مارکس معتقد است، دین برای قشر کارگر ایجاد شده تا تحمل بدبختی را برای آنان آسان کند و با وعده بهشت و خوشبختی بعد از مرگ، سرکشی آنان در برابر قشر مرفه را خنثی کند. وقتی به برخی جوامع دینی کنونی و زندگی مجلل دینمدارانی مینگرم که از قضا از هر فرصتی برای دعوت مردم به قناعت استفاده کرده؛ ولی خود حاضر نیستند، زندگیشان را در حد عموم مردم تنظیم کنند، بهگفته مارکس میرسم! مدتی است، حقیقتاً دچار این تردید شدهام که نکند، دین تنها استفاده ابزاری و منفعت مالی داشته باشد! چگونه این تردیدم را برطرف کنم؟!
1. اولین نکتهای که باید به آن توجه کرد، این است که باید بین منشأ پیدایش دین و منشأ گرایش به دین، فرق گذاشت. بسیاری از اشتباهات، از خلط بین این دو سرچشمه میگیرد. نظریه مارکس یا فروید و امثال آنها، باید در باب منشأ گرایش به دین مطرح شود، نه منشأ خود دین؛ مبحث منشأ دین، یک بحث کلامی یا فلسفی است. متکلمان و فیلسوفان در این زمینه میگویند:منشأ و علت فاعلی دین، همان اراده الهی است که در قالب وحی به پیامبران(س) الهام کرده، آنان نیز به مردم ابلاغ نمودند؛ اما گرایش به دین میتواند، یک بحث روانشناسی یا جامعهشناسی یا فلسفی باشد.1
2. پیرامون چگونگی پیدایش دین در میان مردم و اینکه آیا دین در نهایت از میان خواهد رفت یا نه؟ فرضیّههای متعددی ابراز شده است:2-1. دین زاییده ترس است؛ زیرا بشر از طبیعت میترسید و همین ترس سبب شد تا او به فکر ساخت دین بیفتد. 2-2. علّت پیدایش دین، جهل و نادانى بشر است؛ زیرا او میخواست، حوادث جهان را علتیابی نماید و چون علّتها را نمیشناخت، علّتی ماورای طبیعى براى حوادث در نظر میگرفت. 2-3. دلیل گرایش مردم به دین، علاقهاى است که آنان به نظم و عدالت دارند؛ یعنی چون در دنیا از طرف طبیعت یا اجتماع، بیعدالتى میبینند، براى اینکه تسکینى جهت دردهای درونى خود بیابند، دین را براى خویشتن میسازند! صاحبان این فرضیّهها معتقدند که اگر علم را توسعه دهیم، دین خود به خود از میان میرود؛ یعنی دانا شدن مساوى با بیدینی خواهد بود؛ اما این باور نادرست است و علم جایگزین دین نیست؛ چون هرچه علم پیشرفت کرد، دین همچنان باقى ماند و بهعنوان یک نمونه کوچک، لوئیپاستور که انقلابی در دانش نوین به وجود آورد، هیچگاه از دین رویگردان نشد. 2-4. فرضیه دیگری، علت پیدایش دین را آن میداند که دین وسیلهاى براى کسب امتیاز در جوامع طبقاتى است. این فرضیّه مارکسیستهاست که معتقدند: بشر در ابتدا و هنگامی که زندگىاش ابتدایى و قبیلهاى بود، زندگى اشتراکى داشت و در آن زمان، اساساً دینى وجود نداشت؛ بهعلل خاصّى موضوع مالکیّت پیدا شد و جامعه طبقاتى و فئودالیسم به وجود آمد، بعد از فئودالیسم نیز کاپیتالیسم پیدا شد، طبقه حاکم و محکوم، ظالم و مظلوم و رنجبر و زحمتکش به وجود آمد و در این جامعه، طبقه حاکمه براى اینکه منافع خود را حفظ کند، دین را اختراع کرد تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند. آنگاه دین، از طرف طبقه ظالم و حاکم بهوسیله، افسار و پوزبندى براى طبقه مظلوم و محکوم تبدیل شد؛2 از اینرو تا وقتى که جامعه طبقاتى وجود دارد، هرچند علم به عرش هم برسد، باز هم دین وجود خواهد داشت و تنها راه از بین بردن دین، ایجاد جامعه اشتراکى و بدون طبقاتی است. هرگاه تفاوت طبقاتی از میان رفت، دین هم خود بهخود نابود خواهد شد؛ دین دامی است که طبقه حاکم برای مردم نهاده است و هنگامی که خود آن طبقه از بین برود، ابزار کارش که دین باشد هم، نابود خواهد شد. خلاصه اینکه اگر مساوات کامل را برقرار کنید، دین از میان خواهد رفت! این فرضیّه نیز نتوانست، در دنیا براى خود جایى باز کند؛ زیرا از طرفى دانشمندان ثابت کردهاند، دین از مالکیّت قدیمیتر است؛ یعنی در دوران اشتراکى اوّلى هم، دین بوده است؛ در همان دوران اشتراک اوّلیه و پیش از پیدایش جامعه طبقاتى هم، دین و پرستش وجود داشت. از سوی دیگر این نظریّه با واقعیّات تاریخی منطبق نیست و تاریخ خلاف آن را نشان میدهد؛ زیرا دین، همیشه از میان طبقات ضعیف و محکوم ظهور کرده است؛ رهبران دینى اشخاصى مانند موسی(ع) با گروهى زیردست و بیچاره در مقابل قومى حاکم و مسلّط مانند فرعون و فرعونیان بودند. هنگامی که پیامبر اسلام(ص) ظهور کرد، متنفّذین و پولدارها و رباخوارها علیه ایشان قیام کردند؛ یعنی طبقه حاکم و اشراف؛ مانند ابوسفیان، ابوجهل، ولیدبن مغیره و ... در برابر پیامبر(ص) ایستادند؛ اما یاران و گروندگان به حضرتشان، بیشتر از افرادی مانند عماریاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبداللَّهبن مسعود و ... تشکیل میشدند که از طبقات زیردست و محکوم و مظلوم اجتماع بودند. بنابراین، فرضیّه مارکسیستها در مورد مبدأ و منشأ پیدایش دین را نمیتوان پذیرفت. 2-5. دین از فطرت برمیخیزد و از نهاد ناخودآگاه بشر سرچشمه میگیرد. روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است. دین جزء امورى است که در روان ناخودآگاه بشر بهطور فطرى و طبیعى وجود دارد. به بیان برخی از روانشناسان، دین، از آن نوع از امیال طبیعی است که از دنیایى ماوراى این دنیا سرچشمه گرفته است.3
3. با توجه به تمام آنچه گفته شد، دوباره تأکید میکنیم که باید بین دین و کارکرد واقعی آن و عملکرد مدعیان دین فرق گذاشت؛ اگر متدینان و مدعیان پیروی از دین، به حقیقت متدین بوده و به دستورات دین عمل کنند، نتیجه آن، گسترش عدالت، پاکدستی، رفع تبعیض و ظلم خواهد بود؛ اما اگر گروهی با تظاهر به دینداری، آن را وسیلهای برای پیشبرد اهداف دنیاطلبانه خود نمایند، میتوان گفت که تنها این گروهاند که دین را بهعنوان بازیچه و ابزار خود قرار دادهاند و چنین افرادی قبل از آنکه مارکس و یا هر فرد دیگری به نقد و نکوهش عملکردشان بپردازد، بارها در قرآن کریم، مورد سرزنش قرار گرفتهاند.بهعنوان نمونه، در ارتباط با دانشمندان دینی مسیحیت که از آنان با نام «حبر» و «احبار» یاد میشود، قرآن کریم از دستهای از آنان به نیکویی یاد کرده و گروهی را نیز از افرادی بهشمار آورده که در پناه دین، به غارت اموال مردم میپردازند: الف) خداوند در جنبه مثبت از آنان اینگونه یاد میکند: [لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُون]؛ اگر خداجویان و دانشمندانشان آنان را از سخنان گناهآلود و حرامخواری باز نمیداشتند، رفتار مردم بسیار ناپسند بود. ب) جنبه منفی آنان نیز که بهرهبرداری ابزاری از دین است در آیه دیگری اینگونه بیان شده است: [إِنَّ کَثیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّه]؛ بسیاری از دانشمندان دینی و نیز صومعهنشینان، از راه حرام، اموال مردم را خورده و مانع میشوند تا آنان در مسیر خدا قرار گیرند! نتیجه نهایی اینکه دین حق به خودی خود، افیون تودهها نیست؛ بلکه مردم را به راه راست هدایت میکند؛ اما ممکن است، برخی فرصتطلبان از دین بهعنوان افیون تودهها استفاده کنند. راه مبارزه با این آسیب، مبارزه با فرصتطلبان است؛ نه تحلیل نادرست از دین و دینداری! منبع: اسلام کوئست .............................................. پینوشتها1. ر. ک: «نقد فرضیه فروید پیرامون منشأ پیدایش دین»، 21134؛ 2. ر. ک: «دین افیون ملتها»، 80390؛ 3. مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 3، ص 289- 394، قم، صدرا، چاپ اول، بیتا.