اخلاق در مکتب وحى
بیانگر فضائل و رذائل اخلاقى در پرتو قرآن و احادیث اسلامى و کاوشهاى دانشمندان آیتاللهالعظمی سبحانی بخش سوم
سلسله مباحث اخلاقی از مجموعه کامل جلسات «اخلاق در مکتب وحی» مرجع عالیقدر آیتاللهالعظمی سبحانی هر هفته در «هفتهنامه افق» حوزه منتشر میگردد.
در شماره 776 مباحثی چون: مبدأ تربیت و سرآغاز آن، ایجاد شخصیت در کودک، اثرگذار نبودن تربیت یک بعدى، تکامل اخلاقى همهجانبه، امنیت در پرتو پرورش روح، دورى از ستم و اخلاق یونانى در مقایسه با اخلاق اسلامى، مطرح گردید. ادامه این مباحث در شماره پیش رو تقدیم میگردد.
آداب و اخلاق و تفاوت این دو با هم
آداب و اخلاق، محور سخنان مؤدّبان و استادان اخلاق است. افراد غیروارد، این دو لفظ را مترادف دانسته و از نظر معنا یکسان مىاندیشند؛ درحالىکه نزد محققان، هرکدام براى خود مفهوم جداگانهاى دارد.
مقصود از واژه نخست، مراسم حاکم بر زندگى افراد در تعامل اجتماعى است؛ بدون اینکه این مراسم در فطرت انسانها ریشه داشته باشد. همگى مىدانیم که کیفیت برخورد با دوستان و یاران و یا شیوه تکریم از میهمان در خانهها، جزء آداب بهشمار مىروند و بههمین خاطر بهمرور ایام تغییرپذیر بوده و دگرگون مىشوند و از این جهت نمىتوانند در همهجا یکسان باشند.
سابقاً در میان متدینان، نشستن در محضر بزرگان بدون کلاه، خلاف ادب بود؛ درحالىکه در غرب جریان برعکس است؛ ولذا گاهى که به هم مىرسند، برداشتن کلاه از سر و دو مرتبه نهادن بر آن، جزء آداب بهشمار مىرود؛ از این جهت آداب و رفتارها با اختلاف اقوام و اقلیمها مختلف و گوناگون مىباشند؛ ولى مقصود از اخلاق، احساس یک رشته امورى است که انسان خوبىها و یا بدىها را از درون مىشنود و چون که جزء خمیر انسان است، در همه افراد یکسان مىباشد؛ مثلاً در میان همه اقوام، عدالت و دادگرى زیبا و ظلم و تجاوز نازیباست تا آنجا که دزدان، در تقسیم اموال مسروقه، همدیگر را به رعایت عدالت و یکسانى دعوت مىکنند.
در میان تمام اقوام، زیبایى، پاسخ نیکى به نیکى و بد بودن پاسخ آن به بدى، مورد اتفاق است. همه اقوام عمل به پیمان را تحسین نموده و نقض آن را تقبیح مىکنند؛ ولذا در تمام دادگاهها و مجامع بینالمللى، یک رشته اصول مشترک است که همگان بر آن اتفاق نظر دارند.
اندیشه «اخلاق جایگزین دین»
گاهى بهخاطر نهادینه بودن اخلاق، مسأله «اخلاق جاگزین دین» در افکار جرقه مىزند؛ زیرا فرض این است که این اصول ندایى است که انسان از درون مىشنود و میان اصول اخلاقى و احساس گرسنگى و تشنگى فرقى نیست. بالأخص اگر تعلیم اخلاق با بیان علمى و فلسفى همراه باشد و اتفاقاً از دوران ترجمه تا به امروز، کتابهاى اخلاق بههمین روش تألیف شده است. حتّى کتاب جامعالسعادات ملامهدى نراقى و معراجالسعاده ملااحمد نراقى(ره) به همین روش نوشته شده است.
اندیشه «علم جایگزین دین»
گاهى این اندیشه بهصورت دیگر مطرح مىشود و آن، اندیشه «علم جایگزین دین» است. هواداران این نظریه مى-گویند: فکر بشر افقهاى تاریک را روشن ساخته و بر اثر مجاهدتها، مصالح و مفاسد را شناسایى کرده است. بنابراین اگر در تحصیلات دانشگاهى معرفى مصالح و مفاسد صورت گیرد معلمان، انسانهاى متوازن و معتدل را تحویل جامعه مىدهند.
دو اندیشه خام
هر دو اندیشه یک نوع لعابى است شیرین؛ اما درون آن تهى و یا تلخ است؛ زیرا انسان هرچند اصول اخلاقى را از درون احساس مىکند و انگیزه باطنى دارد و یا زشتى و زیبایى ظلم و عدل را درک مىکند و یا در پرتو علم با ضررهاى آمیزشهاى حرام آشنا مى باشد؛ اما در برابر چنین انگیزه، انسان انگیزههاى دیگرى نیز دارد که مبدأ آن نفس أمّاره است. همین انسان با دو قوه معروف بهنام شهوت و غضب همراه است که اگر عامل بازدارنده نباشد، براى اشباع این دو، حد و مرزى نمىشناسد؛ بهگونهاى که اخلاق و دانشها در برابر آتش شعلهور شهوت و غضب، بسیار ناتوان و کمسو مىباشند و بازدارندگى خود را از دست مىدهند.
بهگواه اینکه آتشبیار جنگهاى جهانى که نتیجه آن، کشتار میلیونها انسان از مرد و زن و کودک بود، تحصیلکردهها و فارغالتحصیلهاى دانشگاهها بوده و مسائل اخلاقى و علمى را بهخوبى مىشناختند؛ اما براى گسترش قدرت و اشباع خواستههاى درونى، حد و مرزى قائل نبودند.
جاهلیت در لباس تمدن صنعتى
در اینکه بشر امروز در پرتو صنعت، بسیارى از دشوارىهاى زندگى را پشت سر نهاده؛ حتّى در تسخیر فضا گام-هاى مؤثرى برداشته و بیمارىهاى صعبالعلاج را درمان نموده است، سخنى نیست؛ اما آنچه ما مىبینیم، ظاهرى بیش نیست و باطن و اساس، چیز دیگر است و آن، ترس دولتها از یکدیگر است که آنان را به مسابقه در تسلیحات نظامى واداشته است. بنابراین ملتها و دولتها از درون مىترسند و از این جهت، پیوسته مجهز به سلاحهاى نو مىشوند. این همان حالتى است که بر جاهلیت قبل از اسلام حاکم بود. امیرمؤمنان(ع) وضع قبایل جاهلى را در یک عبارت کوتاه اما پرمغز، چنین بیان کرده است: «شعارها الخوف ودثارها السیف»؛1 هر قبیلهاى از درون خائف و مضطرب و از برون، شمشیر حمایل کرده بودند. «شعار» لباس درونى است که به تن مىچسبد و «دثار» به لباس بیرونى گفته مىشود؛ تو گویى ترس بر سراسر وجود آنان حاکم بود و در خواب و بیدارى از آنها جدا نبودند و لذا پیوسته دست به شمشیر و سلاح بودند.
این نوع توصیف از جاهلیت، بر زندگى امروز حاکمان غربى و وابستگان آنها نیز صادق است؛ هماکنون که قلم روى این کاغذ در حال جریان است، دو جنگ خانمان برانداز در دو نقطه از جهان شعلهور است؛ در بخش غرب آسیا، جنگ روسیه و اوکراین و در آفریقا، جنگ نظامیان سودان است. سیاستمداران و فرماندهان جنگ در این مناطق، همگى تحصیلکرده دانشگاهها بوده و از علم و اخلاق رسمى آگاهى کامل دارند؛ اما نه علم و نه اخلاق، نتوانسته آنها را از این زیادهخواهى و قدرتطلبى باز دارد؛ ولذا زنان و کودکان و پیران، طعمه آتشافروزى آنان شدهاند. از این بیان نتیجه مىگیریم که علم و اخلاق، در عین عظمت بازدارنده کامل نیست؛ تا پلیس مخفى درون انسان نباشد، تمدن انسانى پدید نمىآید.
محیط زندگى یا نخستین مهد تربیت
نخستین مهد تربیت، محیط زندگانى کودک است. در این مرحله از زندگى، روح تقلید و الگوپذیرى بر کودک حاکم مىباشد و قوه عاقله کاملاً بهصورت بالقوه و توان است؛ او با چشم و گوش باز خود، به آنچه در محیط زندگى او مىگذرد، نگاه مىکند و مىشنود و پذیرا مىشود؛ بدون اینکه سود و زیان آن را بسنجد.
دست آفرینش روح تقلید را در کودک نهادینه نموده تا مایه پیشرفت او در زندگى باشد و اگر وى فاقد روح تقلید باشد، یک گام مهم به پیش نمىنهد و در سایه همین قوه است که زبان را از گفتوگوى پدر و مادر مىآموزد و دیگر کارها را در پرتو تقلید فرا مىگیرد.
از این لحاظ، پدر و مادر باید از اصول اخلاقى آگاه بوده و همه را بهکار بندند تا میوه زندگى هم، بر آن اساس پرورش پیدا کند.
متأسفانه در برخى از خانوادهها و پدران و مادران، از شیوههاى اخلاقى اسلامى آگاه نبوده و در صورت آگاهى چهبسا رعایت نمىکنند. انتظار میوه شیرین از چنین زندگىای، بسیار دور از انتظار است.
امیرمؤمنان(ع) آراستگى پدر و مادر با اصول اخلاقى را ضمن یک قانون کلى مورد اشاره قرار مىدهد و مىفرماید: «من نصب نفسه للناس إماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره؛ ولیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه ومعلّم نفسه ومؤدّبها أحق بالاجلال من معلّم الناس ومؤدبهم»؛ کسیکه خود را در مقام پیشوایى و امام مردم قرار مىدهد، باید پیش از آنکه به تعلیم دیگران بپردازد، به تعلیم خویش بپردازد و باید تأدیب به عملش، پیش از تأدیب به زبانش باشد. کسىکه معلم و ادبکننده خویشتن است، به احترام سزاوارتر است، از کسى که معلّم و مربّى مردم است.2
در یکى از سخنان امیرمؤمنان(ع) به الگوپذیرى کودک اشاره شده که مىفرماید: «إنّما قلب الحدث کالأرض الخالیة ماأُلقی فیه من شیء قبلته»؛ همانا دل جوان نورس، همچون زمین کشت نشده و بکر است؛ هر بذرى در آن بپاشند، مىپذیرد».3
اگر در نخستین مهد تربیت، پرورش کودک بهطور صحیح انجام بگیرد، پدران و مادران، بزرگترین خدمت را به میوه زندگى خود کردهاند؛ لذا دومین شخصیت جهان اسلام امیرمؤمنان(ع) مىفرماید: «ما نحلَ والدٌ ولداً نحلاً افضلُ مِن أدب حسن»؛ بهترین هدیهاى که پدر مىتواند به فرزند خود بدهد، همانا تربیت پسندیده است4.
از آنجا که تربیت فرزندان مسئولیت بزرگى است و بسیارى از افراد آن را آسان مىشمارند، حضرت(ع) در انجام دادن این وظیفه خطیر از خداوند استمداد مىکند و در ضمن راز و نیاز با خدا چنین درخواست مىنماید: «وأعنّی على تربیتهم وتأدیبهم وبرّهم»؛5 بارالها! مرا در تربیت و تأدیب فرزندان و نیکى به آنها یارى فرما.
آشنا ساختن فرزندان به آداب روز
در گذشته یادآور شدیم که ادب، غیر از خُلْقْ و آداب غیر از اخلاق است؛ ادب رسم زندگى است که پیوسته با شرایط زمان و مکان دگرکون مىشود و ریشه در آفرینش انسان ندارد؛ درحالىکه اخلاق از خصائص فطرى انسان است که در تمام انسانها بهصورت برابر و یکسان موجود است.
یکى از وظائف پدر و مادر، آشنا ساختن آنها به آداب و رسوم زمان خویش مىباشد؛ چهبسا رسم زندگى در زمان آنان، غیر از رسم زندگى در زمان والدین باشد. جاى خرسندى است که امیرمؤمنان(ع) در همان زمان در کلمات حکیمانه خود به این نکته اشاره مىکند؛ آنجا که مىفرماید: «لا تُقسِروا اولادکم على آدابکم؛ فانهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم»؛6 فرزندان خود را بر شیوه زندگانى خود مجبور نسازید؛ زیرا آنان براى زمانى غیر از زمان شما آفریده شدهاند.
ناگفته پیداست که مقصود امام از آداب، یک سرى آموزههایى است که بر موازین اسلامى منطبق بوده؛ ولى فکر بشر در گذشته به آن نرسیده است.
بنابراین جدید بودن آداب، نباید مانع از آموزش آنها باشد و بهجرم اینکه در زندگى پیشینیان نبوده، از آن محروم شوند؛ آنچه لازم است، رعایت موازین دینى در آن آداب است.
برنامه تربیت پیش از تولد
برخى تصور مىکنند که تربیت کودک پس از تولد آغاز مىشودغ درحالىکه مطلب بهگونه دیگر است؛ زیرا روحیات پدر و مادر و خوشخلقى و بدخلقى، کاملاً در جنین اثرگذار است.
در حدیثى از رسول اکرم(ص) به عامل وراثت اشاره نموده و گزینش همسر را گوشزد مىکند و مىفرماید: «انظر فی أی نصاب تضع ولدک فإنّ العرق دسّاس»؛ بنگر نطفه خود را در چه محلى قرار مىدهى (از قانون وراثت غافل نباشید)؛ زیرا فرزندان وراثان اخلاق پدران و مادران مىباشند.
کسى که در فکر فرزند سالم است، باید از همان روزى که به فکر همسر مىباشد، در انتخاب او دقت کند که او از نظر روحیه و اخلاق چگونه است. رسول گرامى(ص) در حدیثى یاران خود را از «خضراء الدّمن» هشدار داده و فرمود: «ایاکم وخضراء الدمن».
یاران رسولخدا(ص) غرض و مقصود ایشان را درست درک نکردند و گفتند: «وما خضراء الدمن»؛ مقصود شما از خضراء الدمن چیست؟ مفهوم لغوى آن، گیاهان زیباست که در نقاط آلوده مىرویند.
پیامبر(ص) فرمود: مقصود من زن زیبایى است که در خاندان بد و پلید به وجود آمده باشد: «المرأة الحسناء فی منبت سوء».7
حدیثى از رسولخدا(ص) را هم اهلسنت و هم شیعه نقل کرده است و آن اینکه فرمود: «الشقی، شقی فی بطن امه والسعید، سعید فی بطن امّه».8
بسیارى از متکلمان در معناى حدیث، دچار بحث و جدل شده و تصور کردهاند که مفاد حدیث این است که خداوند در شکم مادر، شقاوت یا سعادت انسانها را ترسیم مىکند و تمام انسانها، از روز نخست راهى جز دوزخ یا بهشت ندارند؛ درحالىکه حدیث ارتباطى به خوشبختى و بدبختى اخروى ندارد؛ بلکه ناظر به حالات کودک در رحم مادر، از نظر استعداد براى سلامتى و بیمارى است.
مسلماً پدر و مادر سالم و نیرومند و دور از روحیات بد و زشت، زمینههاى خوشبختى کودک خود را ترسیم مى-کنند و در مقابل، پدر و مادرانى که از نظر ملکات اخلاقى در درجه نازل یا از نظر جسمى بیمار بوده باشند، طبعاً کودک نیز آلودگىهاى آنان را به ارث مىبرد.
اینجاست که جوان باید در موقع ازدواج دقت بیشترى کند تا میوه این ازدواج از نظر روحى و جسمى، کاملاً سالم و نیرومند و خوشبو باشد.
..............................................
پی نوشتها
1. نهجالبلاغه، خطبه 89.
2. نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 73.
3. نهجالبلاغه، نامه 31.
4. مستدرک الوسائل، ج 27، ص 625.
5. صحیفه سجادیه، دعاى 25.
6. کلمات قصار، نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید، شماره 102.
7. بحارالأنوار، ج 22، ص 54.
8. بحارالأنوار، ج 3، ص 44؛ تفسیر روحالبیان، ج 1، ص 104.