سلسله مباحث اخلاقی از مجموعه کامل جلسات «اخلاق در مکتب وحی» مرجع عالیقدر آیتاللهالعظمی سبحانی، هر هفته در «هفتهنامه افق» حوزه منتشر میگردد. در شماره 783 مباحثی چون: پیامدهاى تعصب،تعصب پسندیده، تعصب بهصورت تمدن غربى، نفاق یا دورویى و دو زبانى، منافق تنها دشمن اسلام، مبدأ و ریشه نفاق، و... مطرح گردید. ادامه این مباحث به شرح ذیل میباشد.
کنجکاوى در اسرار مردم
بدگمانى و بدبینى بستر بیمارى دیگرى است که آن را به دنبال مىآورد و آن کنجکاوى و تفتیش در امور داخلى و اسرار مردم است؛ لذا قرآن پس از نهى از بدبینى، از این ناهنجارى نیز نهى مىکند و مىفرماید: (وَلاَ تَجَسَّسُوا) زیرا میان این دو یک نوع ملازمه است. بدبینى سبب مىشود که انسان به کنجکاوى از امور پنهان مردم بپردازد؛ اتفاقاً خود این هم، بسترى براى بیمارى سوم است که فاش ساختن رازهاى مردم است که بعداً درباره آن سخن مىگوییم.
در موضوع پیشین گفته شد که اسلام براى جامعه با ایمان امنیتهاى چهارگانه به وجود آورده است:
1. امنیت جانى؛
2. امنیت مالى؛
3. امنیت حیثیتى و آبرویى؛
4. امنیت شخصیت انسان در فکر و ذهن دیگران؛
پیامبر اکرم(ص) در یکى از سخنان جامع خود، به این امنیتهاى چهارگانه اشاره کرده است. در بحث پیشین متن گفتار رسولخدا(ص) گذشت.
اینک به ضررهاى اجتماعى کنجکاوى در امور مردم اشاره مىشود:
1. لطمه بر آبروى مردمیکى از ضررهاى بزرگ کنجکاوى در امور مردم، این است که امنیت سوم (محفوظ ماندن آبروى مردم) را به خطر انداخته و لطمه جبرانناپذیرى به حیثیت و موقعیت اجتماعى افراد وارد مىسازد؛ آبرو و حیثیت یک فرد مؤمن که بهسان جان و مال او در نزد شارع اسلام، عزیز و گرامى است، بر اثر کنجکاوىها حیثیت و آبروى او نزد خود او و در صورت فاش ساختن و نقل آنها براى دیگران، در نزد سایرین، از بین رفته و پایمال مىگردد.
لازمه اخوت و برادرى دینى این است که فرد مؤمن موجبات سقوط شخصیت و از بین رفتن آبرو و موقعیت برادر خود را فراهم نیاورد.
پیشواى بزرگ ما، حضرت صادق(ع) درباره افراد کنجکاو در اوضاع مردم، مىفرماید:
«أبْعَدُ ما یَکُونُ الْعَبدُ مِنَ اللّهِ أنْ یَکُونَ الرَّجلُ یُواخى الرَّجُلَ وَهُوَ یَحْفِظُ زَلاتَهُ لِیُغَیِّرَهُ بِها یَوماً»؛1 دورترین حالات انسان از خدا این است که آدمى با کسى طرح دوستى بریزد و در این بین، لغزشهاى وى را براى اینکه روزى او را مفتضح سازد، به خاطر بسپارد.
چنان که ملاحظه مىفرمایید، این گناه آنچنان بزرگ است که فرد مرتکب، در آن حال، دورترین حالت را نسبت به خدا پیدا مىکند.
2. انزوا و زدگى از اجتماعتفحص و کنجکاوى در امور شخصى مردم، نوعى پیروى از سوء ظن است و این کار در واقع عکسالعمل بدبینى است و فرد کنجکاو، در طول مراقبت و تجسسهاى خود، به عیوب و نقاط ضعف بسیارى از افراد واقف مىگردد و بر اثر آن، حالت زدگى و انزوا به او دست مىدهد و در حقیقت، کمتر کسى را شایسته معاشرت و زندگى تشخیص مىدهد و چهبسا ممکن است، عیوبى از افراد به دست آورد که کوچکترین ارتباطى به معاشرت و رابطه او با مردم ندارد؛ ولى معالوصف، بهطرز محسوسى از اجتماعى بودن کنجکاو مىکاهد و او را به انزوا و گوشهنشینى دعوت مىنماید؛ زیرا براى شخص کنجکاو که طبعاً یک فرد بدبین نیز هست، در این حالت، تجزیه و تحلیل ممکن نیست و او نمىتواند عیوب شخصىِ طرف مقابل را نادیده بگیرد و نقایص و اشکالات درونى او را در رابطه خود با او بىتأثیر فرض کند.
به هر حال، یافتن انسانهایى کامل و صد در صد بىعیب، بسیار نادر و انگشتشمار است و هر فردى در کنجکاوىهاى خود، به عیوب مستور و پوشیده مردم پى مىبرد و بر اثر آن در خود، نوعى زدگى و لزوم پرهیز، احساس مىنماید؛ از این نظر، این دسته که همواره بدبین و کنجکاو هستند، منزوى و گوشهگیرند و نمىتوانند، مبدأ آثار سازندهاى در اجتماع باشند.
3. سلب آزادىیکى از بزرگترین نعمتها براى بشر، داشتن آزادى در نحوه فعالیت هاست؛ اسلام با تأسیس «اصل نظارت عمومى» و با گماردن مأموران نظارت، آزادى بشر را در انظار عمومى بهطرز صحیحى در قلمروی عقل و شرع محدود نموده و آزادى در اجتماع را در چهارچوب این دو محدود ساخته است و بشر، در اجتماع تا آنجا آزاد است که به سعادت خود و دیگران لطمهاى نزند و حرامى مرتکب نشود و واجبى را ترک نکند.
اسلام، آزادى درونى افراد را با گماردن پلیس مخفى و برقرار ساختن حکومت ایمان، محدود و مهار نموده است؛ ولى یک سلسله کارهایى است که ارتکاب آنها از نظر عقل و شرع مانعى ندارد و شرع، آنها را مباح و یا مکروه شمرده است؛ ولى انسان هرگز اینگونه کارها را در انظار مردم انجام نمىدهد و نیز راضى نمىشود که دیگران از انجام دادن آن آگاه شوند. اگر بنا شود که دیگران تمام خصوصیات زندگى انسان را تحت مراقبت بیاورند، لذت زندگى و لطف آن که در آزادى عمل در نهان و درون است، از بین مىرود.
افراد کنجکاو در زندگى شخصى مردم، از نظر پیامبر(ص)، مسلمان حقیقى نیستند و لذا درباره آنان چنین فرمود:
«یا مَعْشَرَ مَنْ اَسْلَمَ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَخْلُصِ الإِیمانُ إلى قَلْبِهِ لا تَذُمُّوا الْمُسْلِمینَ وَلا تَتَّبِعُوا عَوْراتِهِمْ؛2 اى کسانى که به زبان مؤمن هستید و در دل ایمان ندارید! مسلمانان را بد مگویید و از عیوب مخفى آنها تجسس و کنجکاوى مکنید».
اسلام، اگرچه جلو کنجکاوىهاى مضر و غیر سودمند را گرفته؛ ولى در موارد استثنایى که اساس کار و بقاى حیات اجتماعى بر روشن شدن خصوصیات زندگى و اسرار داخلى شخص بستگى دارد، اجازه داده است که درباره این امور تحقیق شود؛ مثلاً دختر و پسرى که مىخواهند پیوند زناشویى ببندند، یا دو بازرگانى که مىخواهند درباره موضوعى مشترکاً سرمایهگذارى نمایند و... ، حتماً باید از روحیات و خصوصیات زندگى همدیگر ـ تا آنجا که به کار و تصمیم آنها مربوط است ـ مطلع و آگاه باشند؛ وگرنه دیرى نخواهد پایید که از کار و عمل خود پشیمان شده و مفاسد فراوانى بهبار آید. بنابراین افرادى که در این موارد با آنها مشورت مىشود، باید حقیقت را بىپرده بگویند و آنان را به حقیقت امر واقف سازند و به مضمون «المستشار مؤتمن» شخصى که با او مشورت مىشود، باید براى یک سلسله مصالح عالى خصوصیات درونى، مطالب مورد مشورت را بازگو کند.
غیبت یا بدگویى پشت سر مردم
یکى از بدترین رذائل اخلاقى بدگویى پشت سر مردم است. قرآن مجید با عالىترین تمثیل این مطلب را بیان کرده و مىفرماید: «وَلاَ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ؛3
از یکدیگر غیبت نکنید! آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؛ حتماً این کار را بد و ناپسند مىشمارید (غیبت برادر مسلمان نیز مانند این عمل است). از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید! خداوند توبهپذیر و رحیم است».
توضیح اینکه: بدگویى پشت سر مسلمان بسان این است که انسان گوشت برادر خود را بخورد و ننگینترین عمل این است که انسان بر بدن مرده بىدفاع بتازد بالأخص مرده، برادر انسان باشد؛ بهویژه شیوه ستم این باشد که گوشت بدن وى را بخورد؛ این عمل آنقدر ناهنجار و انزجارآور است که از کمتر کسى سر مىزند.
اکنون سؤال مىشود، چرا غیبت کردن و بدگویى پشت سر مردم، بهسان خوردن گوشت بدن برادر مرده است؟ شاید نکته آن این است که این فرد، گوشت برادر خود را از بین مىبرد و فرد غیبتکننده آبرو و حیثیت او را پایمال مىسازد.
بخشى از زشتى این عمل براى این است که هر دو نفر گوینده و شنونده بر یک فرد بىدفاع حمله مىکنند؛ یکى گوشت مردهاى را مىخورد که فاقد حس و قدرت است و دیگرى بر کسى مىتازد که در جلسه حاضر نیست، تا از خود دفاع نماید و حمله بر یک فرد ناتوان و بىدفاع زشت و ننگین است.
و بهعبارت دیگر، قرآن در این تشبیه و تمثیل(که بدگویى پشت سر مردم، مانند خوردن گوشت برادر خود، درحالىکه مرده است)، چهار مطلب را در نظر گرفته و چهار تشبیه و تنزیل در آن بهکار برده است:
1. برادر مذهبى مانند برادر نسبى است؛
2. آبرو و حیثیت او مانند گوشت او مىباشد؛
3. سخن گفتن پشت سر او و آبرو و حیثیت او را بر باد دادن، بهسان خوردن گوشت اوست؛
4. از اینکه او در مجلس حاضر نیست و از این حمله ناجوانمردانه غافل است و نمىتواند دفاع نماید؛ گویا بهسان مردهاى است که مورد حمله قرار گرفته باشد.
بستر غیبت همان است که گفته شد: کنجکاوى در اسرار مردم، زمینهساز غیبت و فاش ساختن امور درونى آنهاست که بسا راضى بر آن نیست.
انگیزههاى غیبت
یکى از علل و انگیزههاى غیبت، همان رشک و حسد انسان بر شخص دیگر است که در نبود او درباره وى بدگویى مى کند؛ زیرا موقعیت و شخصیت او موجب ناراحتى وى گردیده و از این طریق مىخواهد، از مقام و عنوان او بکاهد.
امام صادق(ع) در کلامى که به مفضلبن عمر فرموده، به این انگیزه اشاره مىفرماید:
«مَنْ رَوى على مُؤْمِن روایةً یُریدُ بِها شَینَهُ وَهَدْمَ مُروؤتَه لِیُسْقِطَهُ مِنْ أعْیُنِ النّاسِ، أخْرَجَهُ اللّهُ مِنْ وِلایَتِهِ إلى وِلایةِ الشَّیْطانِ؛4 هرکس از مسلمانى، بهمنظور عیبجویى و ریختن آبروى او سخنى نقل کند تا او را در انظار مردم خوار و موهون سازد، خداوند او را از ولایت خویش بیرون رانده و شیطان را بر او مسلط مىسازد.»
امام صادق(ع) در این روایت، به یکى از انگیزههاى غیبت که همان رشک بردن بر موقعیتى است که افراد در اجتماع دارند، اشاره مىنماید.
گاهى خشم و غضب و احیاناً نخوت و خودخواهى، انسان را به این رذیله اخلاقى سوق مىدهد.
و در روایتى، نخست از حسد و خشم و سپس از غیبت تهى شده است؛ شاید مقصود از این ترتیب، توضیح این نکته باشد که «حسد» و «خشم» دو عامل و دو انگیزه براى غیبت است؛ چنانکه مىفرماید: «لا تُحاسِدُوا وَلا تُباغِضُوا وَلا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَکُونُوا عِبادَاللّهِ اِخواناً؛5 حسد مورزید؛ بغض و دشمنى مکنید؛ غیبت منمایید؛ بندگان خدا و با یکدیگر برادر باشید.»
ضررهاى غیبت
بدگویى پشت سر مردم، ضررهاى فردى و اجتماعى فراوانى دارد؛ از نظر فردى، بدگویى، ستم به برادر مؤمن و مسلمان بهشمار مىرود؛ چه ستمى بالاتر از اینکه انسان آبرو و حیثیت یک فرد را که با هیچ چیز قابل جبران نیست، پایمال کند.
بعضى از ضررهاى اجتماعى بدگویى با ضررهاى دو صفت رذیله بدبینى و عیبجویى مشترک است:
1. اجتماع آلوده به غیبت، هرگز روى وحدت و یگانگى و صمیمیت و الفت را نخواهد دید و یک اجتماع رشید که باید سراسر عاطفه و محبت باشد، نخواهد بود.
2. تعاون و همکارى در هدفهاى مقدس اجتماعى، بر اساس حس اعتماد به مردم استوار است؛ اجتماعى که عیوب مردم را فاش مىسازد و پرده از روى افعال و اعمال آنها برمىدارد، حس اعتماد را که زاییده حسن ظن به مردم است، نابود مىسازد.
3. بدگویى پشت سر مردم، آتش کینه و عداوت را دامن مىزند؛ زیرا شخصى که پشت سر او بدگویى شده، از اینکه راز وى فاش شده و آبروى او ریخته است؛ سخت عصبانى مىگردد و تصمیم به انتقام مىگیرد.
4. پردهبردارى از معاصى و گناهان پنهانى مردم، سبب مىشود که آنها اعمال ننگین را بىپروا انجام دهند؛ زیرا آبرو و ترس از فاش شدن، گاهى مانع از این است که فرد دست به گناه بزند و اگر هم بزند، بهطور مخفیانه و با کمال ترس و ملاحظه به آن دست مىزند؛ اگر ما بر اثر بدگویى، پرده از روى اسرار مردم برداریم و حیثیت و آبروى آنها را بریزیم، در این صورت دلیل ندارد که دیگر آنها از مردم ملاحظه کنند.
بسیارى از مردم، از ترس هدر رفتن حیثیت و ریختن آبرو، از ارتکاب یک سلسله جرایم خوددارى میکنند و اگر ما این مانع را که در حقیقت یک سرمایه معنوى براى شخص است، از دست وى بگیریم، دیگر مانعى براى اجتناب از معصیت نخواهد داشت.
علاوه بر این، فاش کردن راز مردم، نهتنها موجب جرأت فاعل مىگردد؛ بلکه در شنوندگان ضعیفالایمان، نسبت به گناه جرأت و جسارت ایجاد مىنماید و اینگونه غیبتها سرچشمه اشاعه فساد و فحشا خواهند بود.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَنْ قالَ فى مُؤْمن ما رأَتهُ عَیناهُ أوْ سَمْعَتْهُ أُذُناهُ فَهُوَ مِنَ الّذِینَ قَالَ اللّه عَزّوجل: (إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةَ فِى الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ)؛6
کسانى که درباره مسلمانى، آنچه را که با چشم خود دیده و یا با گوش خود شنیدهاند بگویند، از کسانى هستند که خداوند درباره آنها مىفرماید: کسانى که دوست دارند، گناه در میان مسلمانان اشاعه پیدا کند، براى آنها عذابى دردناک است».
پیروى از هوا و هوس و آرزوهاى طولان
ىدو عنوان بالا مأخوذ از سخنان رسول گرامى و امیرمؤمنان(ع) است و هر دو، در سخنان هر دو پیشوا وارد شده است؛ طبعاً امیرمؤمنان(ع) آن را از استاد بزرگوارش آموخته است.7
کلینى(ره) با سندى از یحیىبن عقیل از امیرمؤمنان(ع) نقل مىکند که آنحضرت فرمود: «إنّما اخاف علیکم اثنین: اتباع الهوى وطولُ الأمل؛ اما اتباعُ الهوى فانه یَصدّ عَن الحق واما طولُ الأمل فینسى الآخرة»8
ولى در نهجالبلاغه صدر حدیث، با آنچه که کلینى(ره) نقل کرده، کمى تفاوت دارد. در آنجا چنین آمده است: «ایها الناس إنّ اخوف ما أخاف علیکم اثنان»9 مطابق نقل نخست، ترجمه حدیث چنین است.
«اى مردم بدانید که ترسناکترین چیزى که از آن بر شما خائفم، دو چیز است:
1. پیروى از هوى و هوس؛ 2. آرزوهاى طولانى.
پیروى از هوا و هوس انسان را از حق باز مىدارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مىسپارد.
واژه «هوى» در لغت عرب به «میل النفس إلى ما تستلذ» تفسیر شده است؛ یعنى گرایش نفس انسانى به چیزى که از آن لذت مىبرد. ناگفته پیداست، چنین چیزى نمىتواند مطلقا مذموم و بد باشد؛ زیرا نفس انسانى از بهرهگیرى از امور مباح نیز لذت مىبرد؛ ولى غالباً این واژه در مورد لذتهاى بىحد و حساب که مذموم و زشت است، بهکار مىرود ولذا خدا در قرآن حضرت داوود(ع) را بهطور مطلق از پیروى از هوى نهى مىکند؛ آنجا که مىفرماید:
«یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فیضلَّک عَن سَبِیلِ اللّهِ؛10 اى داوود! ما تو را نماینده خود در زمین قرار دادیم. در میان مردم بهحق داورى کن و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا بازمىدارد.»
اکنون به توضیح هر دو عامل و زیانهاى آنها مىپردازیم:
عامل نخست: پیروى از هواى نفسرسول گرامى(ص) و جانشین بر حق او درباره این عامل هشدار داده و مىفرمایند: تبعیت از هوى و هوس، مایه بازدارى از حق است. اینک توضیح این ملازمه:
1. هوىپرستى و بازدارى از حق
مقصود از «نفس» در این مرحله، «نفس أمّاره» است که در بهرهبردارى از لذایذ حد و مرزى براى خود نمىشناسد. در این شرایط نفس انسانى آنچنان غرق شهوتخواهى مىشود که بهتعبیر قرآن، آن را در حد خدا مىپرستد: [أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْم وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً]؛11 آیا دیدى کسى را که هواى نفس خویش را معبود خود قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده افکنده است؟!»
انسانى که بهخاطر لذت نفسانى چشم و گوشش کور مىگردد، هرگز قابل هدایت نمىباشد.
قرآن مجید سرگذشت انسانى را نقل مىکند که از نظر معنویت بهحد عالى رسیده و حامل آیات الهى گشته بود؛ ولى بهجاى اینکه آیات الهى را نردبان ترقى و تعالى در قلمروی معنویت قرار دهد، متأسفانه از هوى و هوس پیروى کرد:
[وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ ٭ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ]؛12 و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ ولى (سرانجام) خود را از آن نهى ساخت و شیطان در پى او افتاد و از گمراهان شد ٭ و اگر مىخواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مىبردیم؛ و او به پستى گرایید و از هواى نفس پیروى کرد! مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز و زبانش را بیرون مىآورد و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مىکند؛ (گویى چنان تشنه دنیاپرستى است که هرگز سیراب نمىشود!) این مثل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را (براى آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (وبیدار شوند)!».
بنابراین او با داشتن چنین سرمایهاى از معنویت، بهجاى اینکه نفس لوّامه را بر زندگى حاکم قرار دهد، از نفس اماره پیروى کرده و سرانجام در حد یک حیوان تنزل کرد.
عامل دوم آرزوهاى طولانىشکى نیست که انسان زنده آرزو است و اگر آرزو از دل او گرفته شود، گامى براى زندگى برنمىدارد و در
حدیثى از رسولخدا(ص) به این حقیقت تصریح شده است؛ چنانکه مىفرماید:
«الأمل رحمة لامّتی ولولا الأمل ما رضعت والدة بولدها ولا غرس غارس شجراً؛13 امید به آینده، مایه رحمت براى امت من است. اگر نور امید نبود، مادرى فرزندش را شیر نمىداد و باغبانى نهالى نمىکاشت». اگر گفته مىشود که انسان زنده به امید است، سخنى درست است؛ ولى باید دید، کدام امید چنین نقشى در زندگى انسان دارد؟ مقصود امید در حد نیاز و بهاصطلاح امیدى خردپسند، امیدى در حد قدرت و توان. مسلماً چنین امید مایه حیات انسان است.
ولى آنگاه که انسان غرق در آمال و آرزوها گردد و هر گامى در زندگى برمىدارد، تشنه بالاتر مىشود، مسلماً چنین امیدى مایه فراموشى روز رستاخیز است. چنانکه فرمود: «واما طول الامل فهو یُنسی الآخرة».
تشنگان مقام وریاست به هر درجهاى برسند، عطش آنان به مقام بالاتر شدیدتر مىشود و آنچه که در توان دارند، از حلال و حرام براى تسخیر مقام بالاتر مصرف مىکنند.
..............................................
پی نوشتها
1. کافى، ج2، ص 355.
2. بحار، ج75، ص 214(به نقل از: شیخ صدوق(ره)، ثوابالاعمال، ص 216).
3. حجرات: 12.
4. المحجة البیضاء، ج5، ص 155.
5. همان، ص 251.
6. اصول کافى، ج2، ص 357.
7. مجلسى در بحارالانوار، ج 7، ص 91، این حدیث را از جابربن عبداللّه انصارى از پیامبر اکرم(ص) در باب «حب الدنیا» نقل کرده است.
8. کافى، کتاب الإیمان والکفر، ص 65 ـ 335، حدیث 3.
9. نهجالبلاغه: خطبه 42 و در خطبه چهارم فقط صدر حدیث آمده است وحتى از پیامدهاى این دو رذیله سخنى به میان نیامده است.
10. ص، 26.
11. جاثیة، 23.
12. اعراف، 176 ـ 175.
13. بحارالانوار، 74، ص 173.