printlogo


printlogo


خـاطـراتـی از شـیـخ الفـقـهاء(ره)

  عنایت امام زمان(عج) در عریضه شیخ الفقها
آیت‌الله‌العظمی صافی گلپایگانی(قد) می‌فرمود: دختر عمه‌ام خانم متدینی بود. او حدود ۵۰-۴۰ سال پیش مبتلا به آپاندیس شده بود و آن وقت وسیله عمل نبود. بیماری‌اش سخت و حاد شده بود و خطر مرگ او را تهدید می‌کرد. دکتری آنجا بود به‌نام دکتر ملکوتی که قدری شجاع بود و با امکانات آن روز گفته بود: مـن عـمـل مـی‌کنم؛ ولی ضمانت نمی‌کنم که عمل موفقیت‌آمیز باشد. بالأخره او را عمل کرد و از مرگ نجات داد؛ ولی بعد در محل عمل حفر‌ه‌ای پیدا شد که التیام پیدا نمی‌کرد. مدتی طولانی بود که زخم و جراحت و چرک و درد او را رنج می‌داد بستگانش غصه می‌خوردند. یکی از آنان در نامه‌ای از من خواست، عریضه‌ای بنویسم به حضرت ولی‌عصرعج؟ و در ضریح حضرت معصومه(س) بیندازم. ما این کار را کردیم. شبی خیلی حالش بد شده و به فرزندانش گفته بود: شما چرا نگذاشتید من بمیرم؟ بعد با همان حال بد رفت و خوابید. طولی نکشید که بیدار شد و اطرافیانش را صدا کرد و گفت: من شفا گرفتم. نگاه کردند به محل زخم و دیدند اثری از زخم نیست.

  حکایتی از نماز جماعت سید بحر العلوم
حجت‌الاسلام آقای محمّدمهدی صافی گلپایگانی نقل نمود: جدّ ما آیت‌الله‌العظمی صافی گلپایگانی(قد) علاقه عجیبی به مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ محمد‌ابراهیم کلباسی(قد) داشتند و همواره مقامات‌شان را می‌ستودند.
ایشان در سخنان و بیاناتی که در مورد آن عالم ربّانی داشتند، حکایتی را با دو واسطه از مرحوم حاجی‌کلباسی درباره نماز سید عظیم‌القدر سید بحرالعلوم(ره) نقل کردند.
ایشان می‌گفتند: در یکی از ایامی که مرحوم والد مکرّم‌شان به قم مشرف شده و خدمت آیت‌الله‌العظمی آقای بروجردی(قد) شرفیاب گردیده بودند، به‌مناسبت مسأله‌ای که در آن مجلس پیش آمده بود، آقای بروجردی برای مرحوم آخوند ملامحمدجواد صافی، از استادشان، مرحوم آقا میرزا ابوالمعالی کلباسی و ایشان از پدرشان مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج ملا محمدابراهیم حاجی‌کلباسی، داستانی راجع به نماز سید بحرالعلوم نقل کرده بودند.
آقا این خاطره را این‌طور نقل می‌کردند: شاید در شب چهارشنبه‌ای، مرحوم حاجی‌کلباسی، وارد یکی از دو مسجد مقدّس سهله یا کوفه شده و دیده بودند که سید عظیم‌القدر سید بحرالعلوم اعلی‌الله مقامه به امامت جماعت ایستاده‌اند و پشت سر ایشان پر بوده از جمعیت مأمومین.
مرحوم حاجی کلباسی هم در محلی به اقتدا ایستاده بود.
بعد از نماز، مرحوم حاجی، می‌بینند که مسجد خالی است و از آن جماعت بسیار، کسی نیست.
به سید بحرالعلوم عرض می‌کند که معلوم می‌شود، برای اجنّه هم امامت می‌کنید!
مرحوم سید به ایشان جواب می‌دهند که مگر نمی‌شود، ملائکه باشند؟!.