هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

چرا ولایت على(ع) تحقّق نپذیرفت؟

چرا ولایت على(ع) تحقّق نپذیرفت؟

حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا سبحانى

گاهى سؤال مى‌شود که چگونه مى‌توان باور کرد که با وجود تصریح و تأکید پیامبراکرم(ص)بر جانشینى على(ع) در غدیر، صحابه آن‌حضرت، چنین تأکید و تصریح را زیر پا نهادند؟ به‌ویژه آنکه یاران ایشان، همان نیکان صدر اسلام بودند که در راه خدا جهاد و هجرت کردند. از طرف دیگر، فاصله زمانى غدیر تا رحلت پیامبر(ص)کم بود. در این مقاله، پاسخ این سؤال با استناد به موارد تاریخى داده شده و به اثبات رسیده است که همه یاران پیامبر(ص)، در همه موارد، تسلیم فرمان خدا و پیامبر(ص)نبودند و موارد تخلف آنها، یکى دو تا نبود و نادیده گرفتن غدیر نیز، یکى از این موارد بود. بررسى زندگى یاران رسول‌خدا(ص)نشان مى‌دهد که با وجود تمجیدى که از اکثر آنها مى‌شود، بسیارى از بزرگان آنها، صد در صد تسلیم وحى الهى نبودند و گاهى سلیقه خود را بر وحى الهى مقدم مى‌داشتند. آیات قرآنى و همچنین احادیث اسلامى، مخالفت‌هاى آنان را در مواردى با رسول گرامى(ص)ضبط کرده و مى‌توان همه آنها را در کتاب مرحوم سید شرف‌الدین به‌نام «النص والاجتهاد» خواند؛ ولى ما به برخى از مخالفت‌هاى آنان اشاره مى‌کنیم؛ بالأخص آنچه با دلیل قرآنى همراه است.

  1. مقاومت در بـرابـر داورىهاى پیامبر(ص)
1. آیه 65، از سوره نساء، حاکى از آن است که گروهى از یاران پیامبراسلام(ص)در برابر برخى از داورى‌هاى ایشان مقاومت کرده و آماده پذیرش آن نبودند؛ لذا قرآن، آنان را تهدید مى‌کند که یکى از نشانه‌هاى ایمان، پذیرش بى‌چون و چراى داورى‌هاى اوست؛ چنان‌که مى‌فرماید:
[فَلا وَربِّک لا یُؤمِنُونَ حَتّى یحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً]؛ به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود؛ مگر آنکه در اختلافات خود، تو را به داورى بطلبند؛ سپس از داورى تو در دل خود، احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم باشند».
اگر واقعاً یاران رسول‌خدا(ص)در حال حیات او دربست تسلیم او بودند، این تهدید چه معنایى داشت؟

  2. مخالفت در جنگ بدر
در جنگ بدر، در‌حالى که هنوز آتش جنگ شعلهور بود، اسیران دشمن را به عنوان برده خود گرفتند که با اخذ مبلغى (فدیه) آنها را آزاد سازند، در حالى که اسیرگیرى مخصوص زمانى است که آتش جنگ خاموش شود. قرآن در نقد عمل خودسرانه آنان، چنین مى فرماید:
[لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ]؛1 گر فرمان پیشین خدا نبود که بدون ابلاغ، هیچ امتى را کیفر نمى‌دهد، به‌خاطر اسیرگیرى مجازات بزرگى به شما مى‌رسید».
این آیه در مورد بدرى‌هاست که گل سرسبد یاران رسول‌خدا(ص)هستند و شهیدان بدر در عالى‌ترین درجه شهداى اسلام هستند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

  3. مخالفت در جنگ احد
در سال سوم هجرت، ابوسفیان، با ارتشى مجهز رو به مدینه آورد و در دامنه کوه احد اردو زد. پیامبر(ص)، مجاهدان اسلام را بسیج کرد و رو در روى سپاه دشمن در نقطه‌اى که به آن «جبل عینین» مى‌گفتند، پنجاه تیرانداز مستقر کرد و عبدالله‌بن جبیر را فرمانده آنها ساخت و فرمود: اگر دشمن خواست از این راه وارد صحنه نبرد شود، آنها را با تیرباران عقب برانید و هرگز از این نقطه حساس دور نشوید، خواه ما پیروز شویم و خواه مغلوب. با این همه از آنجا که در آغاز جنگ، پیروزى از آن مسلمانان بود، چهل نفر از این تیراندازان با وجود تأکید پیامبر، با خود گفتند: ماندن ما، در این نقطه، فایده‌اى ندارد. فرمانده آنان، هرچه آنان را نصیحت کرد، گوش ندادند و براى گردآورى غنیمت، از آن نقطه فرود آمدند.
در نتیجه، خالدبن ولید، یکى از سرداران سپاه دشمن، وقتى جبل عینین را خالى از تیرانداز دید، فرصت را غنیمت شمرد و با فوج تحت فرماندهى خود، به آن نقطه حمله کرد و پس از کشتن ده نفر باقیمانده، از پشت سر به مسلمانان حمله کرد و پیروزى قبلى به شکست تبدیل شد.2

  4. مخالفت با صلح حدیبیه
سال ششم هجرت، پیامبر گرامى(ص)، آماده آغاز عمره مفرده، با یاران خود شد و سلاحى، جز سلاح مسافر همراه نداشتند. وقتى به سرزمین حدیبیه رسید که مرز سرزمین حرم است، با مقاومت مشرکان مکه روبه‌رو شد و آنها به هیچ قیمت حاضر نشدند که راه را براى زیارت پیامبر(ص)و یارانش بگشایند. سرانجام به این نتیجه رسیدند که طرفین تصمیم بگیرند که امسال از عمره صرف نظر شود و سال آینده راه براى عمره مسلمانان باز باشد و صلح‌نامه‌اى که داراى بندهاى مختلفى بود، میان طرفین به امضاء رسید. آنگاه که صلح‌نامه به امضاء رسید، عمربن خطاب خشم خود را از این قرارداد، ابراز کرد و گفت:«آیا این قرارداد موجب ذلت و خوارى ما از نظر دینى نیست؟»3
پس از گفت‌وگوهاى زیادى، او و هم‌فکرانش ساکت شدند و پیامبر(ص)راه مدینه را در پیش گرفت و آینده ثابت کرد که پیامبر با عقد قرارداد صلح، منافع بسیار زیادى را کسب کرده است و راه را براى گسترش اسلام گشوده است و لذا دو سال نگذشته بود که پیامبر(ص)به مکه بازگشت و دژ شرک را فتح کرد و خانه توحید را از لوث وجود بتها پاک ساخت.

  5. مخالفت با اعزام لشکر اسامه به سرزمین روم
در روزهایى که پیامبر(ص)در بستر بیمارى افتاده بود، مصمم شد که لشکرى را براى مقابله با لشکر روم که مرتب مدینه را تهدید مى‌کرد، اعزام کند؛ پس از بسیج عمومى، اسامةبن زید را فرمانده این سپاه ساخت و به او دستور داد که هرچه زودتر مدینه را ترک کند و به‌قدرى در این کار مصمّم بود که در همان بستر بیمارى مرتب مى‌فرمود: «جهّزوا جیش اُسامة، لعنَ‌ الله مَن تخلّف عنه؛ سپاه اسامه را روانه کنید! خدا لعنت کند، هرکس را که از این سپاه باز بماند».
در این هنگام، یاران پیامبر(ص)به دو گروه تقسیم شدند: گروهى اصرار بر رفتن و گروهى دیگر، اصرار بر ماندن داشتند. بهانه گروه دوم این بود که بیمارى پیامبر(ص)شدت پیدا کرده است و ما را یاراى مفارقت او نیست. چه بهتر صبر کنیم تا سرانجام کار روشن شود.4
شهرستانى جریان را به‌صورت بسیار کوتاه نقل کرده؛ امّا طبرى در رویدادهاى سال یازدهم هجرى، چنین مى‌گوید: آنگاه که یاران پیامبر از فرماندهى اسامةبن زید، آگاه شدند، او را شایسته این مقام ندانستند و حاضر نشدند، زیر پرچم او به جهاد بروند. وقتى پیامبر از نافرمانى آنان آگاه شد، فرمود: او شایسته چنین فرماندهى است و قبلاً نیز درباره پدر او چنین سخن مى‌گفتید؛ درحالى‌که او نیز شایستگى فرماندهى داشت.5

  6. مخالفت با نگارش نامه
ابن‌عباس مى‌گوید: در روزهاى آخر عمر پیامبر(ص)، بیمارى او شدّت گرفت. در این هنگام، پیامبر(ص)فرمود: براى من قلم و دواتى بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمربن خطاب که در آن جلسه حاضر بود، گفت: بیمارى بر پیامبر فشار آورده و کتاب خدا براى ما کافى است. در این هنگام حاضران در مجلس با هم به مشاجره برخاستند. گروهى اصرار بر آوردن قلم و دوات و گروهى دیگر بر نیاوردن آن داشتند. آنگاه که پیامبر از بگو مگوى دور از ادب یاران خود آگاه شد، فرمود: برخیزید و از اینجا بروید و کشمکش در حضور من شایسته شما نیست. ابن‌عباس مى‌گوید: همه مصیبت‌ها در چنین روزى بر سر ما فرود آمد که نگذاشتند، پیامبر نامه تاریخى خود را بنویسد.6
٭ ٭ ٭
اینها نمونه‌هایى از مخالفت یاران پیامبر(ص)با فرمان‌هاى صریح او بود. بنابراین، هیچ مانعى نبود که با جانشینى امیرمؤمنان(س) مخالفت کرده و آن را نادیده بگیرند.
ما به‌خاطر دورى از عصر رسالت، تصوّر مى‌کنیم که هاله‌اى از عصمت و پاکى، زندگى یاران رسول‌خدا(ص)را فرا گرفته بود و همه آنها همیشه گوش به فرمان پیامبر(ص)بوده‌اند؛ درحالى‌که یاران پیامبر همان بت‌پرستان دوران جاهلیت بوده‌اند که به شرف اسلام مشرف شده بودند که گروهى، مخلص و فرمانبردار؛ اما گروهى دیگر نافرمان و حساب‌گر و در پى منافع و مصالح خویش بودند و دست کم مى‌توانیم بگوییم که همگى عصمت نداشتند.

  تصرف در آموزههاى اسلام
 بهترین گواه بر اینکه گروهى از آنان صد در صد تسلیم وحى الهى نبودند؛ بلکه به دنبال مصالح شخصى خویش بودند و اسلام براى آنان تا آنجا اهمیّت داشت که با سلیقه و فکر آنان، سازگار و همراه باشد و در غیر این صورت، از پذیرفتن احکام آن سر برمى‌تافتند، این است که پس از درگذشت پیامبر(ص)، در شریعت اسلام، دستکارى‌هایى کردند که به عقیده خودشان، جنبه اصلاحى داشت. اینک نمونه‌هایى را یادآور مى‌شویم:

1. تصرف در اذان صبح
مالک در موطأ خود مى‌نویسد: وقتی مؤذن آمد تا عمربن خطاب را (در زمان خلافت وى)، براى نماز صبح بیدار کند، با این جمله او را از خواب بیدار کرد:«الصلاةُ خیرٌ من النوم». عمر با شنیدن آن گفت: چه خوب است که این جمله را به اذان بیفزاییم.7
زرقانى در شرح موطأ مى‌نویسد: عبدالله‌بن عمر از پدرش نقل کرد که او به مؤذن گفت: هرگاه به جمله «حى على الفلاح» رسیدى، دوبار پشت سر آن بگو:«الصلاة خیر من النوم».8

2. محروم کردن دختر پیامبر(س) از میراث
قرآن کریم، در آیات خود، اعلام مى‌کند که فرزندان میت اعم از دختر و پسر، از پدران و مادران ارث مى‌برند و در آیات دیگر، ارث بردن سلیمان از داود(ع) را یادآورى مى‌کند و مى‌فرماید: [وَوَرِثَ سلیمانُ داودَ]9و در آیه دیگر یادآورى مى‌کند که زکریا از خدا فرزندى خواست تا از او ارث ببرد؛ چنانکه مى‌فرماید:
[فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً ٭ یَرِثُنى وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً]؛10 خدایا به من فرزندى عنایت فرما تا از من وازخاندان یعقوب ارث ببرد و او را انسانى پسندیده ساز».
 این آیات حاکى از آن است که فرزندان پیامبران از آنان ارث مى‌بردند. مقصود در این آیات، ارث اصطلاحى است، نه ارث علم و دانش؛ زیرا علم و دانش میراثى نیست، نبوت نیز ارثى نیست. از این گذشته اگر مقصود، ارث بردن نبوّت بود، دعاى زکریا لزومى نداشت که عرض کرد: [وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً]؛ زیرا پیامبران خدا، اولیاى الهى هستند و پاکى جزء ذات آنهاست.
امّا در مقابل این آیات، با خبر واحدى که فقط خود خلیفه نخست، راوى آن بود، دخت گرامى پیامبر(ص)را از ارث او محروم ساختند؛ به استناد اینکه پیامبر فرمود: «نَحْنُ مَعاشِرَ الأنْبیاءِ لانوَرِّثُ».
اگر به‌راستى پیامبر، گوینده این سخن بود و این، یکى از آموزه‌هاى شریعت اسلام بود، باید آن را به وارثان خود یعنى دختر و همسرانش نیز بگوید؛ درحالى‌که آنان از این حدیث آگاه نبودند و شگفت اینجاست که دختر پیامبر(ص)از ارث محروم شد؛ ولى همسرانش هر کدام مالک حجره‌اى شدند که در آن زندگى مى‌کردند!!
آنچه مى‌توان گفت، این است که مقصود پیامبر از آن حدیث، بر فرض ثبوت آن است که پیامبران دنیاخواه و دنیاپرست نیستند که براى فرزندانشان ثروت فراوانى بر جاى گذارند؛ امّا اگر گلیمى یا ظروفى و یا لباسى از آنها بر جاى بماند؛ قطعاً ملکِ وارثان آنهاست و در این تردیدى نیست.

3. قطع سهم «ذوىالقربى»
از نظر قرآن کریم، هنگامى که غنائمى که لشکر اسلام، از طریق جهاد به دست مى‌آورد، 5 به1 آن، باید به خدا و پیامبر و بستگان پیامبر برسد و باید صرف یتیمان و نیازمندان و درماندگان در راه، از خاندان او شود. چنانکه مى فرماید:
[وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْء فَأنَّ للهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى‌الْقُربى وَالْیَتامى وَالْمَساکِین وَابنِ السَّبیلِ؛]11 بدانید هرگونه غنیمتى به دست آورید، خمس آن براى خدا و براى پیامبر و براى نزدیکان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است».
پس از درگذشت پیامبر گرامى(ص)که غنایم به مدینه سرازیر شد، سهم ذى‌القربى را قطع کرده و آنان را محروم ساختند.12

4. قطع سهم «المؤلفة قلوبهم»
از نظر آموزه‌هاى قرآنى، زکات بین هشت گروه تقسیم مى‌شود:
1. فقیران 2. بیچارگان، 3. کارگزاران گرد آورى زکات، 4. کسانى که با کمک مالى دلجویى مى شوند، 5. بردگان، 6. بدهکاران، 7. امور مربوط به نیکوکارى، 8. در راه ماندگان؛13ولى پس از درگذشت پیامبر(ص)سهم گروه چهارم قطع شد؛ به‌بهانه اینکه «فعلاً نیازى به جلب قلوب آنان نداریم؛ چون این در حالى بود که اسلام در حال ضعف بود و دولت اسلامى، به جلب دوستى چنین افرادى نیاز داشت و اکنون که در اوج قدرت است، نیازى به چنین کارى ندارد».
اینها نمونه‌هایى از مخالفت برخى از صحابه با نص صریح فرمان خداست. با توجه به این مخالفت‌ها و بدعت‌ها، نباید، نادیده گرفتن وصیت رسول‌خدا(ص)را درباره على(س)، امرى عجیب و غریب شمرد.
..............................................
  پینوشتها
   1. انفال، آیه68؛
2. سیره ابن‌هشام، ج3، ص 83؛
3. سیره ابن‌هشام، ج2، ص317؛
4. ملل و نحل، شهرستانى، ج1، ص 29 و30؛
5. تاریخ طبرى، ج2، ص 29؛
6. صحیح بخارى، باب کتابة العلم، حدیث 114؛
7. موطأ، باب ما جاء من النداء للصلاة، حدیث6؛
8. موطأ، شرح زرقانى، ج1، ص 150؛
9.نمل، آیه 16؛
.10مریم، آیه 5 و6؛
11 . انفال، ص41؛
12. مسند احمد، ج1، ص 348 و تفسیر قرطبى، ج8، ص 10؛
13. سوره توبه، آیه.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه