هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

از سوادکوه تا نوفل لوشاتو

زندگی‌نامه علمی، سیاسی و اجتماعی خادم‌الشریعه در گفت‌وگو با ایشان

از سوادکوه تا نوفل لوشاتو

 اشاره: فعالیت‌های انقلابی ما در مازندران به‌گونه‌ای بود که ثابتی، معاون تیمسار نصیری نامه‌ای نوشته بود که این شیخ عبدالله نظری کیست که اسم حاج‌آقا روح‌الله را می‌برد و صلوات بر ایشان را باب کرده؟ دستگیرش کنید. جواب دادند: نمی‌شود شورش قبیله‌ای و عشایری می‌شود. این نشانگر اقتدار روحانیت و فقهای شیعه در طول تاریخ اسلام بعد از غیبت کبری حضرت ولی‌عصر امام زمان(عج) است که در نهضت و انقلاب با قیادت امام راحل تجلی بیشتری کرد.
سخنان یادشده را از زبان آیت‌الله نظری خادم‌الشریعه می‌‌شنویم؛ همو که زمانی به‌یاری حضرت روح‌الله شتافته بود و برای انتقال پیام علمای شمال کشور و مردم خطه بارانی مازندران تا پاریس سفر کرده بود. آیت‌الله عبدالله نظری خادم‌الشریعه، از علمای مازندران و استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه بود که رونق‌بخش کرسی تربیت عالمان دین  بود. به قول خودشان همان کار آخوندی را ادامه داد و هرجا انقلاب اسلامی به حضور و دفاع جانانه نیازمند بود، به میدان آمد؛ این مدعا را می‌توان در حمایت بی‌چون و چرای ایشان از رهبر معظم انقلاب به اثبات رساند.

    نحوه آشنایی با امام خمینی(قد)
برای نخستین‌بار در جلسه درس با ایشان آشنا شدم. آن موقع پای درس فقه مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی می‌رفتم و در درس اصول حضرت امام خمینی(قد) هم شرکت می‌کردم. یکی از روزها بعد از درس به محضرشان در بیت‌شان در همان کوچه (جوب‌شور قم) رسیدم. فرمودند: اهل کجای مازندران هستید؟ گفتم: سوادکوه. فرمود: وضع مردم چطور است؟ برای بنده خیلی تازگی داشت که یک فقیه، عالم و مدرس از اوضاع عمومی و رفاهی مردم سؤال کند. عرض کردم: زیاد تعریفی ندارد و محدودیت وجود دارد؛ البته هنوز انقلاب نشده بود. قبل از سال 41 و 42. اینجا امام آهی کشید و فرمود: مملکت ایران استعداد دارد که یکصد و هشتاد میلیون نفر جمعیت را به وضع روز اداره کند. بعد فرمود: آقا شیخ عبدالله! وضع روز می‌دانی یعنی چه؟ یعنی کشاورز با هلیکوپتر برود روی مزرعه؛ ولی افسوس سی چهل میلیون نفر با این وضع دارند زندگی می‌کنند. از اینجا ارادت و عقیده‌ام به امام روز به روز بیشتر و مستحکم‌تر شد.

    برپایی کرسی تدریس در قم
رفت و آمد بنده به مازندران خاصه سوادکوه به‌جهت خدمات تبلیغی، ارشادی، فرهنگی، درمانی، عمرانی و اجتماعی مقطعی بود؛ به‌لحاظ اینکه در زمان مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره) بنده در حوزه مدرس بودم و حجره کنار مقبره شیخ فضل‌الله نوری محل تدریس و جلوسم بود.

    بازگشت به مازندران به امر مستقیم امام خمینی(قد)
امام(قد) روزی بنده را احضار کردند و فرمودند: شما باید به مازندران بروید و در این حرکت عظیم ما را کمک کنید. خوب بنده هم به ایشان عقیده داشتم و هم استادم بود؛ لذا امر ایشان شخصاً برای بنده تکلیف و وظیفه را تعیین کرد و بر اساس وظیفه‌ای که داشتم، به مازندران آمدم؛ چراکه در آن زمان حرکتی انقلابی از سوی روحانیت در مازندران آغاز شده بود و من به‌سبب اشتهاری که در میان مردم داشتم، می‌توانستم مؤثر باشم. برای همین بازگشتم تا از این حسن شهرت، در جهت پیشبرد انقلاب استفاده کنم و در اینجا به مسائل حوزه‌های علمیه و امور مربوط به استان رسیدگی کنم. هنگام بازگشت مردم و عشایر سوادکوه و قادیکلای بزرگ قائمشهر (علی‌آباد سابق) و ساری، خصوصاً دیگر شهرهای مازندران عموماً استقبال خوبی داشتند. فعالیت‌هایی هم که اینجا انجام شد، بسیار تأثیرگذار و بی‌نظیر بود.

    خواندن اعلامیه مراجع نهگانه در مجلس عروسی
روزی که اعلامیه امضاشده از سوی نه نفر از مراجع قم را به سوادکوه آوردم، در یک مجلس عروسی فامیلی که بزرگان و خوانین و رؤسای عشایر سوادکوه بودند، خواندم. مردم ابتدا تعجب کردند و گفتند: مگر می‌شود چنین کاری کرد. برایشان توضیح دادم که روحانیت دورنگری دارد و بدون تدبیر کاری نمی‌کند. سرانجام همه تسلیم شدند و در همان جلسه گفتند: هرچه شما بگویید ما تابع هستیم؛ حتی برخی از خوانین آنجا گفتند: ما حاضریم قیام مسلحانه هم بکنیم. من خدمت آیت‌الله‌العظمی میلانی(قد) در تهران رفتم و از ایشان کسب تکلیف کردم؛ لکن ایشان گفتند: هنوز زود است.

    شاه در زادگاهش هم طرفداری نداشت
بسیاری از خوانین، اشراف و صاحبان فکر و اندیشه در سوادکوه زندگی ‌می‌کردند؛ البته شاه را با اینکه زادگاهش آنجا بود، قبول نداشتند و تنها عده کمی از روی خویشاوندی از شاه حمایت می‌کردند؛ اما بیشتر بزرگان سوادکوه به او نگاه خوبی نداشتند و حتی عنوان شاه را برایش استفاده نمی‌کردند. همین مردم علاقه عجیبی به بنده داشتند؛ چرا‌که مرحوم والد ما از علمای بزرگ نجف و شاگرد مرحوم سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی(قد) صاحب عروةالوثقی و مرحوم آخوند خراسانی(قد) بودند؛ برای همین مردم از همان کودکی به ما علاقه داشتند؛ حتی با اینکه هنوز ملبس نشده بودم، مرا به‌عنوان عالم قبول داشتند. ما اصالتاً از عشایر هستیم و عشایر با هم متحدند و برای هم جان می‌دهند. بنده از طرف پدر به عشایر قادیکلای بزرگ‌(علی‌آباد سابق) و از طرف مادر متعلق به عشایر سوادکوه هستم.

    همراهی آیتالله شیخ عبدالنبی نظری با آیتاللهالعظمی شیخ فضلالله نوری
به‌جهت رشد فکری و شهامت ایلی و بلوغ فرهنگی عشایر غیرتمند سوادکوه نشأت‌گرفته از زحمات بی‌وقفه و علاقه و عقیده‌ای که به بنده و مرحوم والد بزرگوارم مرحوم آیت‌الله المجاهد حاج شیخ عبدالنبی مجتهد قادیکلایی که از فحول علما بود که حتی رضاخان از او حساب می‌برد و در قضیه مشروطه مشروعه و اتخاذ مواضع صریح در حمایت از شیخ شهید عالم ربانی، علامه فضل‌الله نوری و به جان خریدن مشکلات و ایستادگی تا مرز شهادت گام برداشته بود، داشتند.

    پیشگامی مردم سوادکوه در نهضت انقلاب
به هر حال بزرگان سواد‌کوه در ابتدا به‌خاطر اضطرابی که داشتند، برای همراهی با انقلاب کمی تردید داشتند. یک روز به آنها گفتم: همه بزرگان برای اینکه انقلاب به وجود آید، نظر واحدی دارند. شما هم اگر می‌خواهید اسباب ظلم برچیده شود، باید تبعیت کنید؛ چراکه بحث شخص نیست. موضوع ایده و اصول دین و قرآن ما مطرح است و امام و روحانیت هم، به‌همین جهت دارند قیام می‌کنند که در نهایت آنها هم تسلیم شدند.

   حضور رهبر انقلاب در مسجد جامع ساری و تمجید از جوانان و مردم این شهر
بعد به ساری هم که آمدیم، مردم استقبال عظیمی کردند. در مسائل انقلاب هم خوب همراهی داشتند. به این مسئله، رهبر معظم انقلاب هم اذعان کردند؛ در یکی از دیدارهایی که با آقا محمود (فرزند آیت‌الله نظری) خدمت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بودیم، ایشان از استقبال جوانان و مردم ساری از جلسه تفسیر بنده اظهار تعجب کردند و گفتند: گویا انقلاب بین خراسان و تهران، از ساری و سوادکوه ریشه گرفته بود. آن هم به‌خاطر زحمات و خدمات حاج آقای نظری؛ چون خودشان شاهد و ناظر بودند و همرزم بودیم.

   نگارش مقاله چهارده مادهای علیه شاه و توزیع آن توسط سرلشکر قرنی
یک مقاله چهارده ماده‌ای هست که متن و محتوایش از من و به‌قلم یکی از علمای مازندران مرحوم آقای حاج شیخ ابوالقاسم رحمانی(ره) است؛ چون خط زیبایی داشت و ما چون ترس داشتیم که چاپخانه چاپ نکند، با خط ایشان نوشته شد و بعد آن زمان مبلغ چهار هزار تومان دادم، پسر مرحوم آیت‌الله مشکینی(قد) در مکتبه خودشان به‌صورت کتابچه درآوردند و مرحوم سرلشکر قرنی در تمام سفارتخانه‌ها و جاهای لازم به‌صورت بین‌المللی توزیع کرد. این اعلامیه مهم علیه شاه در چهارده ماده در نزد حقیر موجود است و از اسناد تاریخی انقلاب است، در این مقاله در چهارده ماده شاه محکوم به بی‌لیاقتی و وابسته کردن کشور به بیگانگان شده است. شاه در آن زمان معتقد بود که علما با او مخالفت چندانی ندارند و تنها برخی از آخوندنماها و به‌قول خودش، اراذل با او مخالفت می‌کنند. خداوند سرلشکر قرنی را رحمت کند! وی ارتباط خوبی با ما داشت. یک روز گفت: شاه چنین چیزی را در خارج پخش کرده. این خوراک خوبی برای مبارزه و مخالفت با اوست. شما در هر استان، ردی بر این حرفش بنویسید و در قالب مقاله منتشر کنید. تنها جایی که این اعلامیه نوشته شد، مازندران بود. در هیچ استان دیگری چنین چیزی نوشته نشد. در این پیام اشارات خوبی شده درباره تغییر تاریخ به این مضمون که «تاریخ مشعشع اسلام کجا و تاریخ دیگر کجا ... در جای دیگر آمده که مملکت ایران با سرمایه خدادادی به‌طوری نیازمند شده و به‌جایی رسیده که از فانتوم فضا و پیاز آشپزخانه به بیرون احتیاج دارد و... »

   برپایی مجلس ترحیم حاج آقا مصطفی در مسجد جامع ساری
در شهرهای سوادکوه، ساری، قائمشهر و جاهای دیگر، رساله امام را تنها من می‌خواندم؛ البته علمای آنجا هم با ما خیلی هماهنگ بودند. روزی که برای حاج آقا مصطفی در مسجد جامع ساری مجلس ترحیم گرفتم، کسی جرأت منبر رفتن نداشت. مرحوم حاج شیخ مفید روحانی زاده که آن هم از علمای خدمت‌گزار و مبارز و دارای قبیله چندهزار نفری در قادیکلای علی آباد بود، منبر رفت. آن موقع اقدامات مؤثری در جریان انقلاب انجام می‌شد.
 مثلاً یکبار از منطقه زیراب سوادکوه به‌صورت دسته‌جمعی با حدود صد هزار نفر به سوی شیرگاه حرکت کردیم و از آنجا هم به‌نام امام(قد) تظاهرات را ادامه ‌دادیم. اسم امام را می‌بردیم و رساله امام را می‌خواندیم. در واقع شهر شاه را شهر امام کرده بودیم؛ البته با حمایت و پشتوانه اقشار مختلف مردم، به دستگاه ظلم پیغام می‌دادند که اگر به آقا و عالم ما تعرض کنید، شما را از تلاب‌های سوادکوه و رودخانه‌های مسیر به دریای خزر می‌فرستیم. این‌طور پشتوانه و حامی داشتم تا توانستم، در زادگاه شاه، نام امام(قد) را ببرم.

   دیدار با امام خمینی(قد) در نوفل لوشاتو 
به‌اتفاق حجت‌الاسلام حاج شیخ مصطفی مصطفوی و حجت‌الاسلام والمسلمین شجونی و سعادت‌مآب لطیفی برای زیارت امام(قد) به پاریس رفتیم.
 ساعت نه شب به پاریس رسیدیم. هوا کمی برفی و بارانی بود. شبانه به محل اقامت حضرت امام در نوفل لوشاتو رفتیم. همان شب امام(قد) ما را به حضور پذیرفتند و با بنده شوخی کردند و گفتند: دوستان را در جوانی‌شان ترک کردیم، حالا به حالت پیری دیدار می‌کنیم؛ چون محاسن بنده کمی سفید شده بود. من هم گفتم: می‌خواستم زودتر خدمت برسم؛ اما والده حقیر به رحمت خدا رفتند. امام نیز برای مرحوم والده طلب مغفرت کردند و عرض کردم تا اربعین ایشان تمام شود، طول کشید و من می‌خواستم، با آقای بهشتی بیایم و حالا هم وقت گذشته و می‌خواستم نیایم؛ اما گفتم: همین مقدار که ممکن است، درک فیض کنیم.
فردا صبح خدمت امام شرف‌یاب شدیم. آن روزها ایام حرکت امام به کشور بود. نماز ظهر زیر چادر خوانده شد. به ایشان خبر دادند که بختیار راه را بسته. بعداز نماز ظهر امام سخنرانی نمودند و فرمودند: «من راه را باز می‌کنم.» در پی این سخنرانی امام خمینی(قد)، جمعیت جلوی خانه مسکونی ایشان شروع به تظاهرات کردند. حاجی مصطفوی(ره) پیشاپیش جمعیت بود. خلاصه یازده شب در پاریس بودیم و چون دفتر جا نداشت، فردی به‌نام حاج باوند سوادکوهی یکی از همشهری‌های ما در پاریس منزلی داشت و ما را به منزل خود برد؛ ولی هر شب بعد از نماز مغربین به نوفل‌ لوشاتو می‌رفتیم. امام می‌فرمود: هر شب بیایید و در امورات مشورت می‌کردند.
وقتی راه باز شد، امام به همراهان خود گفتند که آشیخ عبدالله با ما بیاید؛ یعنی روز بازگشت امام به ایران دو سه هواپیما برای بازگشت بود که پرواز همزمان بود و ما نیز با همان پروازها به کشور بازگشتیم. وقتی از هواپیما پیاده شدیم، جمعیت بسیار زیادی بود و رفتن نیز مشکل بود. من تا دانشگاه به زحمت آمدم و دیدم، به‌دلیل ازدحام جمعیت نمی‌توانم ادامه دهم و بعد به منزل اخوی خود در تهران رفتم.

  نامه تاریخی امام خمینی(قد)در تجلیل از مردم و عشایر سوادکوه 
روی همین حمایت‌های ریشه‌ای و اصیل طوایف بود که اعلام همبستگی عشایر سوادکوه را گرفتم و رفتم پاریس به محضر امام(قد) و ایشان در نامه چند سطری با خط مبارک خودشان، از علما و مردم و عشایر سوادکوه به این مضمون «از اظهار علاقه آنان به اسلام و روحانیت و تفقد از اینجانب متشکر شدم ... و سلام این‌جانب را به آنان ابلاغ فرمایید» تشکر کردند که این سند هم در تاریخ ثبت شده و از افتخارات عشایر سوادکوه به‌شمار می‌رود.

   دستور معاون تیمسار نصیری برای دستگیری آیت الله نظری
در دوران مبارزات به‌ویژه راهپیمایی و تجمعات علیه رژیم، ساواک خیلی تلاش کرد تا مانع از تحرکات و فعالیت‌های تبلیغی ما شود؛ اما از یک طرف نیرو نداشتند؛ چراکه ده پانزده نفر مأمور ژاندارم بیشتر در آنجا نبود و از طرف دیگر، مردم زیاد بودند و نمی‌توانستند، با همه آنها مقابله کنند. کار به‌گونه‌ای بود که حتی ثابتی، معاون تیمسار نصیری نامه‌ای نوشته بود که این شیخ عبدالله نظری کیست که اسم حاج‌آقا روح‌الله را می‌برد و صلوات بر ایشان را باب کرده؟ دستگیرش کنید. در جواب برایش می‌نویسند: نمی‌شود؛ چراکه مردم شورش می‌کنند. به هر حال کاملاً تحت تعقیب بودیم.

   باب کردن نام امام خمینی(قد) بهبهانه بیان احکام شرعی
من دیدم حضرت امام واقعاً مظلوم واقع شده است. مردم اسم همه آقایان را می‌بردند به‌جز نام ایشان. من هم تصمیم گرفتم در ماه مبارک رمضان هنگام گفتن مسائل مربوط به فطریه که باید مازندرانی‌ها برنج بدهند، نام ایشان را مطرح کنم. برای همین این مسئله را از نظر همه مراجع مثل آقای خوئی و آقای حکیم مطرح کردم و تعبیر مرجع دور از وطن، حضرت آیت‌الله‌العظمی حاج آقا روح‌الله الموسوی‌الخمینی را به کار بردم که با صلوات مردم همراه شد.

   سخنرانی آتشین و احضار ساواک
یک شب بالای منبر گفتم: نمی‌دانم امشب رئیس‌الوزرای مملکت ما در کجاست؟ آیا در مسجد آسید عزیزالله پای منبر آقای خوانساری است و آیا در فلان مسجد است یا چون شب تعطیل است، در لندن است؟ این حرف شاید حالت تمسخر داشته؛ اما خیلی مهم است که کسی در زمان شاه درباره شاه مملکت این‌گونه حرف بزند. یک‌بار بالای منبر به شاه گفتم حکومت را رها کن؛ چراکه نمی‌توانی مملکت‌داری کنی. به این مضمون (نمی‌توانی مملکت را نگهداری بگذار پائین) غروب یک سری از ساواکی‌ها پیش ما در مسجد آمدند. آن موقع ساواکی‌ها ریش تراشیده و کلاه شاپوری می‌گذاشتند. گفتند: شما امشب باید به منزل ما تشریف بیاورید. گفتم: من درس و بحث دارم. زدند زیر خنده و گفتند: شما مجرم هستید و می‌خواستند، شما را به ساواک ببرند. خلاصه ریش نداشته را گرو گذاشتیم که آنجا نبرند؛ اما چون بازرس از تهران آمده بود، گفتند: حتماً باید بیایید و ما را بردند. در جلسه بازجویی از آنها طلبکار شدم که اگر ما به شما می‌گوییم، نظام اسلامی و رهبری می‌خواهیم، شما باید شکرگزار باشید. امام مگر چه می‌گوید؟ تنها می‌خواهد مفسده و ظلم از جامعه برود و ما هیچ‌وقت زیر بار شراب و بی‌حجابی نمی‌رویم و هیچ‌وقت با شاه نمی‌سازیم. جانمان را هم در این راه می‌دهیم؛ چراکه اصول ما یک اصول توحیدی و اعتقادی است و در زمان غیبت؛ علما نقش ولایت را در جامعه دارند. آن وقت مأموری که از تهران آمده بود، در گزارشش نوشت؛ «متقی، دانشمند، ناسازگار.»

   ماجرای سکینهسلطان خانم رختشور بیت امام خمینی(قد) در قم
برای ارتباط با امام سه مأمور داشتم؛ یکی حاج احمد علیزاده بود که یک مدتی اوایل انقلاب وکیل ما در سوادکوه بود و بعد به قوه قضائیه و شورای نگهبان رفت و الآن هم بازنشست شده است. یکی از کسانی که رابط بین امام و من بود، همین حاج احمدآقا بود که آن زمان ملبس بود. زمانی که آقای علیزاده به‌خاطر پیشامدی مخفی می‌شد و نمی‌توانست، خودش را نشان دهد، از پسرخاله‌ام که پیرمردی بود و هم اینجا خادم بود و به مردم چایی می‌داد، استفاده می‌کردم. گاهی سرش عمامه می‌گذاشتم و می‌گفتم: برو خدمت امام و این نامه یا پیام را به ایشان برسان؛ چراکه اگر من بیایم، قضیه علنی و نتیجه‌اش برعکس می‌شود. آن موقع همه زیر نظر بودند. سومین رابط سکینه‌سلطان در قم بود که هم در منزل ما و هم در منزل امام رختشور بود. گاهی پیش می‌آمد که نامه‌ای به متعلقه‌ام(همسرم) می‌دادم که به سکینه‌سلطان بدهد. او هم نامه را به همسر حضرت امام می‌داد تا به دست امام برسد.
 
   ساواک آخرالامر بنده را مسموم کرد
در ساری عده زیادی از جوانان به‌خصوص فرهنگی‌ها، دانشگاهی‌ها، بازاری‌ها و اقشار مختلف مردم ثبت‌نام کرده بودند که اگر امام فرمان دهد، قیام کنند؛ ولی من می‌گفتم نمی‌شود و اجازه کارهای سرخود به آنها نمی‌دادم. چون بین مردم حرفم نفوذ داشت، انقلابیون با پشتیبانی و قدرت اتکا به بنده در مازندران قدرت کاملی داشتند و حکومت هم نمی‌توانست، این مسئله را نادیده بگیرد. برای همین همواره تحت فشار و تعقیب بودم؛ به‌گونه‌ای که چندین بار به خانه هجوم آوردند و خانواده‌ام را به رعب و ترس وا داشتند و در زمانی که بزرگانی امثال شهدای محراب را به شهادت رساندند و یا وقتی مرحوم مطهری را شهید کردند، نوبت بعدی در لیست‌شان اسم بنده و آقای محلاتی شیرازی بود که ظاهراً خدا نخواست و آخرالامر بنده را مسموم کردند و الآن هم تبعات آن مسمومیت در مزاج بنده هست که برای اولین‌بار این نکته را بیان می‌کنم.

   ظالمی رفته و عالمی آمده
پس از برقراری حکومت اسلامی، یک روز مصادف با 17 ربیع‌الاول به آقای اشراقی گفتم: می‌خواهم خدمت امام برسم. ایشان من را به‌طور خصوصی خدمت امام بردند. به ایشان عرض کردم که همان‌طور که می‌دانید، من از ابتدا با درس و بحث و یک زندگی ساده طلبگی انس داشتم؛ لیکن بر اساس وظیفه اسلامی و دینی در مبارزات شرکت کردیم و تا اینجا آمدیم. الحمدلله امروز هم ظالمی رفته و عالمی آمده و حاکمیت اسلام برقرار شده است. اگر اجازه بفرمایید، بنده به دنبال درس و بحثم بروم. امام گفتند: اتاق روبه‌روی اتاق من دفتر شماست. اگر می‌خواهید با ما باشید، خیلی خوشحال می‌شوم. گفتم: من خدمت شما هستم؛ اما اجازه بدهید، به امورات آخوندی بپردازم. هر وقت دستورات و اوامری داشتید، مطاع است.

   لاخوفاً و لاطمعاً به وظیفه خود عمل میکنم
از روزی که مشغول درس و بحث شدم، دیگر مسئولیت اجرایی و حکومتی قبول نکردم؛ لکن در حد معقول و مشهور وظایف انقلابی‌ام را انجام داده‌ام و هرکجا تشخیص بدهم که نیاز به حمایت دارد، به وظیفه‌ام «لاخوفاً» و «لاطمعاً» عمل می‌کنم.

   صبحانهای که مقام معظم رهبری با خود آورده بودند
در مشهد با ایشان آشنا شدم، آشنایی و رفاقت ما با مقام معظم رهبری، به مشهد و دوران درس امام باز می‌گردد؛ لکن در قم و در جلسات بحث امام خمینی(قد) و در جریان مبارزه هم با هم مرتبط بودیم. گاهی ایشان اینجا تشریف می‌آوردند و گاهی ما خدمتشان می‌رفتیم و از وجود ایشان استفاده می‌کردیم؛ مثلاً یک روز صبح خودشان منزل یکی از خویشاوندان ما در تهران آمدند. صبحانه را هم ایشان آورده بودند. انس ویژه‌ای با هم داریم. الآن هم ایشان نسبت به ما محبت دارند و ما هم به ایشان ارادت داریم.

   زهد مالی و کف نفس مقام معظم رهبری
همه باید با حمایت و پیروی از ایشان راه پیشرفت انقلاب را هموار کنیم. بنده از قدیم به ایشان ارادت داشتم، ایشان هم زهد مالی، هم کف نفس و هم جلالت خانوادگی دارند؛ از این رو فردی شایسته و مدیر است.  همه باید همکاری کنند تا دین و دیانت و مملکت محفوظ بماند.

   روحانیت پرچم دار مبارزات نهضت انقلاب
نقش گروه‌ها و جریان‌های مختلف نسبت به روحانیت و علما هیچ است. در جریان مبارزه ملت بود و روحانیت؛ یعنی این دو طیف به‌وضوح دیده می‌شد؛ البته گروه‌ها و جریان‌های دیگر هم کار می‌کردند؛ لکن محور مبارزه نبودند.

   مذهب شیعه بدون ولایت فقیه معنا ندارد 
اصل، مسئله ولایت فقیه است؛ یعنی شیعه بدون معلم دینی نمی‌تواند باشد. متنش قرآن است و بعد از قرآن، امامت و بعد از امامت و نبوت که جنبه تنصیص دارد، فقاهت پیش می‌آید. هیچ‌وقت شیعه نمی‌تواند از علما جدا باشد. فقاهت در احکام را همه قبول دارند. اجرای احکام هم لازمه‌اش داشتن حکومت است. بر اساس قانون اساسی که همه مردم آن را قبول دارند و به آن رأی دادند، الآن حکومت اسلامی برپاست و در رأس آن یک فقیه لایق و بااستعداد قرار دارد. این روش بسیار خوب است. به هرحال امروز مردم در بیان عقاید و افکار خود آزادند و فقیه هم سخن آنها را می‌شنود و استبدادی در کار نیست؛ لکن اگر در مسئله‌ای مردم حرفی بزنند و فقیه حرف دیگری بزند، سخن فقیه به‌دلیل آشنایی با موازین دین و مصلحت‌سنجی نسبت به کل جامعه مقدم است.
پس از نماز جماعت و سخنرانی شیخ عبدالله نظری، از داخل مسجد جامع علیه شاه و به‌نفع امام‌خمینی(قد) شعار سر دادند. در گزارش ساواک آمده است که در این روز شعار: «خمینی آزاده است»، سر داده شده و «روستائیان هم با گروه تظاهرکننده هم‌صدا شدند و به‌نفع [امام] خمینی شعار دادند.»

برچسب ها :
ارسال دیدگاه