هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

شعر، آینه انقلاب‌ها نقش شعر در تحولات اجتماعی ایران

شعر، آینه انقلاب‌ها نقش شعر در تحولات اجتماعی ایران

گفت‌وگو با حجت‌الاسلام والمسلمین علی نریمانی

شعر فارسی، به‌عنوان یکی از ارکان اصلی هویت ملّی ایرانیان، از دیرباز در شکل‌دهی فرهنگ و تمدّن این سرزمین نقش به‌سزایی داشته است. شاعران بزرگ ما با سروده‌های خود، ارزش‌ها، آداب و رسوم و باورهای ایرانی را به نسل‌های بعد منتقل کرده و هویت ملّی ما را تقویت کرده‌اند. در این گفت‌وگو با حجت‌الاسلام والمسلمین علی نریمانی، به بررسی نقش شعر در شکل‌دهی هویت ملّی ایرانیان و تأثیر آن بر اندیشه و رفتار مردم خواهیم پرداخت.

  بررسی انواع شعر کلاسیک ایرانی
شعر کلاسیک ایرانی که از دوره زرّین خود با رودکی آغاز و به عبدالرحمن جامی ختم می‌شود، همواره جایگاه خاصی در فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. اگر به آن زمان برگردیم، متوجّه می‌شویم که شعر در جامعه آن دوران، اهمیت ویژه‌ای داشت و به‌گونه‌ای ایران را به‌خاطر شعر زرین کلاسیکش می‌شناسند. اگر شما به خارج از کشور بروید و بگویید که ایرانی هستید، بسیاری از افراد با شعر کلاسیک ایران و نام‌هایی چون حافظ، سعدی و مولوی آشنا هستند. این موضوع نشان‌دهنده تأثیر عمیق شعر بر هویت ملّی و فرهنگی ایرانیان است.
در بررسی شعر کلاسیک، می‌توانیم آن را به چهار بخش تقسیم کنیم.
1. شعر عمومی: این نوع شعر شامل: پند و اندرز، هجویات و موضوعات متنوّع دیگر است. این بخش از شعر نه‌تنها ابزاری برای بیان احساسات و افکار شاعران بود؛ بلکه به‌عنوان وسیله‌ای برای انتقال ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی نیز عمل می‌کرد.
2. شعر مذهبی: این نوع شعر در زمان اهل‌بیت(ع) و بعد از آن به وجود آمد. شاعران به‌دلایل مختلف سعی می‌کردند، مذهب را در اشعار خود معرفی کنند؛ به‌ویژه در زمان صفویان، شاعران منقبت اهل‌بیت(ع) را در شعر خود بازگو می‌کردند و دربار صفوی نیز، به این آثار توجه خاصی داشت و به آنها جوایزی اهدا می‌کرد. به‌همین دلیل، بالاترین اشعار در این حوزه تولید می‌شد.
3. شعر عرفانی: اگرچه ادبیات عرفانی به قبل از میلاد بازمی‌گردد، اما در زمان اسلام و به‌ویژه در قرن هفتم هجری اوج گرفت. محی‌الدین عربی کار را آغاز کرد و به شعر عرفانی، اصول خاصی بخشید. دیگر شاعرانی مانند سیدعلی همدانی نیز به شعر عرفانی روی آوردند و اشعارشان به قالب عرفانی درآمد. اگرچه شعر عرفانی از قرن چهارم آغاز شد، اما اوج آن در قرن هشتم هجری بود. در این دوره، شیخ محمود شبستری اثر معروف خود، گلشن راز، را منتشر کرد. بنده نیز شرحی بر این اثر نوشته‌ام. هرچند شبستری تحت تأثیر محی‌الدین عربی بود، اما قالب شعری او بسیار قوی و تأثیرگذار است.
4. شعر نو فارسی: این نوع شعر با نیما یوشیج آغاز شد و اشعار او به‌واقع زیبا و نوآورانه بود. نیما با ابداع قالب‌های جدید، دنیای شعر فارسی را متحول کرد و مسیر تازه‌ای برای شاعران بعدی هموار ساخت.

  تحولات ادبیات در زمان صفویان و قاجاریه
در زمان صفویان، ادبیات به یک قالب خاص مذهبی تغییر شکل داد. هرکس که در منقبت شاه یا اهل‌بیت(ع) سخنی می‌گفت، برای آنان اهمیت زیادی داشت. این شرایط به‌گونه‌ای پیش رفت که برخی شاعران، ناچار به مهاجرت به هند شدند و مشکلاتی در ادبیات داخل ایران پدید آمد.
قبل از صفویه، شعر در میان مردم حالتی طبیعی و خاص داشت و ذوق شاعران به‌ویژه در زمینه قرایح، بیشتر ظهور پیدا می‌کرد. اما در زمان صفویه، این قریحه تحت کنترل قرار گرفت. دختر شاه طهماسب، پری‌خان خانم که فردی سیاسی و صاحب ذوق ادبی بود، به شاعرانی که در مدح پدرش و خود او اشعاری می‌سرودند، جوایزی اهدا می‌کرد و دستور می‌داد، به این گروه از شاعران رسیدگی شود. اما این کار محدود و به‌ویژه به مدح خودشان اختصاص داشت.
در زمان فتحعلی‌شاه، شکست‌هایی که در زمان صفویه رخ داد، در دوره قاجار دوباره ظاهر شد و شخصیت‌هایی در کشور، به‌ویژه در اصفهان، از این رویدادها تأثیر پذیرفتند. در زمان شاه عباس، شعر به‌شدت رو به افول رفت؛ به‌گونه‌ای که عزالدین غواص یزدی(وفات:۹۶۰ق) در بیتی می‌گوید:
        آنچه اکنون در حساب است                 هزار و نهصد و پنجه کتاب است
این بیان نشان‌دهنده این است که او چقدر شعر سروده و به‌نوعی از اوضاع شعر انتقاد می‌کند. بنده قصد نفی یا طرد او را ندارم؛ او در هر حال ذوق و قریحه شعری داشته که آن را به‌کار گرفته و شعر سروده است، اما پایگاه شعر در آن زمان بسیار متزلزل بوده است که کسی ادّعا کند: هزار و نهصد و پنجاه کتاب در دست دارد؛ یعنی او باید روزانه چهارصد بیت سروده باشد تا بتواند، کتابی با چنین حجمی تولید کند. در زمان نادرشاه نیز شرایط مشابهی با دوران صفویه حاکم بود و شعر و شاعری ارزش کمتری داشت. اما با ظهور کریم‌خان زند، تحوّلاتی در شعر آغاز شد. این تحولات به‌گونه‌ای بود که حتی کسانی که از ایران به هند مهاجرت کرده و سبک هندی را رواج داده بودند، از تفکر خود دست برداشتند.
با اینکه سبک هندی، معانی بسیاری را در الفاظ کم، جا می‌داد و درک معنای شعر، نیازمند زحمت زیادی بود، اما بعد از بازگشت این افراد به ایران و تحولی که در شعر ایران به وقوع پیوست، شعرایی مانند مرحوم مشتاق و نشاط وارد عرصه شدند و انجمن‌هایی تشکیل دادند. این بازگشت به شعر زرین کلاسیک، در دوره‌ای که شعر هندی رواج یافته بود، موجب قدرت‌نمایی مجدد اشعار معروف شد.
در زمان عطار، مولانا و سنایی غزنوی، اشعار بسیار زیبایی سروده می‌شد که در جامعه جایگاه خاصی داشت. نوع وزن، قافیه و مثنوی‌ها با وزن‌های مناسب، تأثیر خاصی بر مردم می‌گذاشت. حتی اشعار سنایی در میان مردم شناخته شده بود و یک مغازه‌دار در صبح هنگام باز کردن مغازه‌اش، با خواندن اشعار سنایی، روحیه‌ای بشاش و باز به‌کار خود می‌رفت.

  تحول شعر در دوره صفویه و تأثیر آن بر جامعه
در دوران صفویه، شعر به‌شکل عمومی و کوچه و بازاری درآمد و طبیعتاً بر جامعه اثر گذاشت. اگر امروزه مطالب در روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون به مردم ارائه می‌شود، در گذشته این نقش در قهوه‌خانه‌ها ایفا می‌شد. اشعار توسط کسانی مانند دراویش پخش می‌شد و به‌طوری‌ اشعار سنایی در میان عموم مردم کوچه و بازار مورد استفاده قرار می‌گرفت:
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی    نروم جز به همان ره که توأم راهنمایـی
نوع اشعار سنایی به‌شدت مؤثر بود. پس از سنایی، عطّار ظهور کرد و اشعار او نیز تأثیرگذار بود؛ به‌گونه‌ای که در قهوه‌خانه‌ها، چند غزل از عطار با آواز خوانده می‌شد و در میان مردم اثر می‌گذاشت؛ البته اشعاری هم وجود داشت که سنگین و سخت بودند. به قول صدرالدین قونوی که به مولانا گفت: «چگونه توانستی این همه مسائل سخت عرفانی را در یک قالب فهم‌پذیر بیان کنی؟»، مولوی پاسخ داد: «به‌همان دلیل که شما سخنان بسیار راحت را در قالب سختی ریخته‌اید تا مردم نفهمند و به دست نیاورند که چه می خواهید بگویید.»
وقتی اشعار عارف رومی در مثنوی معنوی او مطرح شد، انقلابی در ادبیات به وجود آمد. مثنوی در قرن هشتم و قبل از شاه عباس سروده شد و در این قرن، شعر زرین کلاسیک به اوج خود رسید.
در یکی از اشعار او آمده است:
بنـد بگسل باش آزاد ای پـسـر         چنـد باشی بنـد سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه‌‌ای             چند گنجد قسمت یک روزه‌‌ای‌‌
کوزه‌‌ی چشم حریصان پر نشد            تا صـدف قانع نشد پر در نشد
مولوی با این سه بیت، اولین مرحله عرفان را که انقطاع از مادیات است، مطرح می‌کند و قناعت را اصل در همه چیز می‌داند؛ یعنی در روش عرفانی هم بیان می‌کند که اگر می‌خواهی موفق بشوی، نباید از ابتدا پایت را روی آخرین پله بگذاری. انسان باید قناعت کند و به آنچه که در اختیار دارد، راضی باشد.
این مفهوم دارای معنای عمیق‌تری است. او می‌گوید: «تو که می خواهی به معرفت برسی و دیگران را به معرفت برسانی، باید در حیطه قناعت باقی بمانی. در غیر این صورت، تحت تأثیر دیگران قرار خواهی گرفت و آنچه را که به دست آورده‌ای، از تو خواهند گرفت.» در نتیجه، اگر قانع نباشی و بخواهی پا را فراتر از آنچه که خداوند برایت در نظر گرفته بگذاری، ضربه خواهی خورد.

  تأثیر استیلای افغانها بر شعر دوران صفویه و آغاز تحولات ادبی
صحبت درباره شعر این دوره، به‌ویژه زمانی که افغان‌ها بر اصفهان تسلط پیدا کردند، بسیار است. آن‌ها آسیب‌های زیادی به شاعران رساندند. به‌عنوان مثال، یکی از شاعران برجسته طبیب اصفهانی، اشعارش پر از غم و اندوه است؛ چراکه به همسر او تعرّض شده و مشکلات فراوانی برای او به وجود آمده است.
تمام اشعار او سرشار از غم و اندوه است و وقتی انسان اشعارش را می‌خواند، غم او را احساس می‌کند و درمی‌یابد که این مرد چقدر غصّه و عذاب کشیده است و می‌خواهد، این غم را در قالب شعر بیان کند و بگوید: «جبران غم‌های دل من هرگز ممکن نیست.»
پس از دوره صفویه، اولین گام تحول شعر فارسی توسط شاعران اصفهانی برداشته شد. مرحوم سیدعلی مشتاق با تلاش بسیار، انجمن مشتاق را تأسیس کرد و افرادی را گرد هم آورد و به دیگر شاعران کمک کرد تا اشعاری بگویند که آرام آرام شعر را از سبک هندی خارج کند. هجویات نیز به‌تدریج از شعر حذف شد و قالب شعر تغییر کرد.
هاتف اصفهانی به‌عنوان یکی از شاعران برجسته این دوره، اشعار بسیار زیبایی گفت و کلام مشهوری درباره عرفان دارد که می‌گوید:
هاتف ارباب معرفت که گهی         مست خوانندشان و گه هشیار
از می و بـزم و ساقی و مطرب          وز مغ و دیو و شاهـد و زُنّـار
قصد ایشان نهفته اسراریست               که به ایمـا کنند گـاه اظهار
اگر قدری دقت کنید، نوع نگرش او عرفانی است. هرچند هاتف یک شخصیت علمی عرفانی نیست، اما با تغییر قالب شعر و گنجاندن مضامین عرفانی در آن، نقش مؤثری در این تحول ایفا کرده است. زحمات او و دیگر شاعران برای خروج شعر از سبک هندی و احیای شعر زرین کلاسیک، تأثیرات عمیقی در ادبیات فارسی به‌همراه داشت.

  ظهور شعر نو و تأثیر آن بر نسل جوان
در قرن اخیر، شعر نو مطرح شد و جایگاه خاصی برای خود پیدا کرد. من به استقبال شعر یکی از شاعران رفته‌ام و اشعاری برای یکدیگر گفته‌ایم. با این نوع شعر و قالب‌های مختلفی مانند موج، سپید و آزاد آشنا هستم. به‌ویژه شعر سپید، توانست به‌خوبی در جامعه جا باز کند. نیما یوشیج به‌خوبی توانست، این مفهوم را به همه بفهماند که می‌توان شعری گفت که تأثیر خودش را بگذارد و با حالتی متفاوت باشد.
وزن شعر همچنان پا برجاست؛ مثلاً می‌توانیم یک مصرع را حذف کنیم و به مصرع بعدی برویم، یا شاید سه بیت بگوییم و دوباره به وزن اولیه برگردیم. قافیه نیز سر جای خودش باقی می‌ماند. این موضوع مشکلی ندارد و اگر کسی بتواند، هدف والایی را با این روش طی کند، قطعاً به موفقیت خواهد رسید. این روش به‌ویژه در نسل جوان تأثیرگذار بوده است. جامعه در حال پویایی است و قصد ایستادن ندارد. هرچند اشعار حافظ، عارف رومی، عطار و سنایی ماندگار و کهنه‌ناشدنی هستند، نسل جدید نمی‌خواهد اوزان خاص و قافیه‌های خاص شعر کلاسیک را به‌کار گیرد. وقتی نیما یوشیج شعر نو را آغاز کرد، اوج گرفت و در میان مردم تأثیر فراوانی گذاشت. همچنین، مهدی اخوان ثالث در زندان، شعر «زندان» را سرود که تأثیر زیادی بر نسل جوان گذاشت.
شعر مذهبی اما از زمان صفویان آغاز شد؛ به‌عنوان مثال، محتشم کاشانی شعری در وصف شاه طهماسب سرود. شاه طهماسب ناراحت شد و گفت: «بهتر نبود در وصف اهل‌بیت شعر می‌سرودی و صله دریافت می‌کردی تا این‌که در وصف من شعر بسرایی؟» شاه طهماسب نسبت به شاه عباس تفاوت‌هایی داشت و محتشم، سپس اشعاری راجع به سیدالشهداء(ع) سرود؛ «باز این چه شورش است که در خلق عالم است». این اشعار واقعاً زیبا هستند و از لحاظ وزن، قافیه و دیگر خصوصیات شعری مانند: استعاره‌ها، کنایات و تشبیهات بسیار خوش سروده شده‌اند. به نظر من، محتشم قریحه و ذوق هنری بسیار خوبی داشته و خدمت بزرگی در ادبیات فارسی کرده است. اگرچه شعر او به‌سان تاریخ نقلی است و در اشعارش هیچ‌گونه تحلیلی به چشم نمی‌خورد؛ ولی در حد خودش از نظر شعری خوب سروده است.

  غفلت از هدف در شعر و ضرورت جستجوی معنا
در یکی از جلساتی که شعرای تراز اول اصفهان در منزل ام‌الشعرای اصفهان جمع شده بودند، حضور داشتم و از من خواسته شد، شعری بخوانم. در آنجا گفتم که ما چیزی کم داریم. ما این همه در انجمن‌ها ادبی شعر می‌سراییم، اما خودمان نمی‌دانیم، سر چه کسی را می‌خواهیم بتراشیم. اما وقتی کتاب مثنوی معنوی مولانا را می‌خوانیم، متوجه می‌شویم که او چه هدفی را دنبال می‌کند: عشق، عاشقی، دل و معرفت. اشعار سنایی و عطار نیز همین‌طور هستند.
با وجود این‌که کتاب‌های زیادی چاپ شده؛ اما ما نتوانسته‌ایم، چیزی هدفمند به جامعه ارائه دهیم. امروزه شعر مذهبی در جامعه ما به اوج خود رسیده است؛ اما خط واحدی را نتوانسته‌ایم، دنبال کنیم. اگر صحّت و سقم و درستی تاریخی اشعار را کنار بگذاریم، اشعاری که راجع به اهل‌بیت(ع) سروده می‌شوند، در اوج خود قرار دارند. جا دارد از این شاعران تشکر کنیم؛ زیرا ذوق عجیبی به‌کار می‌برند؛ اما هدف اصلی فراموش شده است.
دعبل خزاعی اشعاری در وصف اهل‌بیت(ع) دارد و گاهی اشعار مختصری خارج از شعر مذهبی می‌سراید. در واقع، ما با یک بیت شعر، می‌توانیم جامعه را متحول کنیم؛ اما معمولاً در این اشعار مذهبی چنین چیزی وجود ندارد. امروزه در شعر فارسی یک نوع خلأ وجود دارد؛ چه در شعر نو، چه در شعر زرّین کلاسیک و چه در سبک هندی. بابافغانی اشعار لذیذ و دلپذیر و با حلاوتی می‌گفت؛ اما در هند به اشعار او توجهی نشد. او شعری سرود که ناراحتی خود را از برخوردهایی که با شعرش شده بود، بیان می‌کرد و اعلام می‌داشت که دیگر در هندوستان نمی‌ماند و بهتر است، اشعارش را به اصفهان بفرستد.
صائب تبریزی نیز شاعر مؤثری بود که دیوان او مملو از تشبیهات و استعارات است. او می‌توانست صد غزل ماندگار داشته باشد. به هند رفت و قالب مناسبی انتخاب کرد؛ اما این نکته حائز اهمیت است که وقتی صائب شعر می‌سرود، می‌توانست در سبک غزل خلاصه کند و هدف خود را دنبال کند یا قالب مثنوی خاصی را انتخاب کند و تأثیر خود را بگذارد. متأسفانه او این کار را انجام نداد.
شعرای دیگر دیوان‌هایی دارند که نهایتاً یکصد یا دویست صفحه با مقدماتش دارد؛ اما کلیاتی با این حجم از صائب مانده که در سراسر آن، استعاره و کنایه موج می‌زند. خدا او را رحمت کند. اگرچه او عارف به‌معنایی که ما در نظر می‌گیریم، نبوده و از نظر علم عرفان قوی نبوده است؛ اما روحیه عرفانی داشته و نسبت به اعتقاداتش، خوب شعر گفته و روحیه عرفانی خود را بروز داده است؛ ولی هیچ‌یک از این شاعران مانند شیخ محمود شبستری نشدند. هاتف اصفهانی شعر سروده؛ ولی هرگز نتوانسته، مانند شیخ محمود شبستری بشود.
احد در میـم احمد گشت ظـاهر         در ایـن دور اوّل آمد عین آخر
ز احمـد تا احـد یک میم فـرق است        جهانی اندر آن یک میم غرق است
بر او ختم آمده پایـان این راه         در او منـزل شـده «اُدعُوا اِلَـی الله»
مقام دلگشـایش جمعِ جمـع است        جمال جان‌فزایش شمع جمع است
 شده او پیش و دل‌هـا جمله از پی          گـرفته دست دل‌ها دامن وی
 در این ره اولیا بـاز از پس و پیش         نشانی داده‌اند از منزل خویش
به حدّ خویش چون گشتند واقف         سخن گفتند در معروف و عـارف
یکی از بحر وحدت گفت: اَنَا الحق         یکی از قُرب و بُـعد و سیر زورق
یکی را علم ظاهر بـود حاصـل          نشانـی داد از خشکـی سـاحل
یکی گـوهر برآورد و هدف شـد         یکی بگذاشت آن نزد صـدف شـد
یکی در جزو و کل گفت این سخن باز         یکی کرد از قدیم و محدث آغـاز
یکی از زلف و خال و خط بیان کرد         شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
یکی از هستی خود گفت و پندار          یکی مستغرق بت گشت و زنّـار
سخن‌هـا چون به وفقِ منزل افتـاد         در افهام خـلایق مشکل افتـاد
کسی را کاندر ایـن معنی است         حیـران ضرورت می‌شود دانستن آن

  بحران حضور خدا در شعر و آزادسازی بیحد و مرز
در مکنونات شعری شاعران، باید خدا حاضر باشد نه اینکه او در اشعار ما غایب باشد؛ اگر ما حضور خدا را حس می‌کردیم، اوضاع به این شکل نمی‌بود. بعد از زمان نادرشاه و در دوران کریم‌خان زند، آزادی در شعر گسترده‌تر شد. این آزادی فراگیر، موجب شد که هرکس شروع به سرودن شعر کند؛ درحالی‌که هیچ‌کدام از آن‌ها در حد رودکی، فرّخی یزدی یا مولوی نبودند. اشعار برخی از آن‌ها گاهی به اوج هجویات می‌رسید و برخی دیگر که ذوق شعری داشتند، در زمینه‌های مختلفی پیشرفت کردند. متأسفانه، این آزادی رهاشده و تجلیل از افرادی که بضاعت علمی و ذوقی نداشتند، باعث شد تا هرکس شعری بسراید. چارچوبی برای شعر مشخص نشد و امروزه هم، وضعیت همین‌گونه است.
گاهی در انجمن‌های ادبی اصفهان شرکت می‌کنم و مشاهده می‌کنم که این بی‌نظمی در شعر، امروز هم وجود دارد و صاحبان ذوق از میان شاعران انتخاب نمی‌شوند. کسی که هیچ سوادی ندارد، شاعری را همراهی می‌کند و بعد از شنیدن اشعار او، به فکر می‌افتد که او نیز شعری بگوید. سپس حافظ و مثنوی را باز می‌کند و اشعاری را از آنها انتخاب کرده و کم و زیاد می‌کند و به‌عنوان کتاب چاپ می‌نماید.
شخصی نزد من آمد و هفت جلد کتاب اشعارش را به من نشان داد. با اینکه پزشک بود، نه ذوق شعری داشت و نه حرفه‌اش ربطی به ادبیات داشت. او حتی درباره اهل‌بیت(ع) شعر گفته بود و من دیدم که در شعرش، اهل‌بیت(ع) را خوار جلوه داده و با نادانی خود، به آنان ضربه زده بود. امروزه لازم است، وزارت ارشاد وارد عمل شود و اجازه ندهد، هرکسی کتاب شعر چاپ کند. آزادی خوب است؛ ولی باید در حدی باشد که به شعر و شاعری آسیب نرساند.
امروزه ما شعر دوران شاه عباس را نقد می‌کنیم و در آینده نیز شعر زمانه ما را نقد خواهند کرد.

  شعر انقلاب و چالشهای آن
متأسفانه ما سیاست‌زده شده‌ایم و در جامعه ما سیاست حرف اول را می‌زند. اگر بخواهیم انقلاب را در قالب شعر بیان کنیم یا دفاع مقدس را در قالب جنگ، گاهی اشعاری را در مطبوعات درباره شهدا و دفاع مقدس می‌خوانم که بسیار زیبا و اثرگذار هستند؛ مثلاً شاعری اهل شیراز، شعری درباره شهید نوشته بود که واقعاً از خواندن آن لذت بردم و خدا او را رحمت کند. چنین اشعاری اثرگذارند؛ اما اگر انسان بخواهد چیزی را به مقدار زیاد ارائه دهد، ممکن است ضربه بخورد. مانند مسائل اقتصادی که عرضه و تقاضا باید با هم همخوانی داشته باشند؛ در این صورت موفقیت بیشتر خواهد بود.
نسل امروز ما، باید به‌گونه‌ای شعر بسراید و به جوانان معرفی شود که مطلب در قلب آن‌ها نفوذ کند و شور و هیجان شعری و اندیشه‌ای را در آنها ایجاد نماید. بخشی از اشعار امروز بسیار خوب و جالب است؛ اما بخش دیگری از اشعار مبالغه‌های بی‌جا دارد. به‌جای این‌که حقایق را در قالب مناسبی ارائه دهند که در روح جوان تأثیر بگذارد، آن قدر در یک موضوع جلو می‌روند که جوان با خود می‌گوید، شاید همه اینها دروغ باشد!
کسانی که متولی ادبیات هستند، باید این آسیب‌ها را کنترل کنند. ادبیات و فرهنگ غنی ما، با هزینه زیادی به دست آمده است و اشعار باید در قالب یک انقلاب ادبی باشند؛ انقلابی که بتواند یک جوان را متحول کند. این شعر می‌تواند شعر انقلاب باشد.
زمانی که ما هدف داشته باشیم، شعر ما جهت پیدا خواهد کرد؛ اما زمانی که فاقد هدف باشیم، شعر ما نیز بی‌جهت خواهد بود. برخی از کتاب‌هایی که امروزه چاپ می‌شوند، جهت مشخصی ندارند و مشخص نیست که چه مقصودی از سرودن اشعار داشته‌اند. مولوی کلیات شمس را ارائه داد و یک قالب عرفانی به آن داد که هدف انسان‌سازی داشت. گلشن راز در نهایت به جایی می‌رسد که می‌گوید: معرفت و عاشق شدن، اصل زندگی من است؛ اما برخی کتاب‌ها بیش از صد غزل دارند که هیچ هدفی را دنبال نکرده‌اند.
البته این‌طور نیست که فاقد مطلب باشند؛ اما مطالب آنها یا آن قدر متشتت است که کسی چیزی از آنها به دست نمی‌آورد یا اینکه کتابی که شکل و شمایل ادبی دارد، انقلاب ادبی را آن‌گونه که هست، معرفی نمی‌کند؛ بلکه انقلاب ادبی را به‌گونه‌ای معرفی می‌کند که نویسنده می‌اندیشد. اگر حقیقت عنوان شود، او نیز حقیقت‌گرا می‌شود و انقلاب ادبی را با وضعیتی که داشته است، در درون خود جای می‌دهد؛ اما اگر انقلاب ادبی به‌گونه‌ای دیگر عنوان شود، تأثیر خوبی روی افراد نخواهد گذاشت.
شعر باید جهت داشته باشد؛ وگرنه ما روز به روز از ادبیات واقعی فاصله می‌گیریم. هر کاری که انجام می‌دهیم، باید هدف داشته باشد. اگر شعر می‌گوییم، باید هدفی داشته باشیم. بنده در حدود پانزده روز، ششصد و هشتاد بیت غزل شعر نو گفته‌ام. بسیاری افراد به بنده گفتند که اینها را چاپ کن؛ اما بنده می‌گویم: این‌ها هنوز کار دارد. باید شعری ارائه کنم که روی نسل جوان اثر داشته باشد و هدفی داشته باشم.
امروزه شما اگر در انجمن‌های ادبی شعر شرکت کنید، می‌بینید که هدفی را دنبال نمی‌کنند؛ مثلاً در یک انجمن مصرعی را به‌عنوان طرح ارائه می‌دهند و دیگر کار ندارند که شاعر چه مضمونی را می‌خواهد ارائه دهد. یک وقت می‌گویند، می‌خواهند مفهومی اخلاقی را به تصویر بکشند یا اینکه یک مفهوم عبادی را راجع به نماز به تصویر بکشند؛ اما این‌گونه نیست. مصرعی را به‌عنوان طرح ارائه می‌دهند و شاعر یک هفته زحمت می‌کشد و در نهایت کار او مانند اشعار دیگری است که بسیاری دیگر نیز سروده‌اند و حالا یا به‌صورت کتاب درآمده یا درنیامده است.

  ادبیات و شاعری در زندگی علما
در قدیم‌الایام، زمانی که یک شخصیت علمی مطرح می‌شد و از فحول علما به حساب می‌آمد، یکی از ویژگی‌های برجسته‌اش ادبیات بود. هرچند همه علما دارای ذوق شاعری نبودند؛ اما علمایی که این ذوق را داشتند، توانستند از آن بهره‌برداری کنند؛ به‌عنوان نمونه، ملااحمد نراقی با ذوق شعری خود، مثنوی «طاقدیس» را سرود که اگر دقیق خوانده شود، تأثیر زیادی بر جامعه خواهد گذاشت. با قدری مماشات می‌توان گفت: این اثر چیزی کمتر از «مثنوی معنوی» ندارد و نوع داستان، نگرش و بیان او، بسیار برجسته است.
کلیات فیض کاشانی نیز، مثال دیگری از این دست است. علی‌رغم اینکه او اخباری بود و شخص اخباری نمی‌تواند به ادبیات و شاعری قرابت زیادی داشته باشد؛ ولی اشعارش مملو از معرفت و نکات خوب است که می‌تواند، حالت انسان را تغییر دهد. به‌عنوان نمونه، این دو بیت از او را در نظر بگیرید:
آن دل که تویی در آن، غم‌خانه چرا باشد    
چون گشت ستون مسند، حنّانه چرا باشد
غم‌خانه دلی باشد کان بی‌خبر است از تو
چون جای تو باشد دل، غم‌خانه چرا باشد.
ملاهادی سبزواری(ره) و آیت‌الله بیدگلی از کاشان نیز اشعار زیبایی دارند. همچنین صباحی، طباطبایی قمی و علامه طباطبایی(ره) هم اشعار عربی و فارسی بسیار مؤثری سروده‌اند. آیت‌الله محمدحسین غروی اصفهانی نیز فلسفه را به‌صورت اشعار عربی بیان کرده و دیوانی دارد که مخصوص اهل‌بیت اطهار(ع) است. او قصاید زیبایی درباره حضرت فاطمه زهرا(س) سروده است.
این شخصیت‌ها در عین اینکه فیلسوف و عالم بودند، اشعار زیادی نیز سروده‌اند؛ به‌عنوان مثال، فیض کاشانی(ره) در زمان شاه عباس، فقیه جامع‌الشرایطی بود و میرداماد نیز اشعار زیبایی دارد که همچنان ماندگار است.
متأسفانه در این پنجاه سال اخیر، فقها و علما و فحول ما، کمتر در قالب شعر وارد شده‌اند؛ در‌حالی‌که ضرورت دارد. شعر می‌تواند، ابزار مؤثری برای انتقال مفاهیم عمیق به نسل جوان باشد. قرآن کریم شعر نیست؛ اما کلامی موزون است که تأثیر به‌سزایی در جامعه گذاشته است. در گذشته، علمای صاحب ذوق شعر می‌گفتند؛ ولی در این پنجاه سال اخیر، کمتر دیده‌ایم که فقیه یا عالمی شعری بگوید که ماندگار باشد. این جای تأمل دارد و نشان می‌دهد که نیاز به بازگشت به این سنت ارزشمند و تأثیرگذار داریم.

 شاعران بزرگ در تاریخ علم
در گذشته، علما با شعر خود شهرت داشتند و گاهی با یک بیت شعر در جمع مردم تأثیر می‌گذاشتند؛ به‌عنوان مثال، ملا احمد نراقی، فیض کاشانی، علامه طباطبایی و حضرت امام(ره) از جمله شخصیت‌های علمی بودند که اشعار آن-چنانی داشتند. اگر این بزرگواران به دیدگاه‌های محدود فکر می‌کردند، قطعاً نباید شعر می‌سرودند.
در مقدمه کتابی که به‌زودی منتشر خواهد شد، به این موضوع اشاره کرده‌ام که فلاسفه شعر را از جنس خیال می‌دانند و خود را از این عرصه دور می‌کنند؛ درحالی‌که شعر در واقع از شعور و درک انسان نشأت می‌گیرد و به‌صورت نظم درمی‌آید.

 نقد نگرشهای منفی به شعر
برخی ممکن است، بگویند که شعرا در خدمت سلاطین قرار می‌گیرند یا آثار آنها هجو و هزل است؛ بنابراین نباید شعر گفت؛ اما واقعیت این است که این نگرش اشتباه است. متأسفانه در پنجاه سال اخیر، فقها و اصولی‌ها کمتر به شعر پرداخته‌اند و به خود می‌گویند که به شعر و هنر دیگر نیاز نیست.
شعر و فلسفه در دنیای دین و فقه، باید به یکدیگر نزدیک شوند و از ظرفیت‌های یکدیگر بهره‌مند شوند. شاعران و فلاسفه می‌توانند در همزیستی و تعامل، به بسط معانی عمیق‌تر بپردازند و دنیای فکری و روحی انسان را غنی‌تر کنند.

​​​​​​​□ به نظر میرسد شما در حال کار بر روی مثنوی معنوی هستید. آیا میتوانید در این مورد توضیحاتی ارائه دهید؟ به نظر شما، آیا مولوی در آثارش به فلسفه میپردازد یا بیشتر بر مسائل عرفانی و تعقلی تأکید دارد؟ همچنین، چگونه میتوان این رویکرد را در مقایسه با ابنعربی بررسی کرد؟
بنده دیدم کتاب‌های زیادی نوشته شده و شروحی مانند شرح علامه جعفری(ره) نیز وجود دارد که گاهی به فلسفه وارد شده‌اند؛ درحالی‌که کتاب مثنوی معنوی اصلاً بحث فلسفی ندارد و به سمت فلسفه نرفته است. ابن‌عربی نیز چندان میانه‌ای با فلسفه نداشت. به‌جرأت می‌توانم بگویم که عارف رومی (مولوی) بیشتر از ابن‌عربی گرایش به فلسفه ندارد. نوع گفتمان او نشان می‌دهد که مسائل عنوان‌شده، تعقلی هستند و او از لوازم و مستقلات عقلی استفاده می‌کند. در عین حال که عرفان را نقل می‌کند، این عرفان فقط مختص به دل نیست؛ بلکه عقل نیز به‌عنوان یک ابزار شناخت مورد تأکید قرار دارد و این موضوع در اشعارش موج می‌زند. او به عقل جزوی می‌تازد؛ ولی عقل کلّی را مورد توجه قرار می دهد؛ زیرا عقل کل را نور می‌داند و معتقد است که خداوند نخستین چیزی که آفرید، عقل بود و این نور عقل است که همه زندگی انسان‌ها را نورانی کرده است.
به ذهن بنده رسید که کاری انجام بدهم و خواستم، اول شرحی بر کلیات شمس بزنم. علت این کار این بود که در مثنوی معنوی، مولوی با مردم سر و کار دارد و مخاطبان او انسان‌ها هستند؛ اما در کلیات شمس، مخاطب مولوی آسمانی است و حرف او به سوی خدا و مجردات است. از سه هزار غزلی که مولوی دارد، فهم خودم را از پانصد غزل ارائه کردم و نام آن را «تلنگر» گذاشتم. مقدمه‌ای نیز بر آن نوشته‌ام که به‌ طول انجامید. اولین غزلی که انتخاب کردم:
ای رستخیر ناگهان وی رحمت بی‌منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها
این غزل، ریتم‌ها و اوزان مختلفی دارد و هر لحظه انسان را در قالبی قرار می‌دهد که به او اثر روحی می‌بخشد.
بنده روی مثنوی معنوی نیز کار کرده‌ام و نرم‌افزارهای تفسیر اشراق و سیر و سلوک معنوی آماده چاپ شده است. در سیر و سلوک معنوی، موضوعات زیادی از مثنوی استخراج کرده‌ام و اشعار آن موضوع را نیز آورده‌ام و همراه با شرح مختصری درباره هریک از موضوعات مثل ایمان، معرفت و عرفان شعور همگانی ارائه کرده‌ام. اینجا به‌خوبی می‌توان نظام فکری مولوی را درک کرد که او در کلیات شمس به چه می‌اندیشیده است و در مثنوی به چیزی فکر می‌کرده است.
این آثار چاپ شده‌اند؛ اگرچه ما قدری محدودیت داریم؛ اما برخی از این نکته‌ها باید بیشتر شرح داده شوند و مطلب بازتر شود؛ چراکه تلنگر است و نام آن را «معرفت اجمالی نظری کلی بر کلیات شمس» گذاشته‌ام.
کار مثنوی معنوی بر اساس نسخه رمضانی است که من آن را کامل‌تر می‌دانم؛ چراکه فرزند عارف رومی بهترین شخص برای گردآوری مثنوی است؛ درحالی‌که نسخه قونیه ناقص است و این نقص، گاهی محسوس است. بنده روی نسخه رمضانی کار کرده‌ام و نسخه‌های دیگر را نیز با این نسخه تطبیق داده‌ام که مزایای این نسخه چاپ‌شده را می‌توان این‌گونه برشمرد:
1. در هر دفتری شماره ابیات به‌صورت جداگانه مشخص گردیده است تا کار محققان برای یافتن ابیات آسان‌تر شده و احتمال دستکاری در ابیات در گذر زمان پایین بیاید؛
 2. آدرس آیات و روایات در پایین هر صفحه آورده شده است؛
3. تطبیق ابیات نسخه رمضانی با نسخه نیکلسون همراه با ذکر تفاوت و موارد اختلاف؛
4. فهرست روایات و منابع نیز به فهرست مطالب افزوده و چاپ شده است.
بنده سه سال روی نسخه رمضانی کار کرده‌ام؛ اما ارشاد قم اجازه چاپ نداد و گفتند: کتاب مثنوی معنوی عارف رومی را چاپ نمی‌کنیم؛ چراکه هجویات دارد و از خلفا تعریف کرده ‌است. من تأکید کردم که هزاران بار این کتاب چاپ شده‌ است و حتی مکتوب کردند. این اقدام به ضرر ارشاد و حکومت و به ضرر تفکر آزاداندیشی ماست.
نسخه‌های مثنوی مختلف است؛ از جمله نسخه سرهنگ، نسخه کلاله (رمضانی) و نسخه قونیه. وقتی انسان با این نسخ مواجه می‌شود، مانند نسخه قونیه که نیکلسون شرحی بر آن زده است، متوجه می‌شود که این نسخه‌ها از هم متفاوتند. بنده نسخه رمضانی را بهتر می‌دانم؛ زیرا اشعار آن بیشتر است و ورود و خروج دارد؛ مثلاً در این نسخه گفته می‌شود که به فلان داستان رسیدم و بیت آخری که از آن داستان می‌آورد، باید به فلان داستان دیگر ارتباط پیدا کند. درحالی‌که در نسخه قونیه این ارتباط وجود ندارد.
اصل نسخه رمضانی چاپ شده؛ اما بعداً ممنوع شد و بیشتر روی نسخه قونیه حساسیت به خرج داده‌اند. به همین دلیل، فقط نسخه قونیه در بازار موجود است. بنده خودم روی تمام این نسخ کار کرده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که نسخه رمضانی کلاله خاور، بهتر از بقیه نسخه‌هاست. در مقدمه شرح آورده‌ام که وقتی شعری تمام می‌شود، ناگهان وارد شعر بعدی می‌شود؛ درحالی‌که در نسخه رمضانی شعر ادامه دارد. خلاصه کلام اینکه در مثنوی، باید سیر کلام به‌گونه‌ای باشد که انقطاع حاصل نشود.
گفت‌وگو و تنظیم: حمید کرمی
 

برچسب ها :

ایران

انقلاب‌

ارسال دیدگاه