1. اولین نکتهای که باید به آن توجه کرد، این است که باید بین منشأ پیدایش دین و منشأ گرایش به دین، فرق گذاشت. بسیاری از اشتباهات، از خلط بین این دو سرچشمه میگیرد. نظریه مارکس یا فروید و امثال آنها، باید در باب منشأ گرایش به دین مطرح شود، نه منشأ خود دین؛ مبحث منشأ دین، یک بحث کلامی یا فلسفی است. متکلمان و فیلسوفان در این زمینه میگویند:منشأ و علت فاعلی دین، همان اراده الهی است که در قالب وحی به پیامبران(س) الهام کرده، آنان نیز به مردم ابلاغ نمودند؛ اما گرایش به دین میتواند، یک بحث روانشناسی یا جامعهشناسی یا فلسفی باشد.1
2. پیرامون چگونگی پیدایش دین در میان مردم و اینکه آیا دین در نهایت از میان خواهد رفت یا نه؟ فرضیّههای متعددی ابراز شده است:2-1. دین زاییده ترس است؛ زیرا بشر از طبیعت میترسید و همین ترس سبب شد تا او به فکر ساخت دین بیفتد.
3. با توجه به تمام آنچه گفته شد، دوباره تأکید میکنیم که باید بین دین و کارکرد واقعی آن و عملکرد مدعیان دین فرق گذاشت؛ اگر متدینان و مدعیان پیروی از دین، به حقیقت متدین بوده و به دستورات دین عمل کنند، نتیجه آن، گسترش عدالت، پاکدستی، رفع تبعیض و ظلم خواهد بود؛ اما اگر گروهی با تظاهر به دینداری، آن را وسیلهای برای پیشبرد اهداف دنیاطلبانه خود نمایند، میتوان گفت که تنها این گروهاند که دین را بهعنوان بازیچه و ابزار خود قرار دادهاند و چنین افرادی قبل از آنکه مارکس و یا هر فرد دیگری به نقد و نکوهش عملکردشان بپردازد، بارها در قرآن کریم، مورد سرزنش قرار گرفتهاند.بهعنوان نمونه، در ارتباط با دانشمندان دینی مسیحیت که از آنان با نام «حبر» و «احبار» یاد میشود، قرآن کریم از دستهای از آنان به نیکویی یاد کرده و گروهی را نیز از افرادی بهشمار آورده که در پناه دین، به غارت اموال مردم میپردازند:
پینوشتها1. ر. ک: «نقد فرضیه فروید پیرامون منشأ پیدایش دین»، 21134؛