اگر از عبدالصالح میپرسیدی چهکاره هستی؟ خود را یک بسیجی و سرباز اسلام معرفی میکرد. مقاوم و پرتحمل بود؛ این را زخمهایی گواهی میدهند که در جبهه از ناحیه دست و پا برمیداشت؛ ولی منطقه را ترک نمیکرد. فرماندهی اطلاعات عملیات، فرماندهی گردان مسلم لشکر 10 حضرت سیدالشهدا(ع)، مسؤل پذیرش و پرسنلی سپاه کرمانشاه و مسؤلیت پدافند هوایی لشکر 17 علیبن ابیطالب(ع) بخشی از فعالیتهای او در جنگ تحمیلی بود که آخر به شهادت و سعادت ابدیش ختم شد که آرزویش بود. در وصیتنامه نوشت: اینگونه مردن، چون مردن امام حسین(ع) است و خوشا به حال کسانی که بهشکل حسین(ع) و در راه حسین(ع) بمیرند و آن مردن را شهادت میگویند. روحانی وارسته عبدالصلاح رفعت، از دلیرمردان خطه تویسرکان بود که دفتر حیاتش به سال 1339 شمسی در میان خانوادهای متدین و وارسته گشوده شد. از کودکی با صوت زیبایی قرآن میخواند و نوشتهاند که دیگران برای شنیدن صوت قرآنش دور او جمع میشدند. دیپلم را در رشته برق گرفت و در کنار درس کار هم میکرد. اندک اندک روح پاکش او را به حوزه رساند و در حوزه های تهران و قم مشغول تحصیل شد.
منش الهی وقار و عفاف زینتبخش ایام جوانیاش بود. سجدههای طولانیاش در نماز شب و انس با دعا و قرآن از خصوصیات او بود. اطاعت از مراجع دینی را بر خود واجب میدانست و دیگران را به این کار توصیه مینمود. شجاعت و سعه صدرش برجسته بود. کمتر حرف میزد. عطوف و مهربان بود و این خصلت را حتی در جنگ با اسیران و دشمن نیز بهکار میبرد.
حضور پررنگ در جنگ با شروع جنگ تحمیلی درس را رها و خود را وقف جبههها کرده بود. بهندرت برای دیدن همسر و خانوادهاش از منطقه به مرخصی میآمد. عملیاتهای خیبر، فتح بستان، والفجر یک و 8، کربلای پنج و بیتالمقدس 2 شاهد حضور این روحانی مجاهد در سرزمینهای نورانی جنوب بودند. چندبار از ناحیه دست و پا مجروح شده بود؛ ولی اراده مقاومش و البته بصیرت و معرفتش به امام خمینی(قد) و انقلاب او را در جبههها نگه میداشت. مسؤلیتهای مهم و حساس او، نشان از قابلیت و توانایی بالایش دارد که توانست، با حسن سلیقه و تدبیر مناسب آنها را به انجام برساند. فرماندهی گردان مسلمبن عقیل لشکر 10 سیدالشهدا(ع) در عملیات بیتالمقدس 2 در منطقه ماووت را در آخرین روزهای پاک و الهیاش به عهده داشت که با اصابت ترکش خمپاره به چشم در سال 1366 شمسی آسمانی شد و به کاروان سعادتمندان تاریخ پیوست.
لحظه شهادت از زبان همرزم بعد از مرحله اول که تعدادی از بچهها زخمی و شهید شده بودند، فرمانده عزیز عبدالصالح رفعت، با روحیه بالا بچهها را جمع کرد تا دوباره به خط بزنیم. او درحالی که لباس رزم خود را پوشیده و نارنجکهای زیادی را به کمر بسته و اسلحه کلاش بر دوش داشت، با روحیه و عزم راسخی صحبتهای امیدبخشی میکرد و آیات «السابقون السابقون اولئک المقربون» را میخواند. افراد گردان همراه او شدند. در وسط جنگ و عملیات، تیری به گوشه چشم او اصابت کرد و همانطور که بر زمین افتاده بود و از صورتش خون میرفت، پای خود را تکان میداد و به بچهها روحیه میداد و میگفت: من زندهام و شما حرکت کنید!
فرازی از وصیتنامه «...الآن وقت توجه به زندگی دنیا و نفع شخصی نیست. الآن قریب به چند سال است که در جبههها کربلا بپا شده است و حسین زمان، ما را بهیاری میطلبد. ننگ بر من که اگر روزی حرف امام را گوش نکنم. مطمئن باشید! من هم عاطفه دارم و مسائل خانوادگی را خوب لمس میکنم؛ ولی فعلاً وقت جنگ و جهادی فیسبیلالله است...».