غــدیـــر؛ حلقه اتصــال نبوت و امــامت
حجتالاسلام والمسلمین علی نریمانی استاد عرفان و فلسفه
غدیر، تنها یک رخداد تاریخی نیست؛ بلکه یک نگرش است. تحلیل تاریخیِ صِرف از غدیرخم، سبب میشود تا ابعاد مختلف این واقعه عظیم، مورد غفلت قرار گیرد.
بحث غدیر یکى از مباحث پر سر و صدا در طول تاریخ اسلام بوده و خواهد بود؛ زیرا حتّى نحوه برداشت مدافعان غدیر نیز مختلف بوده است؛ مگر عدّهاى محدود که برداشت عمیقى از غدیر داشتهاند؛ بهطوریکه چه شیعه و چه سنّى از مهلکه جان سالم به در بردهاند.
در مورد غدیر سه نظر وجود دارد:
الف ـ عدّهاى معتقدند که در جمله: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، ولایت بهمعناى دوستى است؛ یعنى هر کس مرا دوست دارد، على(ع) را نیز دوست بدارد. بنابراین بحث حاکمیت على(ع) نبوده است؛ بلکه دوستى ایشان مطرح شده است.
ب ـ برخى دیگر معتقدند که در اینجا مراد از مولا خلافت است؛ یعنى هر کس من بر او خلافت داشتهام، على(ع) نیز بر او خلافت دارد.
ج ـ ولایت در این جمله بهمعناى امامت است. بنابراین هر کس من بر او امامت داشته و در جهت هدایتش گام برداشتم، على(ع) نیز بر او امامت دارد که به نظر ما، نظریه سوّم مورد تأیید است؛ زیرا هدف رسولخدا(ص) از معرفى على(ع)، بحث ولایت و امامت و هدایت بوده است؛ زیرا رسولخدا(ص) نمىخواستند خلافت را مطرح کنند؛ بلکه هدف ایشان از معرفى حضرت على(ع) بهعنوان ولایت، امامت و هدایت بوده است؛ چون بحث نصب و جعل الهى مطرح مىشود، بر خلاف خلافت که انتخابى است و باید از جانب مردم انتخاب شود. حال چرا ما این سه واژه را مطرح کردیم؛ زیرا ولایت زیربناى امامت و امامت زیربناى هدایت انسانهاست.
امّا چرا آنان خلافت را مطرح کردند؟ بهطور معمول شاید اهدافى سیاسى و عقیدتى را دنبال کرده باشند؛ زیرا امامت یک معناى عقیدتى و سیاسى را در بر دارد. بر خلاف خلافت که فقط معناى سیاسى آن مدّ نظر قرار مىگیرد که از لابهلاى مطالب بزرگان علمى آنان نیز چنین معنایى به چشم مىخورد.
داستان از آنجا شروع شد که رسولخدا(ص) در حجّةالوداع در محلى بهنام غدیر خمّ، همه کاروانها را جمع کرد و سپس جهازى از شتر بنا نمود و بر روى آن جهاز رفته و على(ع) را معرفى نمود که به او وحى شد:
[یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ، فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الْکافِرِینَ]؛1
«اى پیامبر آنچه از خدا بر تو وحى شد، به خلق خدا برسان که اگر آن را به مردم نرسانى، وظیفه و رسالت خود را ادا ننمودهاى و خدا تو را از شرّ مردم مصون و محفوظ خواهد داشت. بیم به دل راه مده که خداوند گروه کافران را به هیچ راه موفقیتآمیز راهنمایى نخواهد کرد.»
متأسفانه برخى از مترجمان قرآن نیز، در ترجمه، دچار انحراف شده و گفتهاند: آیه راجع به غدیر و خلافت على(ع) است.
اجازه دهید یکى از آیات قرآن که بحث امامت را مطرح مىکند، مورد بحث قرار داده و سپس به غدیر بپردازیم:
[وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ، فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِى؟ قَالَ لاَیَنَالُ عَهْدِى الظّالِمِینَ]؛ 2
«به یاد آور زمانى که خداوند ابراهیم را با مواردى چند مورد آزمایش قرار داد و او از همه آن آزمایشها سالم بیرون آمد. خداوند به ابراهیم فرمود: من تو را به امامت مردم برگزیدم. ابراهیم عرض کرد: خداوندا این امامت را بر ذرّیه من نیز عطا مىکنى؟ خداوند فرمود: عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید.»
اینکه خداوند حضرت ابراهیم(ع) را به کلماتى آزمود و پس از موفقیت در آزمونها او را به امامت رساند، برخى مراد از کلمات را ماه، خورشید و ستارگان دانستهاند و برخى نیز مراد از کلمات را جان، فرزند و مال او دانستهاند؛ زیرا خداوند حضرت ابراهیم(ع) را با این سه آزمایش، مورد آزمون قرار داد و او از همه آنها سرفراز بیرون آمد. یکى از آن آزمایشها، به دل و فرزندش بود که ابراهیم دل به حضرت حق سپرد و براى ذبح اسماعیلش دامن و آستین بالا زد و دیگر رها کردن مال و منال و انفاق آن در راه خدا بود که مردم را بر خود مقدم داشت و... در جاى دیگر از قرآن آمده است که:
[إِنَّ هَـذَا لَهُوَ الْبَلاؤُا الْمُبِینُ]؛3 وقتى خداوند در خواب، ذبح حضرت اسماعیل را مطرح کرد و او [ابراهیم] نیز آمادگى خود را اعلام نمود، خداوند دستور داد، دست نگهدار و این را یک آزمایش آشکار مطرح فرمود.
برخى آیه «اِذِ ابْتَلى» را بزرگترین شاهد بر عصمت پیامبران دانستهاند که پیامبران پس از مقام عصمت، به امامت رسیدهاند؛ البتّه در این مقوله سخن فراوان است که آیا حضرت ابراهیم(ع)، پس از این آزمایشها، به مقام عصمت رسید و یا نه چنین نیست؟ که در جاى دیگر باید بحثش مطرح شود.
نکته بسیار مهم در این آیه این است که این آیه براى اثبات مقام امامت، بهصورت تعیینى از جانب خداوند استدلال شده است و چون جعل امامت یک منصب الهى است، پس انتخاب او از جانب مردم نخواهد بود؛ زیرا جعل بهمعناى تعیین و نصب است؛ نه بهمعناى انتخاب از جانب مردم؛ پس با جعل خدا، امام منصوب مىشود؛ بههمین دلیل منصب امامت را از ذرّیهاش نفى مىکند و چون ستمگر و فاسقاند، جهت خدایى ندارند.
از طرفى براى رسیدن به مقام نبوّت و امامت، باید مورد آزمایش الهى قرار گیرند و وقتى کسى به حدّ کمال رسید و نگاهش به مردم نگاه خدایى شد، آنگاه به این مقام منصوب مىشود؛ نه اینکه امیال شخصىاش بر توجه خدایىاش غالب باشد؛ بنابراین مىتوان گفت که اعلىدرجه ولایت کلّى الهى، مقام امامت است و در امر امامت که ارتباط انسان با نفوس، اموال، حیثیّت و آبروى مردم است، نگاه خدایى تحقق مىیابد و احکام الهى به دست امام(ع) جریان پیدا مىکند. علاّمه طباطبایى(ره) در ذیل این آیه سخنى دارد که فرق بین نبوّت و امامت این است که حقیقت مقام نبوّت، ارائه طریق است و مقام امامت، ایصال به مطلوب مىباشد.
یعنى پیامبر فقط مأمور به ابلاغ رسالت است و آن ارائه راهکار براى یک زندگى سعادتمندانه است؛ امّا امام موظف است که با تشکیل حکومت، دست انسانها را گرفته و با تأثیر باطنى و نفوذ روحانى در مردم، آنان را به سعادت برساند که در اینجا، هدایت تکوینى او نیز تحقق پیدا مىکند. پس بدون رهبر آسمانى، تحقق احکام الهى امکان ندارد؛ زیرا«بِهِمْ قامَتِ الْحُدُود»؛ احکام الهى با وجود رهبر آسمانى امکان خواهد داشت. از بیان گذشته مشخص شد که مقام امامت، فوق مرتبه عبودیّت، نبوّت و رسالت است و این مقام، مقام کلّیه الهى است. حال که روشن شد، مقام امامت، فوق این مقامهاست، به اصل بحث برمىگردیم که خلافت را براى بىاثر کردن امامت مطرح کردند.
اجازه دهید یک مطلبى را از امام غزالى بیان کنیم. او در «مجموعه رسائل الامام الغزالى»عنوان کرده است:
«مِنْ خُطْبَتِهِ فى یَوْمِ عیدِ غَدیرخُمّ بِاتِّفاقِ الْجَمیعِ وَهُوَ یَقُولُ: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» فَقالَ عُمَر: بَخٍ بَخٍ یا اَباالْحَسَنَ!! لَقَدْ اَصْبَحْتَ مَولاىَ وَمَوْلى کَلَّ مَوْلى. فَهذا تَسْلیمٌ وَرِضى و تَحْکیمٌ؛ ثُمَّ بَعْدَ هذا، غَلَبَ الْهَوى لِحُبِّ الرِّیاسَةَ وَحَمَلَ عَمُودَ الْخِلافَة وعُقُودُ النُّبُوَّة وَخَفَقانَ الْهِوى فى قَعْقَعَةِ الرّایاتِ وَاِشْتِباکَ اِزْدِحامَ الْخُیُولِ وَفَتْحَ الأَمْصارِ وَسَقاهُمْ کأْسَ الْهَوى فَعادُوا اِلى الْخِلافِ الأَوَّلِ، فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً.»
از خطبهاى که رسول خدا(ص) در روز عید غدیر که همه این خطبه را مورد تأیید قرار دادهاند که حضرت مىفرمایند:
«هر کس من مولاى اویم، على مولاى اوست.» پس عمر برخاست و گفت: «مرحبا مرحبا یا ابالحسن!! امروز شما مولاى من و مولاى هر مولایى» [امام غزالى مىگوید:] پس این تسلیم است و راضى به ولایت و تحکیم آن مىباشد. پس بعد از این بیان، هوی و هوس بهخاطر حبّ ریاست بر او غالب گشت و عمود خلافت و عهود نبوّت را بر دوش کشید و فریب هوی، در صداى پرچمها و سر و صداى اسبان و فتح در صحنه جنگ پیچید و آنان شراب هوی و هوس را نوشیدند؛ پس بر خلاف نظر نخستین به عقب برگشتند و گفته خود را به پشت سرشان انداختند و به ثمن اندک آن را فروختند.»
آنچه مىخواهیم به آن استناد کنیم، جمله «حَمَلَ عَمُودَ الْخِلافَة» است. بهطور دقیق در برابر امامت، خلافت را مطرح کردند و وقتى از نصب الهى به انتخاب مردم رسید، بار امامت بر زمین گذارده شد و توده مردم بهخصوص روشنفکران، انتخاب مردم را بر جعل و قرارداد الهى، مقدم داشتند و این زاویه جدایى امامت از مردم شکل گرفت و بر سر مردم فرود آمد، آنچه که نباید تحقق پیدا مىکرد. پس عمود خلافت در برابر عمود امامت قد علم کرد و شد آنچه نمىباید مىشد. گرچه تا امامت معصوم(ع) هست، نوبت به امامت غیرمعصوم نمىرسد؛ بلکه خلافت مطرح مىشود که آن هم باید با انتخاب مردم صورت پذیرد.
و این امامت است که اگر رسولخدا(ص) آن را اعلام ننماید، رسالتش را به انجام نرسانده است و این امامت است که بهوسیله آن دین تکمیل مىشود و مردم به آزادگى کامل خواهند رسید. عارف رومى سخنى در مورد غدیر دارد که بیان آن، خالى از لطف نخواهد بود. او گوید:
بندِ هرچه گشتهاى از نیک و بد
هر یکى بر تو، چو صندوقى است سدّ
تا نگردى زین همه آزاد تو
کى شوى اى جان! ز غم دلشاد تو
زین سبب پیغمبرِ با اجتهاد
نامِ خود و آنِ عَلى مَوْلا نهاد
گفت: هر کس را منم مولا و دوست
ابنِعمِّ من عَلى مولاى اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
بندِ رِقّیّت ز پایت بر کَند
چون به آزادى نبوّت هادى است
مؤمنان را زاَنْبیا آزادى است
اى گروهِ مؤمنان شادى کنید
همچو سرو و سوسن آزادى کنید4
اگرچه عارف رومى نیز، در بیان و معناى حدیث و امامت کوتاهى کرده است؛ زیرا مولاى را بهمعناى دوستى گرفته است؛ نه رهبرى حقیقى؛ امّا اینکه معتقد است که بحث، خلافت نیست؛ زیرا خلافت یک امر اعتبارى است؛ بر خلاف امامت که امر حقیقى است که هیچکس نمىتواند او را از امامتش عزل کند؛ زیرا امامت، مردم را از تنگناى فکرى و اندیشههاى غلط غیرمنطقى آزاد مىکند؛ برخلاف خلافت که همیشه در طول تاریخ، منافع شخصى خود را بر منافع خدایى و مردمى مقدم مىدارد. غرض اینکه، نبوّت راهکار مىدهد و امامت آن را به انجام مىرساند.
..............................................
پینوشتها
1. سوره مائده، آیه 66؛
2. سوره بقره، آیه 124؛
3. سوره صافات، آیه 106؛
4. مثنوى معنوى، ج 6، ش 996.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه