سلسله مباحث اخلاقی از مجموعه کامل جلسات «اخلاق در مکتب وحی» مرجع عالیقدر آیتاللهالعظمی سبحانی هر هفته در «هفتهنامه افق» حوزه منتشر میگردد.
در شماره 784 مباحثی چون: پیروى از هوا و هوس و آرزوهاى طولانى، عامل دوم آرزوهاى طولانى، انگیزههاى غیبت، غیبت یا بدگویى پشت سر مردم، کنجکاوى در اسرار مردم و... مطرح گردید. در ادامه، مباحثی در خصوص فضائل اخلاقى به شرح ذیل تقدیم میگردد.
صبر و بردبارى و شکیبایى
صبر و شکیبائى از فضائل اخلاقى است و در حقیقت در رأس آنها قرار دارد و هر دانشمندى، طبق تخصص خود به تعریف آن پرداخته است.
محقق طوسى(ره) صبر را از نظر لغت چنین تعریف مىکند:
«الصبر: هو حبس النفس من الجزع فی وقوع المکروه وإنّما یکون ذلک بمنع باطنه من الاضطراب ولسانه من الشکوى واعضائه من الحرکات غیر المعتادة»1؛ صبر، بازدارى نفس از بىتابى بههنگام روبهرو شدن با رویداد ناپسند است؛ صبر به این معنى، با بازدارى روح از اضطراب و زبان از شکوى و اعضا از حرکات غیرعادى تحقق مىپذیرد.
و قریب بههمین تعریف در منازل السائرین آمده است.2
تعریف یادشده فقط یک مورد را در بر مىگیرد؛ یعنى صبر در مصائب و ناملائمات؛ و دو مورد دیگر از موارد صبر را شامل نمىشود:
1. صبر در اطاعت: مسلماً روزهدارى در هواى گرم بدون صبر و مقاومت امکانپذیر نیست.
2. صبر در معصیت: آنگاه که انسان در مکان خلوت در مقابل معصیت قرار گیرد ـ بهسان یوسف در خانه خلوت همسر عزیز ـ پرهیز از این معصیت، بدون صبر و مقاومت امکانپذیر نیست؛ بنابراین تعریف مرحوم خواجه نصیر یا مؤلف منازل السائرین تعریف جامع نیست.
حضرت استاد(قد) در این مورد بیانى دارد که مىخواهد، صبر در این دو مورد را از آن متوسطان در معرفت بداند؛ اما نسبت به انسانهاى کامل، صبر در مورد آنها معنى دیگرى دارد. اینک متن بیان ایشان:
بدان که صبر را از مقامات متوسطین محسوب داشتند؛ زیرا مادامى که نفس مصیبات و بلیات را مکروه شمارد و از آنها جزع باطنى داشته باشد، مقام معرفتش ناقص است. چنانکه مقام رضا به قضاء و خشنودى از توجه بلیات مقام شامخترى است؛ گرچه آن را نیز از مقامات متوسطین محسوب نماییم.
وهمچنین صبر در معاصى و بر طاعات نیز، از نقصان معرفت از اسرار عبادات و صور معاصى و طاعات است؛ زیرا اگر کسى حقیقت عبادت را بفهمد و به صور برزخیه بهیّه آن ایمان داشته باشد و همینطور، به صورت برزخیه موحشه معاصى مؤمن باشد، صبر در این مقامات براى او معنى ندارد؛ بلکه مطلب منعکس مىشود.
اگر براى او خوشى و راحتى پیش آید یا کارش منجر به ترک عبادتى یا فعل معصیتى شود، آنها نزد او مکروهاند و جزع باطنى او از جزع اهل صبر در بلیّات و مصائب بیشتر باشد.3
خلاصه نظریه حضرت امام(قد) این است که صبر بهمعناى معروف، از آنِ متوسطین در معرفتاللّه است.
و اما عرفاى شامخ که الهیات را چشیدهاند، صبر به آن معنا نزد آنها معنى و مفهومى ندارد؛ بلکه صبر آنان در آن دو مورد بهگونه دیگر است. اگر میزان در صبر، تقابل با مکروه است، مکروه در نظر آنان خوشى و راحتى است. اگر میزان در صبر، روبهرو شدن با چیزى است که مایه جزع است، جزع نزد آنان، در ترک عبادت یا فعل معصیت است.
در اینجا مىتوان مطلب را بهگونه دیگر بیان کرد و آن این است که صبر، در همه جا و درباره همگان، همان معناى معروف است که انسان در مقابل مکروه استقامت ورزد؛ اعم از آن که این مکروه مصیبت باشد یا طاعت یا معصیت و انبیاء(ع) هم به همین معنا، مخاطب به صبر هستند؛ بهدلیل اینکه در قرآن مجید حدود 18 بار امر به صبر شده است. حتّى در موردى امر به صبر به پیامبر اعظم(ص) همراه با صبر دیگر انبیاء(ع) آمده است. چنانکه مىفرماید: «فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ اُولُواالعَزْمِ مِنَ الرُّسُل وَلاَ تَسْتَعْجِل لَهُمْ»؛4 «پس صبر کن آنگونه که پیامبران (اولوالعزم) صبر کردند و براى (عذاب) آنان شتاب مکن!».
بنابراین در تمام آیات صبر بهمعنى مقاومت در مقابل امور سنگین بر نفس آمده است؛ مثلاً در آیاتى که فرشتگان به کسانى که در آستانه ورود به بهشت هستند، به آنان چنین خطاب مىکند:
«سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبی الدَّارِ»5 «سلام بر شما بهخاطر صبر و استقامتتان! چه نیکوست سرانجام آن سرا(ى جاویدان)!».
بنابراین آیاتى که در آنها امر به صبر وارد شده، بالأخص آیاتى که مخاطب آنها پیامبران اولوالعزم(ع) است، باید به نحو زیر تفسیر کرد.
عارفان شامخ و انسانهاى وارسته داراى مقامات و درجاتى هستند. آنها هم در یک مرتبه، از شهوت و غضب برخوردارند و بههمین جهت، محکوم به آثار طبیعى مىباشند. هرچند نسبت به درجات دیگر واقعیت آنها بهگونه دیگر است. بنابراین خطاب به پیامبر و سایر پیامبران(ع) که صبر و بردبارى را پیشه خود سازند، ناظر به آن درجه خاصّ از انسانیت آنهاست. از پیامبر گرامى(ص) نقل شده که مىفرماید: «انّه لیغان على قلبی وانّی لاستفغراللّه کلّ یوم مأة مرّة»6؛ «گاهى قلب و روح مرا نوعى کدورت فرا مىگیرد و من هر روز خدا را هفتاد یا صدبار استغفار مىکنم».
اهمیت صبر در زندگى انسان
استقامت در طریق هدف، رمز پیروزى است. هرکسى در این جهان براى خود آرزو و آمالى دارد و مىکوشد که به مقصد و مرام خود برسد. یکى عاشق علم و دانش و دیگرى علاقهمند به مال و سومى دلباخته مقام و منصب است و نیل به این مقاصد معنوى و مادّى در گروی استقامت در تحصیل مقصد است.
تا دانشجو شب و روز، رنج تحصیل را بر خود هموار نکند و با نیروى استقامت، مشکلات فراگرفتن علم و دانش را حل ننماید، هرگز به آرزوى خود نمىرسد. مىگویند: ادیسون بهقدرى در تحصیل علم و گشودن رازهاى جهان طبیعت، استقامت داشت که گاهى غذا خوردن را فراموش مىکرد. دانشمندان بزرگ جهان، پایهگذاران علوم از اسلامى و غیر اسلامى در سایه استقامت و بردبارى به مقامات بلندى از علم و دانش رسیدهاند؛ وگرنه با خیابانگردى و شبنشینى، هرگز به مقام بلندى از علم و دانش نمىتوان رسید.
بازرگان، براى بالا بردن سطح زندگى، تا رنج سفر را بر خود هموار نکند و مسافرتهاى دریایى و هوایى را ناچیز نشمرد، هرگز به آرمان خود نخواهد رسید.
یک فرد با ایمان که بهراستى خواهان رضاى خدا و تحصیل خشنودى اوست، بدون نیروى استقامت، هیچ معصیتى را نمىتواند ترک کند و مشقت هیچ طاعت و عبادتى را مانند نماز و روزه و... نمى تواند متحمل شود.
بنابراین صبر و استقامت، پایه و اساس هر کمال و شالوده هر آرمان و آرزویى است که انسان در مغز خود مىپروراند.
سخنى از امیرمؤمنان على(ع)
با این بیان، عظمت گفتار امیرمؤمنان(ع) که در خصوص صبر و استقامت ایراد فرمودهاند، روشن مىگردد، ایشان مىفرماید: «یکى از صفات برجسته انسانى، صبر و استقامت است. ایمان بیصبر و استقامت، بهسان تن بىسر است که به-صورت یک لاشه غیرمفید درمىآید. اینک عین جملهاى را که آنحضرت بیان کرده است:
«وَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الإِیمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَلاَ خَیْرَ فِى جَسَد لا رَأْسَ مَعَهُ وَلاَ فِى إِیمان لا صَبْرَ مَعَهُ».7
راستى صبر و استقامت، رمز موفقیت و اساس ترقى و تکامل و شالوده نیل به هدف است؛ مثلاً سرباز بىاستقامت در جبهه جنگ، خود را تسلیم دشمن مىکند و سلاح و سنگر را در اختیار دشمن مىگذارد.
هر فرد با ایمانى مىتواند در سایه شکیبایى و استقامت، فرایض الهى را که بىرنج و مشقت نیست، انجام دهد و از معاصى و گناهان چشم بپوشد. عظمت و عزت و ترقى و تعالى از آن مخترع و مهندسى است که با نیروى استقامت، پنجه جهل و نادانى را بشکند. فتح و پیروزى از آن ارتشى است که به نیروى استقامت مجهز باشد و هکذا....
قرآن مىفرماید: بیست سرباز با صبر و استقامت، بر دویست تن غالب و پیروز مىگردد: «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مائَتَیْنِ».8
تحریف حقایق
در طول تاریخ، گروهى هوسباز براى فریب دادن عوام، حقایق مسلم تاریخى و اخلاقى را تحریف نموده و از این مجرا بهرههایى بردهاند. اینک از باب نمونه:
پیامبر اکرم(ص) درباره عمار گفته بود که قاتل عمار در آتش است.9 عمار در نبرد «صفین» در رکاب على(ع) بهوسیله سربازان معاویه کشته شد.
معاویه براى پوشیدن اعمال قبیح خود و خاموش ساختن غوغایى که در سپاه شام پس از کشته شدن عمار به وجود آمد، سخن پیامبر(ص) را چنین تفسیر کرد و گفت: قاتل عمار ما نیستیم؛ بلکه على است. اگر على عمار را براى نبرد با شامیان روانه نکرده بود، هرگز کشته نمىشد؛ چون مردم شام چشم و گوش بسته بودند، تسلیم رأى معاویه شدند.
کلمه «صبر» نیز از این تحریف، جان به سلامت نبرده. کمونیستها براى بدبین ساختن توده مردم نسبت به آیین اسلام، موضوع صبر را عنوان کرده و چنین مىگفتند: آیین اسلام، زاییده افکار سرمایهداران است و از این راه، طبقه کارگر و کشاورز استثمار مىشود؛ زیرا اسلام، طبقه ستمدیده را به صبر (دقت فرمایید) یعنى تحمل زور و دست روى دست گذاردن و به انتظار خشم خدایى نشستن، دعوت کرده است و این روش، همیشه طبقه کارگر و زارع را از هر نوع مبارزه با عوامل ستم باز مىدارد و همه کارها را به دست یک مبدأ غیبى مىسپارد.
اشتباه و غلطاندازى بزرگ
اینگونه اشتباه و یا غلطاندازى از این قبیل افراد بعید نیست؛ زیرا منظور آنها جستجوى حقیقت نیست؛ بلکه مقصود، پیشبرد هدف است؛ ولو بهوسیله صدها تهمت و افترا؛ بنابراین بین صبر بهمعناى استقامت در طریق هدف و کار و کوشش و مبارزه با عوامل فساد که اسلام به آن دعوت کرده است و صبر بهمعناى تحمل زور و ستمکشى و دست روى دست گذاردن که اسلام شدیداً از آن جلوگیرى فرموده است، تفاوت بسیار هست.
اتفاقاً ادباى جهان اسلام، واقعیت صبر را در سرودههاى خود بهدرستى بیان کردهاند.
ابوحیة نمیرى مىگوید:
وقلّ من جـدّ فی امر یُحـاولـه
واستصحبَ الصبرَ الاّ فازَ بالصبرِ
کمتر کسى است که در انجام امرى تصمیم بگیرد و صبر را همراه سازد؛ مگر اینکه پیروز مىگردد.
سعدى شیرینزبان مىگوید:
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
بر اثـر صبر نوبت ظفر آید
سپاس خدا و تکریم والدین
استاد بزرگوار اخلاق، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسى(ره) در کتاب «اوصافالأشراف» که بهصورت درسهایى براى سیر و سلوک نوشتهاند، پس از عنوان «صبر» در فصل پنجم، شکر و سپاس را در فصل ششم مطرح کردهاند.
ضمناً یادآور مىشود، در حدیثى این دو فضیلت (صبر و سپاس) پشت سر هم آمدهاند.
مىفرماید: وفی الخبر «ان الإیمان نصفان: نصفه صبر ونصفه شکر»10؛ «ایمان از دو چیز ترکیب یافته؛ نیمى از آن صبر و نیمى دیگر شکر است». آنگاه به توجیه مفاد حدیث پرداخته و مىگوید: سالک راه حق در زندگى گاهى با رویدادى روبهرو مىشود که ملائم و شیرین است و گاهى بر خلاف آن. در صورت نخست باید شکر و در صورت دیگر باید صبر را پیشه خود سازد.
سپاسگزارى از نیکوکار امر فطرى است
یکى از نشانههاى امر فطرى این است که فراگیر بوده و همه انسانها داراى چنین گرایشى مىباشند. تقدیر از نیکوکار، داراى چنین ویژگى است؛ هر انسانى از فردى که نیکى ببیند و گره کار او را بگشاید، قلباً از او راضى بوده و در ظاهر از آن سپاسگزار مىباشد.
من این موضوع را در کمترین عمل تجربه کردهام؛ رانندهاى که راه به دیگرى واگذار کند، طرف از او خوشحال شده و با بلند کردن دست از او تقدیر مىکند. جایى که در چنین مورد کوچک، انسان از خود، خضوع نشان مىدهد، درباره خدا که همه نعمتها از وجود او سرچشمه مىگیرد، بدون چون و چرا باید سپاسگزار باشد.
از نظر انسان موحد، همه نعمتها از وجود خدا سرچشمه گرفته و هر نعمتى که انسان با آن روبهرو است؛ حتّى وجود و شخص او از خوان نعمت گسترده اوست. در این صورت شایسته است که وى بهحکم فطرت پاسخ بگوید و سپاسگزار باشد. گذشته از این، سپاسگزارى، نشانه حقشناسى انسان است.
سپاس خدا و پرستش او نوعى ارتباط با کمال مطلق است و ارتباط با کمال مطلق براى خود انسان، کمال است. بهگواه اینکه همنشینى انسان با انسانهاى کامل، مایه پیشرفت اوست تا چه رسد به ارتباط او با کمال مطلق.
شگفت اینجاست که انجام هر سپاس چه بهوسیله خضوع قلبى و چه بهوسیله اعضاء و جوارح، با بهرهگیرى از نعمتهاى او انجام مىگیرد و هرگز سپاسى بدون استمداد از نعمت و فیض الهى انجام نمىپذیرد. در این صورت هر سپاسى با بهکارگیرى نعمتى است که از آن بهره گرفته مىشود.
در اینجا از ذکر دو مطلب ناگزیریم:
1. گاهى گفته مىشود که خداى کمال مطلق چه نیازى به عبادت و سپاس ما دارد.
پاسخ آن است که خدا نیازمند عبادت ما نیست؛ ولى ما بهوسیله عبادت و ستایش او به کمال مىرسیم و به نداى فطرت پاسخ مىگوییم و حقشناسى خود را نشان مىدهیم.
2. گاهى گفته مىشود، پرستش خدا تعلق به غیر است و انسان باید از هر نوع وابستگى منزّه باشد. این گفتار کسانى است که از معارف دینى آگاهى ندارند و تصور مىکنند که پرستش خدا نوعى تعلق به غیر خویش است و انسان باید از هر نوع تعلق به غیر، بپرهیزد.
پاسخ این اندیشه واهى، روشن است؛ زیرا بهحکم دادههاى روانشناسى و روانکاوى، خداخواهى یکى از ابعاد روانى انسان را تشکیل مىدهد و خداجویى با آفرینش او عجین شده است؛ بنابراین خداشناسى، نوعى بازگشت به خویشتن است؛ برعکس، دورى از خدا، دورى از خویشتن است. قرآن مجید این حقیقت را در جملهاى کوتاه بیان کرده است: «نَسُوا اللّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛ «خدا را فراموش کردند و خدا هم آنها را به «خودفراموشى» مبتلا کرد».
بنابراین «خدافراموشى» عین «خودفراموشى» است.
از این بیان روشن مىشود که چرا در قرآن کریم پس از امر به ستایش و سپاس خدا، موضوع امر به نیکى به پدر و مادر آمده است. از این میان دو آیه را متذکر مىشویم:
1. [لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا]11؛ «جز خداى یگانه را پرستش نکنید و به پدر و مادر نیکى کنید».
2. [وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا]12؛ «و پروردگارت فرمان داده، جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید!»؛ زیرا والدین بزرگترین حق را ـ پس از خدا ـ بر گردن انسان دارند.
در میان تمام ملل جهان، والدین از احترام خاصى برخوردارند و آنان نیز به فرزندان خویش مهر مؤکّد دارند تا آنجا که گاهى پدر و یا مادر خود را فداى فرزند مىکنند. هیچ عامل مادى نمىتواند، مادرى را براى تحمل آن همه زحمات، آماده سازد؛ مگر مهر مادرى که از اعماق وجود او مىجوشد و آن را ثمره وجود خویش مىاندیشد.
ولى جاى تأسف است که علاقه فرزندان به پدر و مادر، در کشورهاى صنعتى بالأخص کشورهاى غربى کمرنگ شده و شعلههاى مهر و محبت رو به خاموشى است؛ چهبسا اولاد سال به سال چهره والدین را ندیده و از آنان تفقدى نمىکنند. فقط در عید کریسمس از طریق تلفن جویاى احوال مىشوند.
علت این تنزل اخلاقى چیست؟ باید در موقع دیگر درباره آن سخن گفت. در اینجا به یک شاهد زنده اشاره مىکنیم تا مبادا این شیوه ناپسند به شرق اسلامى رو آورد و چراغ محبت در خانواده کمسو گردد.
مرحوم فلسفى مىگوید: براى معالجه به کشور آلمان سفر کردم و با مرحوم محقق (روحانى مقیم آلمان) دیدارى داشتم. ایشان این سرگذشت را براى من نقل کرد که شاهد گفتار ماست. خلاصه سرگذشت اینکه: یک پرفسور آلمانى اسلام آورد و با ما دیدارهایى داشت. روزى تلفنى به من گفت: در بیمارستان بسترى هستم. خوب است دیدارى داشته باشیم. من بهسرعت خود را به بیمارستان رساندم و دیدم بسترى است؛ اما از نظر روحى فوقالعاده ناراحت است و دلیل ناراحتى را اینگونه بیان نمود: «همسرم به دیدارم آمد. آنگاه که از وضعیت من آگاه شد که من مبتلا به سرطان هستم و قابل علاج نیست، با کمال خونسردى به من گفت: اکنون که شما در مسیر مرگ هستى، من باید براى خودم فکر کنم؛ لذا خداحافظى کرد و رفت».
محقق مىگوید: من او را دلدارى دادم. ضمناً به دفتر بیمارستان سفارش کردم، هر موقع ایشان نیازى پیدا کرد یا درگذشت، لطفاً از طریق تلفن مسجد به ما اطلاع دهید. جنازه ایشان باید در قبرستان مسلمانان دفن شود.
چندى بعد از طریق تلفن آگاه شدیم، ایشان در گذشته است. با جمعى از دوستان به بیمارستان رفتیم و جنازه را تحویل گرفته و پس از تغسیل و تکفین، در بخش مخصوص به مسلمانان از قبرستان، مراسم تدفین انجام گرفت.
در حالى که از قبرستان بیرون مىآمدیم، ناگهان پسرى نفسزنان وارد قبرستان شد و از جنازه پدر خبر گرفت و در پاسخ گفته شد، او مسلمان بود و به خاک سپرده شد.
او با کمال پررویى به من گفت: من با جنازه او کارى ندارم. من یکى از اعضاى او را در مقابل 40 مارک فروختهام. نظرم این است، با بردن جنازه به بیمارستان عضو مورد نظر از جنازه گرفته شود و سپس جنازه را در هر کجا بخواهید دفن کنند. او را از این کار منصرف کردم و گفتم: امکانپذیر نیست.
اکنون باید دید خاموشى چراغ مهر و مودّت و رابطه پدرى و فرزندى به کجا انجامیده که از مرگ پدر چندان متأثر نیست؛ بلکه مىخواهد از اعضاى بدن او بهره مادى بگیرد.
در اینجا ما نظر خوانندگان را به برخى روایات که در مورد بحث ما وارد شده است، جلب مىکنیم:
1. منصوربن حازم مىگوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: بهترین کار ما چیست؟ فرمود سه چیز است:
1. الصلاة لوقتها: نماز در وقت خود؛
2. برّ الوالدین: نیکى به پدر و مادر؛
3. الجهاد فی سبیلاللّه عزّ وجل: جهاد در راه خدا.13
امام صادق(ع) مىفرماید: مردى حضور پیامبر(ص) رسید و گفت: مىخواهم به کسى نیکى کنم. چه کسى را معرفى مىفرمایید؟ فرمود: مادرت؛ آن فرد عرض کرد: پس از ایشان، فرمود: مادرت؛ بار سوم نیز، همین سؤال و جواب تکرار شد.14
3. جابربن عبداللّه انصارى از پیامبر(ص) نقل مىکند: شخصى حضور ایشان رسید و گفت: من جوان بانشاطى هستم و جهاد در راه خدا را دوست دارم؛ اما مادرم از این کار راضى نیست. پیامبر(ص) فرمود: برگرد همراه مادرت باش! بهخدایى که مرا بهعنوان نبى مبعوث کرده است، انس شما یک شب با مادر، بهتر از جهاد یکسال در راه خداست. خدایا! ما را شاکر نعمتهاى خود قرار بده، ما را به خدمت پدر و مادر موفق بفرما و قلوب آنان را از ما راضى بگردان.
..............................................
پی نوشتها
1. اوصافالاشراف: 68 ط مؤسسه البلاغ.
2. منازل السائرین: قسم الأخلاق، ص 49: حبس النفس على جزع کامن عن الشکوى.
3. شرح چهل حدیث، ص288.
4. احقاف، 46. 5. رعد، 24.
6. مستدرک الوسائل، 5/320.
7. نهجالبلاغه، خ82.
8. انفال، 65.
9. «قاتلُ ابنسمیّة فىالنّار».
10. اوصاف الاشراف، 70 ـ 71؛ مدرک حدیث بحارالأنوار، 60/20، باب 30.
11. بقره، 83.
12. اسراء، 23.
13. کافى، 2/158، کتاب ایمان و کفر، ح 4.
14. کافى، 2/159، کتاب ایمان و کفر، حدیث 9.