عطر یار - شماره 741
گلشن آل علی
امینی کاشانی
آید آن صبح درخشانی که من میخواستم
روشنی بخش دل و جانی که من میخواستم
از نسیم جانفزای گلشن آلرسول
بشکفد گلهای بستانی که من میخواستم
از بهارستان باغ و گلشن آلعلی
آمد آن سرو خرامانی که من میخواستم
سالها در خلوت دل اشک حسرت ریختم
تا بیامد ماه کنعانی که من میخواستم
دیده یعقوب جان من از آن شد پرفروغ
کآمد آن خورشید رخشانی که من میخواستم
در بهاران چون هزاران شکوهها کردم به دل
تا به بار آمد گلستانی که من میخواستم
سر به زانوی ندامت میزنم در پای دوست
تا رسد دستم به دامانی که من میخواستم
چون «امینی» همّت از پیر مغان کردم طلب
یافتم آن گوهر جانی که من میخواستم