هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

نسخه Pdf

اجاره‌نشینی...

اجاره‌نشینی...


 
   مستأجری در خانه حاج‌بابادر پیچ دوم کوچه حاج اسفندیاری در غرب خیابان امام (تهران) روبه‌روی در خانه، آقای حاج عباس آذری، پدرخانم ما، یک خانه مخروبه بسیار کوچک داشت که تنها عرض یک اتاق یک‌دری و یک دالان داشت. در انتهای دالان، یک پله بالا می‌رود، یک ایوان با عرض یک‌مترونیم جلوی این اتاق یک دری با جاچراغی و همه‌جا خاکی بود و حتی یک آجر فرشی، نه در حیاط و نه در ایوان وجود نداشت. این خانه بدون آب‌انبار بود.
این اتاق، گچ‌کاری ساده شد و ما زندگی زناشویی را در این خانه شروع کردیم. روزی یک کوزه آب خوردن از منزل مقابل می‌آوردیم. آب دستشویی با آفتابه از حوض وسط خانه روبه‌رو باید استفاده می‌شد. کمی آب به در و دیوار و کف ایوان می‌پاشیدم، بوی خوش کاهگِل بلند می‌شد و مشغول مطالعه کفایه می‌شدم. روزی آقایی وارد شد، تعجب کرد و پرسید: چه می‌خوانی؟ گفتم: کفایه. با حالت شگفت‌زدگی گفت: کفایه؟! ماشاءالله. نمی‌دانم چه مدت در این خانه بودیم؟ تابستان رفتیم اصفهان.

 
   مستأجری در خانه حاج مقدمبرای اول سال تحصیلی قرار شد، یک اتاق در منزل مادر حاج مقدم؛ یعنی خاله همسرم، به ما بدهند. چندسال هم مهمان منزل خاله‌جان بودیم. یک اتاق در جنوب آن قرار داشت که مهمانخانه بود و روی آشپزخانه و آب‌انبار خانه قرار داشت و یک حوض در وسط که طبعاً از نوبت آب رودخانه، هم آب‌انبار و هم حوض باید آبگیری می‌شد. دو اتاق در شمال دو طرف با یک ایوان کوچک، روی یک سرداب تابستانی قرار داشت که خاله‌جان خود ساکن اتاق جنوب شرقی بودند و یک اتاق جنوب غربی را که روبه‌روی در ورودی خانه بود، به ما دادند. چندسال هم مهمان این منزل و این اتاق بودیم.
آقای حاج علی که همسر خاله‌جان و پدر حاج مقدم است، در خانه دیگری زندگی می‌کرد و چندین‌ نوبت شاهد چپق کشیدن ایشان در ایوان وسط این دو اتاق شمالی بودیم؛ با خاطره‌های فراوان و محبت‌های آنان. بعد، یک اتاق در یک منزل دیگری در همین کوچه که در شرق خیابان امام (تهران) قرار داشت، اجاره کردیم. مدتی هم در این منزل بودیم. یک روز صاحب‌خانه - که زن متدینه و محترمی بود- گله می‌کرد. گفت: برادرم مهمانی چهل حاجیون داشته. پرسیدم: یعنی چه؟ گفت: چهل حاجی را دعوت کرده. معلوم شد، خواهر یکی از ثروتمندان قم است که در کار خرید و فروش آهن‌آلات است؛ البته آن روز شغل پردرآمدی بود.

 
  مستأجری در خانه دو اتاقهبعد، یک خانه کوچکی باز در همان کوچه اجاره کردم که دارای دو اتاق بود؛ یکی در شرق و روبه‌روی آن در غرب که روی یک آب‌انبار و سرداب کوچکی قرار داشت، با یک حوض کوچک که نوع آبگیری آب‌انبار و حوض به همان کیفیت میرآب و آب رودخانه بود. آب شست‌وشوی لباس‌ها باید بیرون خانه و در جوی آب کوچه ریخته می‌شد. در این شرایط، پدر و مادرم مهمان ما بودند. بالأخره ایام گذشت.

 
  خرید خانه به قیمت 10 هزارتوماندر این شرایط، درس امام خمینی(قد) در مسجد سلماسی می‌رفتم. روزی برعکس معمول، دیرتر به درس رفتم. آقای آیت‌الله سیدعلی‌اکبر موسوی، مسئول دفتر وجوهات مقام معظم رهبری در قم که آن‌ موقع با هم مباحثه داشتیم، علت را پرسیدند. ناچار مشکلات پیش‌آمده در منزل اجاره‌ای را توضیح دادم. ایشان گفتند: روحانی محترمی هست که خانه کوچکی را خریده. همسرش موافق نیست، بنای فروش دارد، بعد از درس برویم، آن را ببینیم.
در خیابان ایستگاه قطار، پشت یک نانوایی، یک خانه کوچکی بود، کمتر از یکصدمتر، دارای سه اتاق روی آب‌انبار و سرداب و آشپزخانه. فروشنده چون بنای فروش دارد، با ما می‌سازد. خانه صدمتری به ده‌هزار تومان خریداری شد. حال، چگونه باید این مبلغ را تهیه می‌کردم؟ آقای حاج عباس، پدرخانمم، یکصدمتر از زمین کشاورزی خود را به ما و صدمتر هم به داماد دیگرشان آقای سیداحمد مسجدی دادند. ما زمین را به هزار تومان فروختیم. مقداری کتاب؛ ازجمله یک دوره مستمسک‌العروة (اولین چاپ آن) و یک قالیچه و برخی چیزهای دیگر را که قابل فروش بود، فروختم. چند هزار تومان تهیه کردم و قرار شد، بقیه را به‌تدریج که در ایام محرم و صفر و ماه رمضان که مسافرت می‌روم، از درآمد منبر بپردازم. چندین سال در این خانه از اجاره‌نشینی راحت بودیم و سرگرم درس و بحث و جریان‌های روزمره بودم. پس از چندین سال، تابستانی به اصفهان رفتم، یک معمار محترمی که در خیابان فرهنگ می‌نشست و نزدیک خانه ما بود، پذیرفت که این خانه را خراب و تجدید بنا کند و پول آن را به‌تدریج از ما بگیرد. این کار را هم کرد و این خانه، به وضع کنونی درآمد که الآن هم به‌همان وضع هست. بچه‌ها بزرگ شدند. بالأخره با فروش این منزل، درصدد تهیه جای دیگری برآمدیم. ...
تقدیر الهی در همین ایام که ضمن سرگرمی به درس و بحث، درصدد تهیه جای مناسب از قسمت بالای شهر بودم، حجت‌الاسلام آقای گلسرخی - خدای رحمتش کند- مرا دید، احوال‌پرسی کرد و پیش از آنکه من چیزی بگویم، گفت: یک آقایی است، قطعه‌زمینی دارد کنار رودخانه که به فروش گذارده. تقطیع کرده، یک قطعه آن را علامه طباطبایی خریده‌اند، یک قطعه هم من خریده‌ام. شما هم بیا یک قطعه بردار. گفتم: من امکانات چندانی ندارم. گفت: آن آقا، هفته‌ای یک‌روز می‌آید قم و الآن قم است. بیا برویم، شاید بتوانی و بالأخره با اصرار، مرا برد. آخر خیابان ناصر، منزلی بود، وارد شدیم. مالک محترم نشسته بود، تعدادی هم آقایان بسازبه‌فروش‌ در کنار او نشسته بودند. دیدم مشغول گفت‌وگو و معامله هستند. ما وارد شدیم، نشستیم و آقای گلسرخی، موضوع را مطرح کرد. آن آقایان شروع کردند به تعریف کردن که اگر فلانی یک قطعه بردارد، اینجا آباد می‌شود و چنین و چنان. وقتی من وضع خودم را توضیح دادم، و گفتم: این آقایان لطف دارند؛ ولی فکر کار خودشان هستند، سرمایه دارند. من یک طلبه هستم؛ البته منبر هم می‌روم در ایام تعطیلی؛ ولی باید منزل مسکونی‌ام را هم بفروشم و بقیه را هم قرض کنم. آن آقای مالک - خدا رحمتش کند- گفت: مشتریانی مثل شما خوبند؛ چون می‌دانیم مال ما را نمی‌خورید؛ اما ممکن است، دیرتر بدهید.
دست برد از قوطی سیگار خود، یک برگ کاغذ که بین طبقات سیگار بود، درآورد و شماره نقشه و قطعه جنب قطعه آقای گلسرخی را روی آن نوشت. مبلغی را هم معین کرد و گفت: اگر تا فلان‌زمان آوردی، این قطعه مال شما و بقیه را هم هروقت داشتی بیاور و زمین به‌نام من شد. مبلغ مسطور را از فروش منزلم در خیابان ایستگاه و قرض همان رفیق، تهیه کردم و خانه‌ای را که بعد از مدتی اقامتگاه امام خمینی(قد) شد، تهیه کردیم. ساخت و پرداخت هزینه‌ آن، چندین سال طول کشید و سال‌ها در این خانه ساحلی زندگی کردیم.
شهر قم بعد از اینکه استان شد. خیابان ساحلی بیابانی و باغ انار، تبدیل به یکی از خیابان‌های درجه یک مرکز استان شد. شلوغی و مسائل خاص سیاسی که در جایی ان‌شاءالله خواهد آمد، الزام می‌کرد تا اینجا را بفروشیم و جایی دیگر تهیه کنیم. آقای علی مطّلب که از فامیل و پسر خاله همسرم بود، در سالاریه که آن‌زمان رنگ‌وبوی روستا داشت، یک خانه خریده بود و می‌خواست، بفروشد. ما هم درصدد ‌جا‌به‌جا شدن بودیم. خانه روستایی قدیمی سالاریه از ایشان خریده شد. در تاریخ 11/12/75 طبق متن سند رسمی ثبت املاک، این خانه به مبلغ هشت‌میلیون‌وچهارصد هزار ریال خریده شد و چون قبلاً کلیه حق و حقوق همسرم در طول زندگی 65 ساله زناشویی را با نصف خانه قبلی مصالحه کرده بودم، در این سند رسمی قانونی، انتقال‌گیرنده، من و همسرم - بتول آذری - نوشته شد که شرعاً و قانوناً نصف این خانه از ایشان است.
خانه قدیمی روستایی بازسازی شد و در این خانه از سال 77 تا امروز، قریب بیست‌سال است زندگی می‌کنیم. از اینجا دیگر ان‌شاءالله به خانه آخرت خواهم رفت.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه