رسیدند، یکی از پیش‌قراولان، شتابان نزد امام(ع) بازگشت و گفت: یا امیرالمؤمنین! مژده، مژده. امام(ع) فرمودند: مژده‌ات چیست؟ گفت: همین که خبر حرکت شما به سوی آنان رسید. از رودخانه(وان) عبور کردند و رفتند. امام(ع) فرمودند: خودت دیدی که آنان از نهر عبور کردند؟ سه‌بار سوگند خورد و در هر سه‌بار گفت: خودم دیدم.
پس از او چندتن دیگر نیز همین‌گونه خبر آوردند. در این هنگام امام(ع) در جمع یاران فرمودند: به‌خدا سوگند از رودخانه نگذشته‌‌اند و هرگز از آن نخواهند گذشت. همانا کشتارگاه آنان این سوی آب است. سوگند به شکافنده دانه و پرورش‌دهنده جان! آنان به کنار درختچه‌های گز و آن‌سوی آب و قصر پوران (دختر خسروپرویز) نخواهند رسید که خداوند آنان را می‌کشد. هرکس دروغ گوید ناامید شود. به‌خدا سوگند! از شما، ده‌تن کشته نخواهند شد و از آنان (خوارج)، ده تن زنده نخواهند ماند.29
ابن ابی‌الحدید ضمن شرح خطبه 36 نهج‌البلاغه گوید: چندتن از قراولان خبر آوردند که خوارج از پل نهروان گذشته و رفتند. امام(ع) اعتنا نکرده و به راه خود ادامه داد تا آنکه به نزدیک نهروان رسیدند. در این هنگام، خوارج با دیدن سپاه کوفه، به‌سرعت نیام شمشیرها را شکسته و اسبان خود را پی کرده و به‌زانو به‌حالت آماده‌باش گارد گرفته و همگی به یک‌باره فریاد زدند: «لا حکم الا لله» که بانگی عظیم در فضا پیچید. در این هنگام آنان که یقین داشتند، خوارج از پل گذشته‌اند، از صدق کلام امام(ع) تعجب کرده و گفت‌وگو می‌کردند که امام(ع) فرمودند: به‌خدا سوگند! نه کسی مرا دروغگو دانسته و نه من تاکنون دروغ گفته‌ام.
امام(ع) پیش از نبرد با خوارج، چندتن از جمله: قیس‌بن سعدبن عباده و ابوایوب انصاری را نزد آنان فرستاد و فرمود: قاتلین برادران ما را به ما تحویل دهید تا قصاص شوند. آنگاه شما را به حال خود وا می‌گذاریم و به سوی شامیان می‌رویم. آنان گفتند: ما همگی قاتل آن‌ها و حتی شما هستیم و ما همه، ریختن خون شما را مباح می‌دانیم و عبدالله‌بن شجره سلمی از خوارج گفت: حق برای ما روشن و معلوم شده است. ما هرگز تابع شما نخواهیم شد؛ مگر خلیفه‌ای چون عمر بر ما حاکم شود.30
امام(ع) سپس خود نزد آنان رفت و نصیحت کرد؛ اما زیر بار نرفتند و چون امام(ع) از هدایت آنان مأیوس شد، دستور آرایش جنگی داد. خوارج نهروان در ابتدا چهار هزارتن بودند که حدود هزار و دویست تن بر اثر نصایح امام(ع) از عبدالله‌بن وهب جدا شده و منطقه نهروان را ترک کردند و هزار و هشت صد تن باقی‌مانده، برای جنگ آماده شدند.
امام(ع) به یاران خود فرمود: شما آغازگر جنگ نباشید. سپاه کوفه در حالت آماده‌باش ایستاده بودند که تمامی خوارج به یک‌باره فریاد زدند: نالرواح الی الجنة»؛ پیش به سوی بهشت و به قلب سپاه کوفه حمله کردند؛ به‌طوری که به‌صورت گازانبری در وسط سپاه قرار گرفته و تمامی آنان به‌جز 8-7 تن کشته شدند.
ابن‌اثیر گوید: همگی آنان در کمتر از یک‌ساعت کشته شدند که گویا کسی به آنان گفته باشد، بمیرید و آنها به یک‌باره مردند.31
در این نبرد از یاران امام(ع) فقط 7 تن کشته شدند و از خوارج فقط 8 تن زنده ماندند؛ چون همگی خوارج هلاک شدند، برخی از یاران امام(ع) گفتند: الحمدلله کسی از آنان باقی نماند. امام(ع) فرمودند:
«کلّا والله انّهم ... نه به‌خدا قسم چنین نیست. همانا آنان نطفه‌هایی هستند در پشت مردان و رحم زنان که هرگاه شاخی از آنان بروید، بریده می‌شود تا آن زمان که آخرین ایشان بشوند رباینده اموال مردم.»32

  کشتهشدن حُرْقُوص در نهروان
ابن‌اثیر گوید: جمعی روایت کرده‌‌اند که علی(ع) قبل از پیدایش و ظهور خوارج در صفین، به اتباع خود فرموده بود: قومی خروج می‌کنند و از دین می‌گریزند؛ همانند خروج تیر از تیرانداز و علامت آنها، این است که مردی ناقص‌الخلقه در میان آنان است که بر بازوی او گوشتی چون پستان زنان وجود دارد که چون آن را بکشند، کش آید ... و این گفته را چند بار از آن حضرت شنیده بودند.33
چون جنگ نهروان پایان یافت، امام دستور داد تا جسد حرقوص را بیابند. اصحاب هرچه جست‌وجو کردند، نیافتند. امام(ع) مجدد فرمودند: به‌خدا سوگند! او در میان کشته‌شدگان است. بگردید تا بیابید. در این حال مردی رسید و مژده داد که جسدش پیدا شد. او گفت: یا امیرالمؤمنین! ما جسد او را در گودالی همراه قریب پنجاه جسد دیگر پیدا کردیم. جسد را آوردند، دیدند بر بازویش تکه‌گوشتی چون پستان و به‌رنک پستان و چند تار مو وجود دارد. امام(ع) فرمودند: الله‌اکبر من تاکنون دروغ نگفته و تکذیب نشده‌ام؛ اگر بیم آن نمی‌رفت که شما از کار خود(عبادت) بازمانید، من مطلبی از زبان پیامبرتان(ص) می‌گفتم، تا کسانی که با آنها جنگیده‌اند، بدانند که کشتن آنها از روی بصیرت و حقیقت بوده و ما برحق هستیم.34
..............................................
   پی نوشتها
1. برخی از مورخین مکان خطبه اول را خانه کعبه گزارش کرده‌‌اند.
2. غدیر یعنی آبگیر؛ بخشی از آب سیل که در جایی مانده باشد(کنزاللغة).
3. جالب است بدانیم: کتاب‌های مرجعی چون: تاریخ طبری و الکامل ابن‌اثیر و ...، وقایع سال دهم هجری را با خطبه اول پیامبر(ص) به پایان می‌برند و از خطبه غدیر که در همین سال و همین سفر با آن همه اهمیتش حتی به مقدار یک خط هم یاد نمی‌کنند. لاپوشانی بعضی از مورخین، یا ناشی از بغض و یا به احتمال زیاد، ترس از حکام بود. امید است در مقاله‌ای مستقل، به این مهم پرداخته شود.
4. نهج‌البلاغه بخشی از خطبه 97.
5. ثدی: پستان.
6. در بعضی منابع حرقوص را مخدج نامیده‌اند که گویا اشتباه است؛ زیرا مخدج شخص دیگری است.
7. محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 3، ص 1216؛ همچنین ابن‌اثیر، الکامل، ج یک از مجلدات دوم، ص 326 با توضیحات بیشتر.
8. مهدوی دامغانی، جلوه تاریخ در شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 1، ص 378.
9. مسعودی، علی‌بن حسین، مروج‌الذهب، ج 1، ص 715. ناگفته نماند، حکیم‌بن جبله عبدی را مسعودی در مروج‌الذهب، زاهد و عابد و شجاع و از بزرگان قبیله عبدالقیس معرفی می‌کند؛ درحالی‌که ابن‌اثیر در الکامل، وی را راهزن و دزد و از تعلیم‌یافتگان عبدالله‌بن سبای یهودی گزارش می‌کند. عزالدین علی‌بن اثیر، الکامل، ترجمه عباس خلیلی، ج 3، ص 242، چاپ علمی.
10. این گروه به دست عبدالله‌بن زبیر گردن زده شدند. اینان قومی از مردم سند و پنجاب هند بودند که همگی مسلمان و نگهبان دارالحکومه و بیت‌المال بصره بودند. تعداد آنها را 400 تن گفته‌‌اند. کتاب اول یا نخستین‌ها دراسلام، تألیف: محمدجعفر واصف.
11. نویری، شهاب‌الدین احمد، نهایةالارب، ترجمه مهدوی دامغانی، ج 5، ص 139 و 144، پنجم و دهم جمادی‌الثانی نیز گفته‌‌اند.
12. مسعودی، مروج‌الذهب، ج 2، ص 720. همچنین: نویری، نهایة‌الارب، ج 5، ص 142، این حدیث پیامبر(ص) با کمی اختلاف در محل دیدار و نحوه گفتار در منابع مختلف آمده است. از جمله: ابن‌اثیر، الکامل، ترجمه خلیلی، ج 3، ص 393.
13. صفیه: مادر زبیر و عمه پیامبر(ص) و امام علی(ع) بود.
14. عایشه او را ذوالاصبع لقب داده بود؛ زیرا انگشتانش در جنگ احد قطع شده بود. عایشه آرزو داشت که طلحه پس از عثمان خلیفه باشد.
15. نویری، نهایةالارب، ج 5، ص 148 و ص 158.
16. مسعودی، التنبیه والاشراف، ترجمه پاینده، ص 272.
17. نویری، شهاب‌الدین احمد، از علمای قرن هشتم مصر، نهایةالارب، ج 5، ص 148.
18. همان، ص 152.
19. نهج‌البلاغه، خطبه 13، برای آگاهی بیشتر در مورد این خطبه، به شروح نهج‌البلاغه و یا کتاب اخبار غیبی امام علی(ع) تألیف: محمدجعفر واصف، ص 107، مراجعه فرمایید.
20. مسعودی، التنبیه، ص 272، آمارها اغلب مبالغه‌آمیز است، نویسنده.
21. نویری، نهایه، ج 5، ص 180.
22. زوزه درندگان به‌هنگام ستیز، آن شب را از آن جهت لیلةالهریر نامیدند که خروش جنگجویان و چکاوک نیزه و سپر آنان تا نیمه‌های شب ادامه داشت.
23. کتاب وقعه صفین نصربن مزاحم، دهم ربیع‌الاول سال 37 هـ و نیز دهم صفر همین سال آمده است. به کتاب مذکور به تصحیح عبدالسلامه محمد هارون ص 473 مراجعه شود.
24. ابن ابی‌الحدید، ضمن شرح خطبه 35 نهج‌البلاغه.
25. ابن‌اثیر، الکامل، ج 4، ص 131.
26. دومه یا دوما، نام یکی از پسران حضرت اسماعیل(ع) بود و جندل یعنی: سنگستان. دومةالجندل شهرستانی بود، در جنوب شام و بر راه مدینه به شام.
27. ابن‌اثیر، الکامل، ج 4، ص 131. این خبر غیبی با توضیح بیشتر در صفحه 700 اخبار غیبی امام(ع) تألیف محمدجعفر واصف آمده است.
28. همان، ج 4، ص 135 و نیز اخبار غیبی امام علی(ع) ص 163.
29. ابن‌اثیر، الکامل، ج 4، ص 147 و نیز ابن ابی‌الحدید ضمن شرح خطبه 36 نهج‌البلاغه با اندکی اختلاف در کلمات. در ضمن به خطبه 59 نهج‌البلاغه نیز مراجعه فرمایید.
30. ابن‌اثیر، الکامل، ج 4، ص 144. نظر ابن‌شجره سلمی، تقریباً نظر اکثر اعراب بود؛ زیرا خلفا به‌خصوص خلیفه دوم و سوم، به کشورهای آباد و ثروتمندی چون: ایران و روم و مصر حمله کرده و برای اعراب، ثروت و عزت و غارت اموال و اسارت زنان و کودکان به ارمغان آورده بودند؛ آن‌چنان ثروتی که به قول مسعودی در مروج‌الذهب، فاتحان، طلا را با تبر بین خود تقسیم می‌کردند. واضح است که توده مردم، چنین رهبران و فاتحانی را دوست می‌دارند و برایش تعصب به خرج می‌دهند و حال آنکه امام(ع) جنگی که در آن غارت اموال باشد، صورت نداد؛ بلکه در جنگ جمل پس از شکست دشمن، مانع غارت و چپاول اموال و اسارت زنان شد که از این جهت، مورد اعتراض هم واقع گردید.
31. ابن‌اثیر، الکامل، ج 4، ص 148.
32. نهج‌البلاغه، خطبه 60.
33. ابن‌اثیر، الکامل، ج 4، ص 151؛ همچنین محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج 6، ص 2617.
34. علت آنکه امام(ع) چنین فرمودند: آنست که اولاً: خوارج اهل قرآن و عبادت و شب‌زنده‌داری بودند و این شبهه ایجاد می‌کرد. در ثانی بسیاری از آنان از یک خانواده و قوم و خویش بودند. ابن‌اثیر گوید: عدی‌بن حاتم طایی، از اصحاب امام(ع) میان مقتولان، به جست‌وجوی نعش فرزند خود، طرفه بود. او را پیدا و دفن کرد و بعضی دیگر هم خویشان خود را یافته دفن کردند. امام(ع) خطاب به آنان فرمود: چگونه است آنها را می‌کشید و بعد دفن می‌کنید! ابن‌اثیر، الکامل، ج 4، ص 152.

ارسال دیدگاه