هفته‌نامه سیاسی، علمی و فرهنگی حوزه‌های علمیه

شماره خبر : 1372
منتشر شده در مورخ : ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
ساعت : 12:10
خون و برکت

خون و برکت

بی تردید آنچه که در مبحث کربلا، بیشتر از جنبه اشک و آه و ماتم و مرثیه اهمیت دارد، بحث الگوبرداری و به تعبیر دقیق‌تر فلسفه قیام ولیّ خداست که تمام سفارشات به برپایی مراسم عزا و گریه، مقدمه توجه و نیل به این فلسفه و هدف در زندگی بشر است.

بسم الله الرحمن الرحیم

بی تردید آنچه که در مبحث کربلا، بیشتر از جنبه اشک و آه و ماتم و مرثیه اهمیت دارد، بحث الگوبرداری و به تعبیر دقیق‌تر فلسفه قیام ولیّ خداست که تمام سفارشات به برپایی مراسم عزا و گریه، مقدمه توجه و نیل به این فلسفه و هدف در زندگی بشر است.

حضرت سیدالشهدا علیه السلام در توضیح علت قیام خویش مى‌فرماید:

«الا تَرونَ الى الحقِّ لایُعمَل به والى الباطِلِ لایُتَناهى عَنه؟»[1]

آیا نمى‌بینید حق را که کسى به آن عمل نمى‌کند و از باطل جلوگیرى نمى‌شود؟

براى کسانى که تاریخ را از نظر تجزیه‌وتحلیل مطالعه کرده و دور از هر تعصبى قضاوت مى‌کنند، هدف ارزنده‌ى امام حسین علیه‌السلام از نهضت جان‌سوز کربلا، روشن و شعاع نورانى آن که تا انتهاى تاریخ بشریت را فروغ بخشیده نمایان است. که با دقت و تعمق کامل در کلمات آتشین حضرت علیه‌السلام چه در مکه و چه در راه کوفه و کربلا مطالعه و بررسى مى‌کنند، فلسفه‌ى قیام حسینى کاملاً روشن خواهد شد.

اگر چند صباحى دستگاه تبلیغاتى اموى ظاهراً توانسته بود روى جنایات خود پرده بکشد و رویداد قیام مقدس امام علیه‌السلام را خلاف واقع جلوه دهد، امّا سیر تاریخ و تحقیق دانشمندان آینده‌ى دنیا، پرده‌هاى ابهام و فریب را کنار زده و چهره‌ى دل‌آرای حقیقت و واقعیت را، از لابه‌لای ابرهاى تیره تحریفات و تبلیغات مسموم بیرون آورد.

آن قدرها طول نکشید که طرفداران تبهکار این دستگاه، به‌تدریج سند جنایت خود را امضا کردند و خیلى زود به رفتار وحشیانه‌ى خود پى بردند. روزى که برادر عبیدالله بن زیاد در مجلس عمومى او را مورد ملامت قرار داده و گفت: «اگر بنی‌هاشم بینى ما را سوراخ کرده و یک ریسمان مویى از آن گذرانده به دور دنیا بگردانند، بازهم جبران ننگى که به دامن ما نشسته نمى‌شود.»

عبیدالله با کمال شرمندگى سر را به زیر انداخت و هیچ نگفت. دو سال بعد از فاجعه کربلا وقتى یزید مرد، عبیدالله شبانه از بصره با وضع عجیبى گریخت!

دنباله‌ى این واکنش به‌جایی رسید که عاقبت همان‌هایى که به معاویه خوش‌بین بودند، طعن و لعن یزید را جایز مى‌دانستند! نیز مى‌بینیم که در روزهاى آخر، یزید دست‌وپا مى‌زد که گناه این جنایت را به عهده‌ى عبیدالله بگذارد و خود او مى‌گفت: «لَعَن اللهُ ابنَ مَرجانه!»

یک نگاه تحقیقى به دوران سیاه حکومت و تزویر و خفقان معاویه که هیچ‌گونه سازش و هماهنگى با اصول و مبانى اسلام عزیز نداشت، ما را به فلسفه‌ى قیام سعادت‌بخش امام حسین علیه‌السلام نزدیک مى‌کند.

حاکمى که به نام اسلام بر اریکه‌ى خلافت اسلامى تکیه زده، یک روز به بسر بن ارطاة؛ افسر بى‌نام و ننگ خود، که حتى از کشتن زن و فرزند مسلمان‌ها هم باکى نداشت، دستور مى‌دهد که با چهار هزار سوار مسلح به قراء و قصبات اطراف مدینه حمله برده، به هر چه رسید غارت کند و به هر که رسید بکشد و نخلستان‌ها را آتش زند و به او مى‌گوید: «خط سیر تو باید قسمت‌هایى باشد که طرفداران على در آن زندگى مى‌کنند و بدان که غرض عمده از این لشکرکشى فقط ایجاد ترس و وحشت در دل مردم بى‌پناه است.»[2]

به تمام شهرستان‌هایى که در آن‌ها نماینده دارد دستور جعل حدیث به نفع عثمان و خودش مى‌دهد! بعد هم مى‌گوید: «هر کس درباره‌ى فضیلت عثمان یک حدیث جعل و نقل کند، به او فلان مبلغ جایزه بدهند و در دل هر کس که نسبت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام ارادت و محبتى باشد خانه‌اش را خراب و از تمام مزایاى کشورى محرومش نمایند.»

به تمام قسمت‌هایى که زیر نظر او اداره مى‌شود، دستور می‌دهد على علیه‌السلام را که یگانه مرد اسلام و آفتاب آسمان فضیلت و تقوا است، سب و شتم کنند و ناسزا گفتن به على را جزء فرایض دینى قرار داده، حتماً این عمل را در نماز جمعه که اجتماع وسیع اسلامى آن روز را تشکیل مى‌داد فراموش نکنند! تا آن جایى که یکى از این طایفه که ناسزا گفتن به على علیه‌السلام را در نماز جمعه فراموش کرده و با عجله عازم سفر بود، در بین راه همین‌که به خاطرش افتاد همان‌جا قضا کرد و در همان سرزمین براى جبران این فراموشى، مسجدى به نام «مسجد الذکر» بنا کرد!

شگفت‌انگیز است که از جمله طعن‌هایى که عامّه بر شیعیان دارند، آن است که مى‌گویند: «شما صحابه‌ى رسول اکرم صلی‌الله علیه‌و‌آله را لعن مى‌کنید!» اما کسى از این مردم نمى‌پرسد، اگر لعن صحابى جایز نیست، چرا و به چه مناسبت عزیزترین صحابه پیامبر اکرم یعنی على علیه‌السلام را هفتاد سال بالاى منبر پیغمبر، در بلاد اسلامى به امر معاویه لعن مى‌کردند؟

معاویه براى زیاد بن ابیه که از جانب او فرمانرواى کوفه بود، نوشت: «عمر بن الخطاب بین عرب و عجم در تمام شؤون اسلامى ـ اعمّ از فردى و اجتماعى، سیاسى و مدنى ـ فرق گذاشته بود، تو هم با آن‌ها چنان باش، هر کس از عجم اسلام مى‌آورد مانند رویه‌ى پسر خطاب با آن‌ها رفتار کن، که ذلت و خوارى آن‌ها در این است! عرب دختر از آن‌ها بگیرد، اما آن‌ها حق گرفتن دختر عرب را ندارند! عرب از عجم ارث ببرد، اما عجم اگر وارث عرب بود از آن ارث نبرد! به عجم کمتر از عرب حقوق داده شود! در جنگ‌ها و لشکرکشى‌ها عجم‌ها را در مقدمه لشکر قرار دهید، که راه را براى لشکر هموار و جاده را براى عبور آن‌ها آماده کنند! عجم حق امامت در نماز را براى عرب ندارد! از آن‌ها کسى در صف اول نماز جماعت نایستد، مگر هنگامی‌که عربى نباشد که صف را تکمیل کند! به عجم‌ها در هیچ‌یک از شهرستان‌ها و مرزهاى اسلامى، حکومت و فرمان‌روایى واگذار نشود و منصب قضاوت به آن‌ها سپرده نگردد! همه‌ى این‌ها سنت و رویه‌ى عمر بن الخطاب است که حتماً باید عمل شود!»

در آخر نامه اضافه مى‌کند: «باید پس از رسیدن نامه‌ى من به مردم عجم توهین کنى و آن‌ها را حقیر شمارى و آن‌ها را در گرفتارى مورد عنایت خود قرار ندهى.»[3]

شاید این سخت‌گیرى درباره‌ى عجم، براى آن بوده که امیرالمؤمنین على علیه‌السلام هم چنان که دستور خود پیامبر اسلام بود هیچ فرقى بین عرب و عجم نمى‌گذاشت، بلکه گاهى عجم که مردم غریب و دور از وطن بودند، بیشتر مورد عنایت و تشویق امیرالمؤمنین علیه‌السلام قرار مى‌گرفتند.

این‌ها و صدها نمونه‌ى دیگر، دورنمایى از حکومت جابرانه معاویه است. از این‌ها گذشته جنایتى را که مى‌توان سرآمد همه‌ى خلافکارى‌هاى او دانست، برگزیدن یزید براى جانشینى خویش است، دیگر این جا مسئله اجماع امت و انتخاب همگانى ـکه در جهان اهل سنت و جماعت معمول بودـ به‌طورکلی از میان برداشته مى‌شود، جوانى براى جانشینى معاویه انتخاب گردید که دامن جهان اسلام، بلکه دامن بشریت را آلوده و لکه‌دار نمود. با اعمال زشت و نالایق خود دربار خلافت اسلامى را ننگین کرد؛ علناً شراب مى‌خورد، قمار مى‌کرد، خرسى را به نام ابوقرد ـبنا به گفته‌ى مسعودى مورخ معروف ـ لباس بسیار قیمتى در بر کرده و کلاه زمردنشانى بر سر گذاشته بالاى تخت با خود مى‌نشاند و هر کجا که مى‌خواست برود خرس را نیز سوار اسبى کرده و جلوى خلیفه مى‌کشیدند! تا به قول صاحب تاریخ حبیب السیر یک شب آن قدر شراب خود و شروع به رقصیدن کرد که در همان حالت مستى به زمین افتاد و مرد!

یزید در سال اول خلافت خود فاجعه‌ى اسف‌انگیز کربلا را پیش آورد، در سال دوم فرمان قتل عام مردم مدینه را داد و جنایتى مرتکب شد که قلم از نوشتن آن شرم دارد (به قول اغلب مورخین، هزاران بچه نامشروع از این لشکرکشى و آدم کشى به مدینه‌ى طیبه متولد شد) و در سال سوم که سال مرگ او است، لشکرى به مکه فرستاد و قسمتى از خانه‌ى خدا را با منجنیق خراب کرد و اگر اجل مهلتش مى‌داد شاید به‌طورکلی سرنوشت مردم را عوض مى‌کرد.

در آن زمان سروصدای اسلام، قرآن اسلامى، تعالیم عالیه‌ى اسلام، تربیت‌هاى همه‌جانبه‌ی اسلام و بالاخره خاتمیت پیامبر گرامى اسلام ص همه‌جا را گرفته بود. مردم از دورترین نقاط براى مشاهده‌ى دربار خلافت اسلامى که باید آیینه تمام‌نماى اسلام باشد، به‌سوی شام مى‌آمدند تا اسلام بیاورند و هم تعالیم اسلامى را عملا فرا گیرند. اما پس از تحمل زحمت‌هاى فراوان که توفیق رسیدن به حضور خلیفه را پیدا مى‌کردند و مى‌خواستند اسلام را در قیافه‌ى خلیفه‌ى وقت مشاهده کنند، مى‌دیدند آن چه که از آن اثرى در این دربار نیست فقط اسلام است! مى‌دیدند انتخاب هر مرام و مسلکى، از انتخاب اسلامى که یزید و دربار اموى سازنده‌ى آن است بهتر و ارزنده‌تر است!

به راستى در چنین شرایطى، فرزند گرامى پیامبر اسلام در این زمینه براى اسلام چه تکلیفى داشت؟ مردى که مشاهده مى‌کند که تمام رنج‌ها و زحمت‌هاى جد و پدر بزرگوارش دستخوش امیال شهوانى رژیم بنی‌امیه شده و این حکومت جنایتکار است که تا آخرین حد امکان مى‌کوشد با اصول و مبانى دینى مبارزه کند و چهره‌ى دل‌آرای اسلام را در زیر نقاب ننگین شهوات و آرزوهاى شیطانى خود پنهان نماید. آیا مردم را موعظه و نصیحت کند؟ در مدینه نشسته امر به معروف و نهى از منکر کند؟ چه کند؟ به حقیقت، کار دیگر از آن مرحله گذشته بود که بتوان با موعظه و اندرز و نصیحت آن را اصلاح کرد و به اصطلاح، این جامه آن قدر چاک‌خورده بود که با رفو کردن علاج‌پذیر نبود! شاید دربار اموى مى‌خواست از سکوت امام حسین علیه‌السلام به نفع حکومت خود بهره‌بردارى کند؟

در چنین روزگارى یک جنبش مؤثر و یک ضربه بسیار عالى و محکم لازم بود که بتواند این سد بیست ساله فساد را بشکند. جنبشى که تمام لجام‌گسیختگی‌های یزید را پایان دهد، جنبشى که نشود آن را در سایه‌ى تبلیغات سوء پنهان کرد. جنبشى که شعله‌ى جهان سوز و فروغ عالم‌گیر آن شرق و غرب عالم را بگیرد؛ تمام پرده‌هاى ابهام و فریب را کنار زده، کوس رسوایى فریبکاران را در بام عرش بکوبد. براى چنین اقدامى مردى تمام‌عیار و ازخودگذشته باید، که هم دلسوزى کامل به حال اسلام و مسلمین داشته باشد و هم نتیجه‌ى اقدام را به‌خوبی ارزیابى کرده، با عزمى آهنین قدم بردارد و هم غرض و ایده عوامل فساد را خوب درک کند. در این میان فقط نام حسین بن على ـ‎علیهماالسّلام ـ مى‌درخشد. براى نجات کشتى اسلام از خطر غرق شدن حتمى، چنان کشتیبان و سالارى لازم است.

اگر خطبه‌هاى داغ و آتشین امام را خوب مطالعه کنیم، هدف عالى و همت عالى‌تر آن حضرت را خوب درک خواهیم کرد و دیگر هیچ احتیاجى به اقامه‌ى برهان و بیان فلسفه قیام نداریم. روزى که حضرت علیه‌السلام با صداى بلند مى‌فرماید:

ـ «اِنّى لم اَخرُجْ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسداً و لا ظالماً و اِنّما خَرجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى، اُریدُ اَنْ آمُرَ بالمعروفِ و اَنهى عَن المنکَر و اَسیرَ بِسیِرَةِ جَدّى و اَبى؛ علىٍّ ابنِ ابى‌طالب. فَمن قَبِلَنى بقَبولِ الحَقِّ فاللهُ اَولى بالحَق و من رَدَّ علىَّ هذا، اَصبِرُ حَتى یَقضِىَ الله بینى و بینَ القَومِ الظّالمین.»[4]

من براى خودخواهى و جاه‌طلبى قیام نکرده‌ام و هیچ‌گاه قصد فساد ندارم. به راستى من براى طلب اصلاح امت جدم خاتم پیامبران مى‌روم. اراده‌ى من امر به معروف و جلوگیرى از منکر است، راهى را مى‌روم که جد بزرگوار و پدر مهربانم رفته‌اند. هر آن کس با من از راه قبول حق کنار آید، خداوند اولى به حق است و کسى که با من همراهى نمى‌کند و از من نمى‌پذیرد، صبر مى‌کنم تا خداوند متعال میان من و ستمکاران قضاوت کند.

ـ «الا تَرونَ اِلى الحَقِّ لایُعمَلُ بِه واِلَى الباطِلِ لایُتَناهَى عَنه؟!»[5]

آیا نمى‌بینید حق را کسى عمل نمى‌کند و جلوى باطل را هیچ کس نمى‌گیرد؟

راستى هم اگر در میان اجتماع به حق عمل نشود و از باطل جلوگیرى نگردد، طولى نخواهد کشید که باطل در لباس حق جلوه خواهد کرد و حق براى همیشه در پرده خفا مى‌ماند. آن روز است که باید براى چنین مردمى، از دیده به جاى اشک خون بارید. اسفا بر آن مردم و شگفتا از آن روزگار!

با توجه به مطالب گذشته تا حدودى فلسفه‌ى قیام حسینى روشن مى‌گردد و این‌که سالار شهیدان براى چه این نهضت مقدس را شروع کرد و این که او براى کسب حکومت بر مردم و به دست آوردن مال و جاه نمى‌رود. به همین جهت است که حضرت به گفتار آن‌هایى که او را از رفتن به طرف کوفه منع مى‌کنند توجهی نمی کند؛ زیرا دیدگاه آنان چیز دیگر و مقصود سالار رادمردان جهان حضرت حسین علیه‌السلام چیز دیگر است. به راستی بشریت در کدام کلاس، چنین آموزه ای داشته و دارد:

«اِنّى لا اَرَى الموتَ اِلا سعادةً و الحَیوةَ مَع الظّالِمینَ الا بَرَمآ.»[6]

به حقیقت اگر امام حسین علیه‌السلام به حرف مردمى که او را از کشته شدن بیم مى‌دادند گوش مى‌داد و به کوفه‌اى که مردمش براى او دوازده هزار نامه نوشته و او را براى راهنمایى و امامت دعوت کرده‌اند و مى‌گفتند: «با صد هزار شمشیر برهنه و نیرویى شکست‌ناپذیر از شما تقاضاى آمدن داریم که دیگر از حکومت جابرانه بنی‌امیه خسته شده‌ایم.» نمى‌رفت، امروز دنیا درباره‌ى او چه قضاوت مى‌کرد؟

آیا همه نمى‌گفتند: اگر آن روز حسین علیه‌السلام نمى‌ترسید و مى‌رفت، قطعاً مردم کوفه او را یارى مى‌کردند و یک باره حکومت اموى را از میان بر مى‌داشتند و یک حکومت عالیه‌ى اسلامى تشکیل مى‌شد؟

آیا همه‌ى گناه‌ها را به عهده‌ى خود امام نمى‌گذاشتند؟

امام حسین علیه‌السلام زن و فرزند خود را هم براى اسارت همراه خود برد تا اگر یزید پس از کشتن امام حسین علیه‌السلام بخواهد با لطائف الحیل خود را از این ماجرا دور نگه دارد و این جنایت بزرگ را به گردن این و آن بگذارد، بلکه خود با دلسوزى کامل بخواهد از این رویداد سوء استفاده نموده به نفع خود بهره‌بردارى کند، هم چنان که پدرش معاویه از کشتن عثمان استفاده کرد، موضوع اسارت دختران پیامبر گرامى اسلام ص که با اصول اولیه‌ى اسلام مباینت داشت پرده از روى جنایات او بردارد و این سؤال را پیش آورد که اگر یزید، به کشتن حسین راضى نبود، چرا زن و فرزند او را مانند اسیران کفار، شهر به شهر گرداند تا به شام آورد؟

وانگهى، کلمات آتشین دختر امیرالمؤمنین علیها‌السلام زینب کبرى؛ عقیله بنی‌هاشم ـ‎علیهاالسّلام ـ که گویى از حنجره خود على علیه‌السلام سخن مى‌گفت چنان اثر عمیقى در دل‌ها گذاشت و چنان مردم شام را به حقیقت امر آشنا کرد که به‌طورکلی تبلیغات بیست ساله‌ى معاویه و یزید را خنثى نمود و به جاى آن، شالوده توجه به دودمان پاک امیرالمؤمنین على علیه‌السلام ریخته شد.

گفتار جان‌سوز زینب کبرى، بدون آن که رنج سفر، او را ناراحت کرده باشد و یا شهادت برادر و برادرزادگان و فرزندان او را از اظهار حق باز دارد و یا شماتت و غرور دشمن در او اثرى بگذارد، چنان کوبنده و منطقى بود که پا به پاى شمشیرهایى که جانبازان صحنه‌ى کربلا مى‌زدند و جان مى‌دادند، در پیش‌برد آرمان حسینى پیش مى‌رفت.

گفتار اسیران در شام، براى احیاى آیین ارزنده‌ى اسلام، همان را کرد که شمشیر شهداى کربلا کرد و کار را به‌جایی رساند که زن یزید یعنى هند، بى‌پرده به میان جمعیت دوید و او را از ارتکاب این جنایت اسف‌انگیز سرزنش کرد!

این جا رمز آن جمله‌ى دل‌انگیز معلوم مى‌شد که حسین علیه‌السلام در هنگام حرکت از مکه فرمود:

«اِنّ اللهَ قد شاءَ ان یراهُنَّ سَبایا.»[7]؛ خداوند خواسته است که آنان را در حالت اسیرى ببیند.

امام حسین علیه‌السلام با قیام مقدس خود به عالى‌ترین اهداف خویش نایل گردید و با شهادت خود و یارانش فصل تازه‌اى در تاریخ اسلام باز کرد و پیروزى شکست‌ناپذیرى براى مسلمانان به وجود آورد.

مردمى که تا آن روز جرأت کوچک‌ترین اعتراض را به دربار اموى نداشتند، بناى اعتراض و اشکال‌هاى آشکار را گذاشتند تا جایى که شالوده‌ى خروج بر یزید و بنی‌امیه ریخته شد. خروج توابین و مختار بن ابى عبیده ثقفى و قیام‌هاى متعدد و پى در پى بعدى، همه و همه نتیجه‌ى این نهضت مقدس است. این جنبش‌ها آن قدر ادامه یافت تا بالاخره به سرنگونى حکومت بنی‌امیه و از بین رفتن آن‌ها ـبراى همیشه ـ انجامید و همگان دانستند که از روز اول این حکومت مورد قبول اسلام نبوده و به ناحق بر مسلمان‌ها تحمیل شده بود.

«بابى انتَ و اُمّى یا اَباعَبدِالله! یا لَیتَنا کنّا مَعَکَ فَافُوزَ فَوزَاً عَظیمآ.»

حسین علیه السلام امام عادل و راهنماى باتقوا و فضیلتی است، که در راه حق مردانه کوشید تا درخت جوان اسلام را که مى‌رفت شکوفه‌هاى روح‌بخشش به آتش جور خلفاى نابه‌کار اموى بسوزد، با شهادت او و یاران فداکار و فرزندان رشید و ازخودگذشته‌اش آبیارى کردى.

[1]. از خطبه‌هاى امام حسین علیه‌السلام

[2]. الشیعه و الحاکمون.

[3]. سفینة البحار، ج 1، ص 165.

[4]. البیان لثورة الامام الحسین علیه‌السلام، ص 135.

[5]. البیان لثورة الامام الحسین علیه‌السلام، ص 193.

[6]. همان.

[7]. بحارالانوار، ج 44، ص 364.

ارسال دیدگاه