هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

جریان حجاب‌زُدایی در تاریخ معاصر ایران(بخش دوم و پایانی)

جریان حجاب‌زُدایی در تاریخ معاصر ایران(بخش دوم و پایانی)

مقدمه: مبارزه با حجاب زنان مسلمان کشور که اصطلاحاً به «کشف حجاب» معروف شده، حاصل یکی از باورهای رضاخان پهلوی است. باور به دین‌زدایی، اسلام‌ستیزی و مبارزه با اعتقادات مذهبی مردم. «کشف حجاب» مهمترین سوغات سفر رضاشاه به ترکیه بود. گرچه از ۱۳۱۴ که فرمان کشف حجاب صادر شد تا مدت ۶ سال دستگاه حکومتی رضاخان تلاش کرد، با زور و سرکوب و ارعاب به مقابله با حجاب زنان بپردازد؛ ولی این تلاش موفق نبود و به‌محض سقوط رضاشاه آنچه در جامعه عیان می‌نمود، بازگشت خیل عظیم زنان مسلمان به سمت حجاب بود.

درباره تاریخ حجاب در ایران، از جمله مسئله کشف حجاب در دوره رضاشاه و نیز وضعیت حجاب در دوره پهلوی دوم، کتاب‌های بسیاری نوشته شده است؛ اما در متن پیش رو به سیر جریان حجاب‌زُدایی در تاریخ معاصرایران پرداخته شده است که با مرور می‌کنیم.

  آشنایی با تاکتیکهای روانی جریان ضدحجاب
شاه با پندار اینکه با تبلیغات زهرآگین رسانه‌های گروهی و قلم‌به‌دستان حرفه‌ای و با مدد اسلام‌ستیزان غربی می-تواند به‌زودی حجاب و چادر و خصلت شرافتمندی را از بیخ و بن بردارد، خواب طلایی می‌دید و کارت تبریک و بارک‌الله و دست مریزاد از استکبار جهانی دریافت می‌کرد که یک‌باره خبر رسید:
«... از اوایل سال تحصیلی جاری [1355] تعداد زیادی از دانشجویان دختر (به‌ویژه سال اول) با چادر به دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش‌عالی رفت و آمد می‌نمایند؛ چون موضوع قابل توجه به نظر می‌رسد؛ لذا خواهشمند است، دستور فرمایند در مورد ادامه این وضع و یا جلوگیری از ورود آنان به دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش‌عالی نظریه اعلام دارند...» 
تیمسار نصیری (ریاست ساواک) به‌عنوان مغز متفکر! رژیم شاه، در زیرنویس این گزارش، راه رویارویی با چادر را چنین نشان داد:
«... به معاون دبیرکل حزب [رستاخیز] ابلاغ شود که اصول و مبادی صحیح مذهب باید به‌وسیله دانشجویان حزب تقویت و نسبت به خرافات مبارزه شود. با مسخره کردن این دخترها و هو کردن کلاغ سیاه و نظیر آن، کاری کنند که نتوانند با چادر بیایند یا چادر را از سر بردارند...»

  اسیدپاشی به بانوان چادری
زورمداران حاکم بر ایران، از گرایش جامعه ایرانی به چادر تا آن پایه دچار سردرگمی و اختلال فکری شده بودند که برای رویارویی با چادر، تنها به تصویب قانون جنگل و ضدانسانی مورد اشاره، بسنده نکردند؛ بلکه تلاش کردند که شماری از اراذل و اوباش را به اهانت و مزاحمت برای چادری‌ها و پاشیدن اسید به روی دختران چادری وادارند و بدین‌گونه زنان و دختران غیرتمند و افتخارآفرین کشور را از پوشیدن چادر باز بدارند. ساواک گزارش داده است:
«... ساعت 14:10 روز 27/1/37 [27فروردین1357] افراد ناشناسی به طرف سه نفر از دانش‌آموزان دختر دبیرستان شاهدخت شهر کاشان اسید پاشیده و متواری شده‌اند...»
در زیرنویس گزارش بالا، گزارشگر دیگر ساواک افزوده است: «... بر اثر این اقدام قسمتی از چادر دو نفر از دختران سوخته و صورت یک نفر دیگر از آنها بر اثر نفوذ اسید از روی چادر، جراحت مختصری برداشته است...» 

  اهانت محمدرضا پهلوی به «چادر»
​​​​​​​
پهلوی اول و دوم از مخالفان سرسخت چادر و چادری‌ها بودند. پهلوی اول در راه از میان بردن چادر جنایات بی‌شماری مرتکب شد. شاه نیز در کتابی که به‌نام او نوشته‌اند (مأموریت برای وطنم)، اذعان می‌کند به اینکه «با چادر موافق نیست» و آن را پوششی زشت و «بدقواره» می‌خواند که «چشم بینندگان را آزار» می‌دهد و در واقع چادر را نوعی دهن‌کجی به خود می‌پنداشت! او بنابر آنچه در کتاب مأموریت برای وطنم آمده است، انتظار داشت که «مردان بتوانند با اظهار سلیقه خود، به آن زودتر پایان بخشند»! لیکن به‌طور عینی دید که این «لباس بدقواره»! نه‌تنها از میان نرفت؛ بلکه روز به روز با پذیرش بیشتری رو به رو شد و به او چنگ و دندان نشان داد. بنابراین ناگزیر شد، برای پایان بخشیدن به آن، شخصاً دست به کار شود.

  «چادر» لباس رزم جبهه فرهنگی
​​​​​​​
پوشش چادر از دید دولت‌های استکباری و جهان‌خواران غربی، نوعی جامه رزمی و ضدفرنگی بود. از این‌رو به‌شدت از چادر نفرت و وحشت داشتند. چادر از دید اینها مانند لباس سپاه پاسداران و نیروهای بسیجی پنداشته می‌شد؛ همان‌گونه که امروز دولت‌های خودباخته و زبون آمریکا و اروپا از دیدن یک نیروی سپاهی و بسیجی، سخت به خود می‌لرزند و چه‌بسا قالب تهی کنند، در آن روز نیز یک چادری برای آن‌ها مانند یک پارتیزان به‌شمار می‌آمد و از او واهمه داشتند و رژیم شاه را برای کنار زدن چادر زیر فشار قرار می‌دادند. خاطرات آخرین سفیر انگلیس در دوران شاه، از دیدن چند دختر چادری درخور توجه است:
«... من خود به خاطر دارم که در ماه نوامبر همان سال [سال 56] وقتی که برای ایراد نطقی در یک سمینار به دانشگاه شیراز رفتم، شش دانشجوی دختر را دیدم که در اواسط جلسه با چادر سیاه وارد سالن شدند و در کنار هم در ردیف عقب نشستند. آن‌ها تا پایان سخنرانی ساکت نشستند؛ ولی حرکت آن‌ها حالت اعتراض داشت! در بازگشت به تهران در هواپیما موضوع را با یکی از اساتید دانشگاه اصفهان که در سمینار حضور داشت، در میان گذاشتم. او به من گفت که در چند ماه گذشته، شاهد افزایش چشم‌گیر گرایش مذهبی در میان دانشجویان دانشگاه اصفهان بوده است. استاد مذکور افزود که چون در محوطه دانشگاه زندگی می‌کند، در این اواخر شاهد برگزاری مراسم متعدد نماز و دعای جمعی از طرف دانشجویان در فضای باز بوده است..»
از این خاطره جناب سفیر جزیره انگلستان به‌درستی می‌توان دریافت که نامبرده از دیدن چند دانشجوی چادری تا چه پایه‌ای دچار استرس و آشفتگی شده است که اولاً دقت کرده است که چند نفرند. یک سخنران هنگام سخنرانی، به ورود و خروج افراد کمتر می‌تواند توجه داشته باشد؛ مگر نسبت به واردشوندگان حساسیتی داشته باشد. دوم، این دانشجویان چادری را کاملاً زیر دید داشته و حتی محل نشستن آنها را که در یک ردیف در عقب نشستند! دنبال کرده است. شاید اگر جلوتر می‌آمدند، جناب سفیر راه گریز در پیش می‌گرفت! سوم اینکه ساکت نشستند! انگار نگران بوده است که مبادا یک باره ضد او شورش کنند! چهارم می‌گوید: حرکت آنها حالت اعتراض داشت؛ لیکن توضیح نمی‌دهد چه رفتاری از آنها سر زد که از دید او نشان اعتراض بود! بی‌تردید این برداشت او، ریشه در توهمی دارد که به او دست داده است. پنجم اینکه حضور دانشجویان چادری در سالن سخنرانی تا آن پایه فکر او را به خود مشغول کرده بوده که در بازگشت به تهران در هواپیما، موضوع را با یکی از اساتید همراه در میان گذاشته است.
آنچه از خاطره این سفیر زبون آمده است، گوشه‌ای از ترس و لرز زورمداران جهان استکباری را به نمایش می-گذارد که به‌رغم آن یال و کوپال عاریه‌ای و ادعای ابرقدرتی، چگونه در برابر چند دانشجوی چادری خود را می‌باختند و رشته فکری آنان از هم گسسته می‌شد و آرامش خود را از دست می‌دادند و با این وضع جای تردید نیست که شاه را که برای آنها یک گماشته بی‌اراده به‌شمار می‌آمد، زیر فشار قرار می‌دادند که چادر و چادری‌ها را از میان ببرد و آنان را از خطر چادر و چادری برهاند.
منبع: نهضت امام خمینی(قد)، ج5، صص429-421.

ارسال دیدگاه