آیت الله العظمی سبحانی در گفت و گو با نشریه پاسدار اسلام:
رهبر معظم انقلاب جامع الفضائل اند
رهبر معظم انقلاب، فردی شایسته و واقعاً دلسوز است؛ هم اسلام را فهمیده است، هم نظام را فهمیده است و هم میداند که چگونه این نظام را حفظ کند و چگونه با دیگران رفتار کند و بالاخره یک فرد جامع و به اصطلاح جامع الفضائل است و امیدوارم خداوند منان ایشان را حفظ کند.
نشریه پاسدار اسلام در آخرین شماره خود با حضرت آیت الله سبحانی به گفتوگو پرداخته و این مرجع تقلید روایتی شنیدنی و خواندنی از ارتباط صمیمانه خود با رهبر معظم انقلاب، بیان کرده است.
متن این گفتوگو به این شرح است:
حضرتعالی از چهرههای برجسته علمای جهان تشیع هستید که از نزدیک محضر امام خمینی(ره) را درک کردهاید و از شاگردان ایشان بودهاید؛ بفرمایید چگونه و از چه زمانی با امام راحل آشنا و همراه شدید؟
سلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
زمینه آشنایی اینجانب با حضرت امام به زمانی برمیگردد که ما در تبریز بودیم. وقتی کتاب «کشف اسرار» ایشان به تبریز آمد و صدا کرد و واقعاً در آن زمان، کتاب بسیار مفید و سودمند و یگانهای بود؛ چون شخصی شبهههایی را به نام اسرار هزار ساله نوشته بود و کسی در میدان نبود که پاسخ او را بدهد؛ سرانجام وقتی ایشان به بهترین نحو پاسخش را دادند، همین سبب شد که ما غیابی به ایشان علاقهمند شویم. وقتی به قم آمدیم، ایشان درس خارج میگفت و در سطح هم فقط منظومه را درس میداد. ما هم که در آن زمان مکاسب و کفایه را میخواندیم، به درس ایشان نرفتیم. بعد آقازاده ایشان، مرحوم حاج آقا مصطفی دو سال نزد اینجانب درس خواند و هر روز بیش از یک درس تدریس میشد تا آنجا که به شرح لمعه رسید و این سبب شد که ما بیشتر امام(ره) را بشناسیم و سیزده سال در فقه و اصول خدمت ایشان بودیم.
حضرتعالی در درس بارها از شخصیت علمی و معنوی حضرت امام(ره) یاد میکردید. اگر ممکن است پیرامون شخصیت، عرصههای علمی و معنوی امام قدری توضیح بفرمایید.
برای پاسخ به این پرسش لازم است، نخست مطلبی را به عنوان مقدمه بیان کنم. شخصیتهای نامداری که در حوزهها و مراکز علمی جهان پرورش پیدا میکنند، و پس از چندی از طریق فکر و اندیشه و کتاب و قلم، به تربیت شاگردان میپردازند، از نظر بُعد علمی به دو گروه تقسیم میشوند:
۱. گروهی که از نظر استعداد به فراگیری یک دانش کشیده شده و تنها در آن، تخصّص و ژرفنگری پیدا میکنند، و نسبت به دیگر علوم بهرهای جز اطّلاعات عمومی، و آگاهیهای سطحی ندارند. و این نوع افراد در اصطلاح اندیشمندان «ذی فنّ» نامیده میشوند.
ایشان در طول زندگی علمی خود جز به یک علم نمیاندیشند و تنها در قلمرو آن قلم میزنند و یا تدریس مینمایند و افرادی را تربیت میکنند. از نمونههای بارز این گروه، سیبویه (م ۱۸۰) در ادبیات عرب، کلینی (م ۳۲۹) در حدیث، و محقق حلّی (م ۶۷۶) در فقه را میتوان نام برد. آنان در قلمرو علم به صورت تک بُعدی جلوه کرده و به خاطر تبحّر در فنّ واحد، اندیشههای بس بلندی را در آن علم عرضه نمودهاند.
۲. گروهی که از نظر فطرت و خلقت، گرایشهای گوناگونی نسبت به علوم مختلف داشته و شخصیت علمی خود را در یک بُعد محبوس نکرده، و در دو علم یا بیشتر تجلیاتی داشتهاند از نمونههای این افراد میتوان ابن سینا (م ۴۲۶)، فارابی (م ۳۳۹)، شیخ مفید (م ۴۱۳)، سیّد مرتضی (م ۴۳۶) و شیخ طوسی (م ۴۶۰) را نام برد.
این گروه از شخصیتها به خاطر موهبتهای بیکران الهی در قلمروهای مختلف به کار علمی پرداخته و در دو رشته و یا بیشتر دارای تخصصهایی بودهاند.
به عنوان مثال آثاری که از شیخ طوسی مانده است میتواند ابعاد مختلف علمی او را برای ما ترسیم کند. تفسیر ارزنده وی به نام «التبیان فی علوم القرآن» گواه آن است که او در این فن آنچنان تخصص و کارایی فزون از حد داشته که از تاریخ تألیف آن تا قرونی، شیعه نتوانسته است تفسیری را در آن پایه عرضه کند. مرحوم شیخ طوسی در سال ۴۶۰ هجری درگذشته و تألیف تفسیر التبیان مربوط به دوران زندگی او در بغداد است. بنابراین، قریب به نه قرن و نیم از عمر این تفسیر میگذرد و این کتاب به صورت یک مدال علمی بر تارک اعصار میدرخشد.
وقتی دیگر آثار ایشان را تورق میکنیم، او را محدثی قوی و نیرومند مییابیم که احادیث اهل بیت(علیهمالسلام) را از مشایخ با اسناد مختلف اخذ نموده و دو اثر گرانبها در حدیث به نام «التهذیب» و «الاستبصار» به یادگار نهاده است.
آنگاه که کاوشهای پر ارج شیخ را در قسمت کلام و معارف بررسی میکنیم، او به صورت یک متکلم زبردست و نیرومند که خود دارای مبانی خاصی در آن علم بوده، جلوه میکند. و تنها کتاب «الرسائل العشر» شیخ، نشانه نیرومندی وی در میدان بحث وجدل و اقامه برهان در علم کلام است.
ولی با این همه جامعیت، آنچه گفته شد، ترسیم نیمرخی آن هم مبهم از شخصیت علمی شیخ است. وی در قلمرو فقه استادی بلا معارض بوده و دو اثر علمی او به نام «مبسوط» و «خلاف» نشانۀ آگاهی عمیق وی بر مبانی فقهی عامه و خاصه را نشان میدهد.
این مطلب مقدمه بود؛ اما ذیالمقدمه اینکه، امام فقید و قائد کبیر از گروه دوم بود و استعداد و شایستگیها و مواهب خدادادی او، وی را به ژرفنگری در بسیاری از علوم سوق داد و در بخشی از علوم اسلامی متخصص و در قسمتهایی مشارک بود و از همان طریقی که بر جامعیت شیخ استدلال شد، میتوان بر احاطه و جامعیت وی نیز پی برد؛ زیرا اگر وجود اثر گواه بر وجود مؤثر باشد، ویژگیهای آن نیز گواه بر ویژگیهای پدید آورنده آن است.
آثار علمی به جای مانده از حضرت امام میتواند پرده از این راز برداشته و ابعاد علمی او را برای ما ترسیم کند هر چند تبیین همۀ این جهات، از حوصلۀ این گفتگو بیرون است، ولی چون اینجانب، سالیان درازی خوشهچین خرمن علمی آن استاد بزرگ بوده، در این مورد به فشردهگویی میپردازم و با اشارتهایی از آن عبور می کنم.
حضرت امام(قدسسره) در بیستم جمادیالآخر ۱۳۲۰ هجری قمری، یعنی روز ولادت حضرت زهرا (علیهاالسلام) دیده به جهان گشود. تا نوزده سالگی در زادگاه خود خمین به دروس ابتدایی و تحصیل مقدّمات عربی پرداخت.
زادگاه امام(ره) از نظر علمی چندان قوی و نیرومند نبود که بتواند ذوق علمی او را حتّی به صورت متوسّط اشباع کند. آوازۀ تأسیس حوزه در اراک به وسیله مرحوم آیتالله العظمی حائری (۱۲۷۴-۱۳۵۵ ه.ق) همه جا پیچیده بود، حضرت امام (قدس سره)، زادگاه خود را به عزم تحصیل در اراک ترک گفت و به حوزۀ جوان شهرستان اراک وارد شد. تاریخ انتقال امام قدس سره به این شهر سال ۱۳۳۹ ه. ق بوده است.
هنوز یک سال و اندی از اقامت امام قدس سره در این شهر نگذشته بود که دست تقدیر الهی آیتاللّه مؤسس را بر آن داشت که حوزه را به شهرستان قم منتقل کند و این پایگاه علمی را در کنار حرم دخت گرامی موسی بن جعفر علیهماالسلام برپا نماید. از این جهت، حضرت امام (قدس سره) نیز پس از چهار ماه از انتقال آیتالله حائری، به حوزۀ قم منتقل گردید، و به صورت یک طلبه جوان نیرومند و سرشار از ذوق و اندیشه تحت تربیت مشایخ بزرگ و اساتید ارجمند آن زمان قرار گرفت و وی نیز به خوبی در آن علوم فرهیخته گردید.
اگر ممکن است پیرامون سلوک امام(ره) در تحصیل و تدریس و اخلاق نکاتی بفرمایید.
نخست باید توجه نمود مایههای نبوغ و شخصیت در خمیرۀ امام(قدسسره) وجود داشت و دست آفرینش او را با مواهب فراوانی آفریده بود، ولی این حوزه بود که این استعداد را شکوفا ساخت و چنین شخصیت کم نظیری را تحویل جامعه داد.
بنابراین باید در عظمت این حوزه و صیانت آن از هرگونه آسیب بیش از پیش کوشید تا بار دیگر این مهد، شاهد فرزندان دیگری همچون امام باشد که در طول قرون آینده در دامن خود بپرورد و تحویل جامعه بدهد، و به طور مسلّم اگر حوزه نبود، این شایستگیها و قوّهها به مرحلۀ فعلیت نمیرسید.
اولاً؛ حضرت امام در دوران جوانی در مسألۀ تحصیل کاملاً ساعی و کوشا بود، حتّی در سنین پنجاه به بالا، گاهی شش ساعت پی در پی مطالعه میکرد. در سال ۱۳۷۰ هجری قمری برابر با ۱۳۳۰ شمسی، در سه ماه تابستان پس از صرف صبحانه از ساعت ۶ تا ۱۲ مشغول مطالعه میشد، و هرگاه نوعی خستگی به خاطر یک نواختی کار در خود احساس مینمود، خود را به نگارش اندیشههایش سرگرم میکرد.
او در حالی که یک انسان متفکر و فرد با وقاری بود و هیبت او حضار را در سکوت فرو میبرد؛ ولی از مجالس انس با دوستان غفلت نمیکرد و جلسه انس را مایه نوعی کمک به ورزیدگی ذهن و آمادگی آن میدانست.
ایشان به قرآن و تلاوت آن و تدبّر در معانی دقیق آن علاقۀ فراوانی داشت. به خاطر دارم که از حضورشان درخواست کردم که: تفسیر بنویسد، فرمود: تفسیر را کسی باید بنویسد که در زندگی فقط یک همّ داشته باشد و یک مقصد. من الآن در وضع کثرت به سر میبرم و اشتغالات مختلفی دارم. ایشان در تمام حرمهای اهل بیت، مقید بود که زیارت جامعه را بخواند.
ثانیاً؛ حضرت امام(قدسسره) نه تنها به اساتید خود احترام میگذاشت، بلکه از تمام علما و دانشمندان به نیکی یاد میکرد. به خاطر دارم که من در یکی از نوشتههای خود دربارۀ مطلب کسی نوشته بودم که سخن وی «ظاهر الفساد» است.
ایشان به هنگام مطالعۀ آن نوشته، در کنار آن مرقوم داشتند: «احترام مشایخ و بزرگان پیوسته باید مراعات شود».
روزی درباره یک شخصیت علمی، سخنی از یکی از مجلاّت لبنان نقل کردم که در حقیقت نقل اهانت بود، ایشان نسبت به کلام من اظهار سنگینی و ناراحتی کرد و مرا از نقل آن نهی نمود.
چه در حوزه و خارج از آن شخصیتهای علمی بودند که از نظر فکری با ایشان همراه نبودند، امّا امام در برخورد با آنان و یا پشت سر آنان ادب را کاملاً رعایت میکرد، گویی اصلاً هیچگونه اختلاف فکری در میان آن دو وجود ندارد.
ثالثاً؛ از شیوههای قابل ستایش امام راحل، پرورش جوانان مستعد و فضلای نخبه بود که در طول تدریس خود در حوزه، گروه بس گرانقدری را پرورش داد که هر یک بعدها استوانه علمی و فکری شدند.
رابعاً؛ از ویژگیهای حضرت امام(قدسسره) آشنایی با حوادث جاری در ایران و جهان بود. با اینکه در دوران اختناق، وسایل ارتباط پیشرفتهای وجود نداشت، ولی امام از کسب اطلاع از حوادث غفلت نمیکرد. در دوران ریاست مرحوم مدرّس به مجلس شورای ملّی میرفت و به سخنان وکلا و نمایندگان گوش میکرد.
امام صادق(ع) میفرماید:
«العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس»(کافی؛ج۱؛ص۲۷) (فرد آگاه از حوادث جهان مورد هجوم شبهات قرار نمیگیرد).
خامساً؛ از دیگر ویژگیهای حضرت امام(قدسسره) غیرت دینی فوقالعاده بود. در زمان اختناق که گاهی در برخی از جراید و مجلاّت نسبت به اسلام و مسلمین اهانت میشد، سخت بر میآشفت.
پس از هجوم متّفقین به ایران و شکستن سدّ اختناق و پدید آمدن نسبی آزادی قلم، یکی از بیخردان کتابی به نام «اسرار هزار ساله» نوشت که در آن با القای یک رشته شبهات بر مکتب کلامی و فقهی شیعه تاخته بود.
این کتابچۀ کم حجم هیاهویی در جامعۀ آن روز ایران پدید آورد، چون به خاطر اختناق شانزده ساله حکومت پهلوی، منابر و مواعظ برچیده و سخنرانی و تبلیغ کاملاً محدود شده بود، طبعاً جوانان آن روز در برابر این شبهات کاملاً بیدفاع بودند. در این هنگام حضرت امام با احساس مسؤولیت شدید، درسهای عادی خود را تعطیل نموده، به نقد این کتاب پرداخت و به نام «کشف اسرار» آن را منتشر ساخت.
این کتاب نه تنها در دفاع از عقاید شیعه به تحریر درآمده بلکه مایههای اندیشۀ سیاسی امام(قدسسره) را در بردارد، و توفیقی که بعدها به دست آورد و توانست جمهوری اسلامی را پایهگذاری کند، تجسّم همان چیزی بود که در آن کتاب آمده بود.
مطالعۀ آن کتاب انسان را با غیرت دینی و تعصّب معقول مذهبی امام(قدسسره) و سوز درونی او نسبت به انحرافها آشنا میسازد.
حضرت امام(ره) حکومت اسلامی را با اراده مردم تشکیل داد و دیدگاه ولایت فقیه را مطرح نمود. لطفا بفرمایید دیدگاه فقهای شیعه در مورد اصل ولایت فقیه چگونه است؟
در میان فقهای شیعه خلافی را در اصل ولایت فقیه نمیتوان پیدا کرد و هیچ کس منکر این ولایت نیست، منتها اثبات آن دو راه دارد:
گاهی «تنصیبی» است به این معنا که پیغمبر(ص) یا ائمه(علیهمالسلام) به اذن الهی فقیهی را در زمان غیبت به عنوان ولی مسلمین نصب کردهاند؛ همچنان که در امامت قائل به تنصیب هستیم، با این تفاوت که تنصیب در امامت به اسم و در اینجا به صورت وصف میباشد. این راه را حضرت امام و قبل از ایشان مرحوم نراقی و برخی دیگر انتخاب کرده و در طول تاریخ ولیّ فقیه را ولیّ منصوب اسلامی دانستهاند.
راه دیگر «احتسابی» است به این معنا که اسلام احکامی دارد که کار فرد نیست و به تعبیر ما فاعلش معین نشده است (لم یسمّ فاعله)، مانند اجرای حدود و حل مسائل اختلاف مسلمین در حقوق.
فقها در این موارد مکرر میفرمایند: «ضربه الحاکم»، «قتله الحاکم» و این احکام قابل تغییر نیست، چون تعطیلی اینها موجب تعطیلی و انهدام نظام است. حال چنانچه کسی این احکام را به ـ هرچند به صورت فیالجمله ـ رسمی بداند قطعاً برای اجرای آنها هم فکری کرده است. وقتی ما این را از طریق ضرب و تقسیم حساب کنیم میبینیم قدر متیقنِ کسی که میتواند این کار را انجام بدهد کسی است که باید آشنا به اسلام، کارشناس و عادل باشد و بتواند این احکام را از مصادر به صورت دقیق استخراج کند و این امر توسط فقیه جامع شرایط انجام میشود (از طریق احتساب و حسبه).
البته تفاوت بین دیدگاه تنصیبی و احتسابی این است که:
دیدگاه تنصیبی ادلّه لفظیه دارد و ممکن است اطلاقش بعضی از موارد را شامل شود، ولی دلیل دیدگاه احتسابی لبّی است و مسلّماً در دلیل لبّی به قدر متیقّن اکتفا میشود.
نظریه دیگری که در کتاب «معالم الحکومه الاسلامیه» نیز متذکر شدهایم این است که: حکومت اسلامی حکومتی «مکتبی-مردمی» است، چون اگر امضا و پذیرش مردم نباشد هیچ تزی هرچند که نسخهاش حق هم باشد پیش نمیرود. لذا گرایش و رأی مردم یکی از دو رکن اساسی حکومت را تشکیل میدهد ولی نمیتواند اصالت داشته باشد، چون حکومت تنها جنبه اجرایی نیست تا بگوییم رأی دادیم کافی است، عمده رکن دوم آن است که مکتب است؛ یعنی باید مکتبی (مطابق اصول و قوانین اسلام) باشد.
کسی که تشخیص میدهد مطابق قوانین اسلام است او همان فقیه جامع شرایط است که باید این حکومت را امضا کند، اگر امضا نکند و مکتبی بودنش ثابت نباشد تنها نیمی از این حکومت درست شده است ولی آن نیمۀ دیگر در جای خودش نیست.
ما در این کتاب دوازده روایت آوردهایم که هر چند رأی مردم از نظر اجرایی و از نظر تحقق در خارج ارزشمند است و شاید هم بیشتر این باشد، ولی اگر رأی مردم مکتبی نباشد با دیگر نظامهای الحادی فرق نمیکند.
به رسمیت شناختن ولایت فقیه در حکومت، از این نظر است که آن را مکتبی کند و کسی میتواند مکتبی بودن آن را بشناسد که فقیه جامع شرایط باشد (تفصیل این مطلب را در آن کتاب نوشته ایم).
حضرتعالی جزء خبرگان قانون اساسی هم بوده اید و در همان زمان با تألیف آثاری، تحلیل خودتان را از حکومت اسلامی ارائه فرموده اید. حال از آنجا که یکی از شیوههای تفسیر قوانین، در نظر گرفتن منویات قانونگذار است اگر ممکن است شرحی از آن مجلس خبرگان و زمینههایی که بوده و دیدگاه خبرگان آنزمان در رابطه با اصل ولایت فقیه و مواد قانونی آن بیان کنید.
بحثهایی از قبیل اینکه آیا این اختیارات به صورت مثال ذکر شده یا تحدید اختیارات است در جامعه مطرح شده که از مباحث آن زمان نشئت میگیرد. در آن خبرگان زبدههای روحانیت و حوزه جمع شده بودند که هیچ مجلسی بهتر از آن در آن زمان امکان نداشت. در آن مجلس حداقل سی مجتهد مسلّم وجود داشت که یکی از آنها مرحوم مرتضی حائری(ره) بود. در عینحال شخصیتهایی غیر روحانی نیز شرکت داشتند که از افکار آن روز متأثر بودند؛ مقدار زیادی مارکسیستها و خلقیها حکومت میکردند و تصور میکردند هرچه بتوانند قدرت مالی را از مردم کم کنند و به جاهای دیگر بپردازند، قانون محکمتر و استوارتر است.
لذا بعضی از چیزها را در انحصار دولت قرار دادند که بنده آن روز موافق نبودم، زیرا در انحصار دولت قرار دادن، بستن دست مردم است. یکی همان تجارت و بازرگانی خارجی است که آنرا به گونۀ دیگری تفسیر کردند ولی در عمل به گونهای شد که دولت تاجر و وارد کننده و صادر کننده باشد و مردم بیکار بشوند؛ همان مشکلی که برای سوسیالیستهای شوروی پیش آمد.
در آن زمان جوّ خاصی از نظام شاهنشاهی به نظام اسلامی آمده بود، افکار مقداری ناپخته و تجربهها هم کم بود، لذا گاهی انحصارهایی برای دولت قائل شدند که صحیح نبود و هرچند ما موافق نبودیم ولی اکثریت رأی آورد.
اما اختیاراتی که آنجا ذکر شده از باب مثال است، مجلس که نمیتواند ولایت ولی فقیه را تحدید کند.
مجلس آن روز کاشف قوانین بود نه جاعل قوانین. ما که نمیتوانیم خلاف اطلاقات و یا ضیق جعل قانون کنیم. لذا مادۀ دوم و سوم قانون اساسی میگوید: هر اصلی از اصول قانون اساسی با اطلاقات یا تقیید کتاب و سنت مخالف باشد، آن حاکم بر قانون اساسی است و اینها از باب مثال است.
برخی از این افرادِ تازه به دوران رسیده میگویند: مرحوم طالقانی عبای خودش را روی زمین پهن کرده بود و به این مجلس و کرسیها و صندلیها اعتراض داشت. این دروغ است، مرحوم طالقانی روی صندلی نشسته بود، مجلس که تمام شد گفت: خسته شدیم کمی روی زمین بنشینم حرف بزنیم. روی زمین که تمیز هم بود نشست، صحبت میکرد و عکسی هم گرفتهاند. اینها به دروغ میگویند چون اعتراض داشت روی زمین نشست.
حضرتعالی سالها در محضر علامه طباطبایی(ره) بودید و با اندیشه ایشان آشنا هستید؛ برخی میکوشند تا علامه طباطبایی(ره) را در زمره مخالفان ولایت فقیه و حرکت امام خمینی(ره) معرفی نمایند. حضرتعالی این شبهات را چگونه تحلیل میکنید؟
چنین نگاهی به علامه ناشی از کم اطلاعی است. بنده چنین چیزی را از ایشان حس نکردم. آقای طباطبایی(ره) در تفسیر المیزان در آخر سوره آلعمران به صورت مفصل درباره حکومت اسلامی بحث کردهاند. چنین شخصی چطور میتواند مخالف امام باشد؟
اتفاقاً وقتی مقاله فارسی مرحوم طباطبایی درباره حکومت اسلامی در کتاب مرجعیت و روحانیت منتشر شد، ساواک آمد منزل ایشان و توضیحاتی خواست، ساواک از آن مقاله ناراحت شده بود.
اما اینکه انتظار داشته باشیم که همه افراد با امام یکسان باشند انتظار نابجایی است. با توجه به شرایط و تفاوت سلیقههای علمی و عملی، در آن شرایط اگر عالمی نود درصد با امام همراه باشد، کافی است. اختلاف اندیشهها طبیعی است.
هر کسی یک سلیقه و یک نوع فکری دارد. اینکه ایشان بیاید مثل حضرت امام بنویسد نباید انتظار داشته باشیم. اما روی همرفته مخالف امام نبود. در واقع یک نوع سلیقه، سلیقه امام است که در مَسند ایجاد حکومت بود و همه فشارش را بر همان هدف متمرکز کرده بود، ولی ایشان در آن مَسند نبود، مسند علامه مسند علمی بود.
به نظر حضرتعالی بقای انقلاب اسلامی مرهون چه اموری است؟
خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «قَالُوا أُوذِینَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِیَنَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَی رَبُّکُمْ أَن یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ»(۱)
آیه مبارکه مضمونی دارد که تا حدی با شرائط انقلاب ما همراه است. بنی اسرائیل به حضرت موسی(ع) عرض کردند که ما قبل از آمدن تو (قبل از تولد) و پس از آمدن تو مورد ایذاء و اذیت فراعنه قرار گرفتیم. حضرت موسی(ع) در پاسخ چنین فرمود: «خداوند منان دشمن شما را نابود میکند و شما را جایگزین آنان قرار میسازد. (اما کار در اینجا پایان نمیپذیرد بلکه) مینگرد چگونه این نعمت و موهبت را پاس میدارید.»
در بهمن ماه ۱۳۵۷ خداوند منان نظام فاسد را از بین برد و تمام مراکز را در اختیار جامعه دینی نهاد. اما این کار مقدمه مطلب دیگری بود و آن اینکه در آینده چگونه از این نعمت الهی بهره میگیرند و حق نعمت را ادا مینمایند.
البته در این چهل سال و اندی جامعه دینی آنچه توان داشت در طبق اخلاص نهاد و تقدیم انقلاب نمود. شهداء، جانبازان و کلیه خدمتگزاران در نظام این نعمت را پاس داشتند اما باید به یک مطلب توجه نمود و آنکه هر پدیده دو علت لازم دارد: علت محدثه و علت مبقیه؛ علتی که انقلاب را پدید آورد و در ۱۲ بهمن به ثمر رسید و علتی که این انقلاب در آینده به پا میدارد.
انقلاب ما نیز مشمول همین قانون کلی است. بنابراین برای بقای انقلاب نیازمند علّتی است که برخی را متذکر میشوم.
از آنجا که انقلاب ما انقلاب اسلامی و آسمانی است پیوسته باید برای حفظ ایمان و عقاید مردم در تلاش باشیم تا صدمه به زیر بنای انقلاب وارد نشود. اساس این مطلب بر دوش دو گروه است:
الف. گروه روحانیت و حوزههای علمیه که پیوسته هوشیارانه مراقب افکار وارداتی باشند که در هر زمان به صورتهای مختلف حتی گاهی به لباس اسلامی وارد جامعه میشوند. بنابراین باید اتاق خاصّی بر این مطلب در نظر گرفته شود که پیوسته افکار خارج را رصد کند و پس از تحلیل به پاسخ آنها بپردازد و اخیراً در فضای مجازی نقدی بر قرآن منتشر شد که خوشبختانه در حوزه علمیه دو پاسخ با آن گفته شده است.
ب. گروه دوم مسئولان است که فاصله را با مردم کم کنند و پیوسته کوشش کنند در ادارهها و نهادها رضایت مردم را جلب کنند. برای به دست آوردن میزان رضایت کافی است به دیوان عدالت اداری مراجعه شود تا تعداد شکایات و دعاوی از ادارات و نهادها به دست آید. البته هر شکایتی و ادعایی پا بر جا نیست اما روی هم رفته حقایقی در این شکایات هست.
قوام اسلام با تبلیغ و بیان است ما از نظر مبلّغ کمبود داریم چه در داخل و چه در خارج تربیت مبلغ یکی از اهداف حوزه است و باید در کنار تربیت مجتهد به تربیت مبلغ پرداخت. مرحوم آیتالله فاضل لنکرانی رشته تبلیغ را تأسیس نمود اما به نحو احسن ادامه نیافت.
علاوه بر داخل، در خارج نیاز به مبلغین مسلط به زبان عربی هست. آنچه در حوزه میخوانیم قواعد است و آن کافی در تبلیغ نیست. من شاهد هستم گروهی از شخصیتهای ما به خاطر فقد این کمال موفق به سخنرانی نمیشوند.
گاهی تصور میشود تربیت مبلغ سبب کاهش تربیت فقیه و مجتهد میشود؛ در حالی که این دو تکلیف بر دوش دو گروه است و هر گروهی به رشته تخصصی خود میپردازند.
بسیاری از بلاد و شهرستانها در بخشها فاقد روحانی و مبلغ است و باید دانشآموختگان حوزه به آن نقاط اعزام شوند. گروهی که در رشته تدریس وظایفی بر عهده دارند اینها باید در حوزه بمانند و به تربیت بپردازند. اما گروهی هستند که از نظر دانش به آخر خط رسیدهاند. اینها نباید در حوزه بمانند و به اصطلاح محصل مادام العمر شوند. این گروه باید به حکم آیه «فلو لا نفر» از قم مهاجرت نموده و در بلاد و در نقاط مختلف تبلیغ کنند. البته این مسئله که اینها قم را ترک کنند عملی نیست مگر اینکه مدیریت جایگاه آنها را از نظر نیاز تعیین کنند و مقدمات رفتن فرد را فراهم کند و هزینه چند ماه قبل نیز در اختیار بگذارد.
ارتباط حضرتعالی با رهبر معظم انقلاب و همچنین ارتباط ایشان به صورت متقابل با شما، ارتباط بسیار خوب و صمیمی است. لطفاً بفرمایید سابقه این محبت دو طرفه به چه زمانی باز میگردد؟
جد بزرگوار ایشان، مرحوم آقای حاج سید حسین خامنهای در تبریز با ما همسایه بودند و پدر ما پشت سر ایشان نماز میخواندند و اصلاً جد بزرگ ایشان، عالم بزرگ تبریز بود و در مسجد جامع که نماز میخواندند، همه اقتدا میکردند. فرزند ایشان که پدر مقام معظم رهبری باشند، مرحوم آقای سید جواد با پدر ما رفیق و دوست دوران جوانی بودند؛ حتی هر موقع هم پدر من به مشهد میرفتند، گاهی به منزل ایشان وارد میشدند و گاهی هم به جای دیگر میرفتند.
ارتباط ما مربوط است به همان دوران جد ایشان و پدر ایشان؛ حتی شوهر عمه ایشان، شیخ محمد خیابانی هم مباحثهی پدر ما بود و با پدر ما مباحثه میکردند و آدم خیلی خوش فکری بود.
حتی هنگامی که در شهرستان دزفول ما را گرفتند و به کاشمر تبعید کردند، وقتی من به مشهد وارد شدم، به ژاندارمها گفتم صبر کنید من خدمت آقا بروم و رفتم منزل ایشان و عرض ارادت کردم، آقا زادههای ایشان هم بودند.
با توجه به این سابقه آشنایی طولانی، شخصیت حضرت آیتالله خامنهای را در علم و عمل و رهبری جامعه چگونه یافته اید؟
رهبر معظم انقلاب، فردی شایسته و واقعاً دلسوز است؛ هم اسلام را فهمیده است، هم نظام را فهمیده است و هم میداند که چگونه این نظام را حفظ کند و چگونه با دیگران رفتار کند و بالاخره یک فرد جامع و به اصطلاح جامع الفضائل است و امیدوارم خداوند منان ایشان را حفظ کند.
بار دیگر از اینکه محبت کردید و پاسخگوی سوالات ما بودید سپاسگزاری میکنیم. از خداوند متعال میخواهیم که طول عمر باعزت و سلامتی به شما عنایت فرماید تا جامعه ما بتواند بیشتر از فیوضات علمی و برکت وجودی شما بهرهمند شود.