printlogo


printlogo


مرد میدان مبارزه فرهنگی

 برخورد حکیمانه و مدبرانه بهویژه در عرصههای اجتماعی
حضور اجتماعی ایشان در دوران قبل از انقلاب خیلی روشن است. ایشان به این اصل مهم که اولی‌الامر باید منصوب از طرف خدای متعال باشد یا به نصب خاص مثل رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) و یا به نصب عام، خیلی معتقد بودند. باید دانست که اساس تشیع نیز همین اصل است. آن‌چه تشیع را از بقیه فرق اسلامی تفکیک و جدا می‌کند، اساس آن این است که شیعه قائل به نصب است؛ یعنی قائل است به این‌که همان‌گونه که پیامبر اکرم(ص) را خدا نصب می‌کند، همین‌طور جانشینان ایشان را هم باید خدا نصب کند. برای اینکه این‌ها خلیفه او هستند. سر مسئله هم در این است که هیچ بشری بر دیگری حق حاکمیت و امر و نهی ندارد و نمی‌تواند واجب‌الاطاعة باشد. آن کسی که حق حاکمیت دارد، خدای متعال است که «الا له الحکم وربک یحکم ما یشاء ویختار ما لهم الخیرة». شیعه این امتیاز را دارد که می‌گوید: پیامبر اکرم(ص) چطور توسط خود خدای متعال نصب می‌شود، خلیفه او و کسی که باید جانشین او باشد یا کسانی که می‌توانند جانشین او باشند، باید خود خدای متعال آن‌ها را نصب کند که البته شیعه معتقد است، خدای متعال این کار را کرده که توسط پیغمبر اکرم(ص) علی(ع) را نصب فرموده و خود امیرالمؤمنین(ع)، خلیفه خودش را نصب کرده؛ علاوه بر اینکه رسول اکرم(ص) تک‌تک ائمه(ع) را به‌نام تعیین فرموده است. حضرت استاد آیت‌الله مصباح به این حقایق را به‌روشنی به آن رسیده بودند و معتقد بودند و لذا حکومت‌های موجود آن عصر را طاغوت می‌دانستند؛ همان‌گونه که استادشان حضرت امام و علامه طباطبایی(ره) تأکید داشتند، حضرت آیت‌الله میلانی حاضر نبود، منزل بخرد و به نامش بشود؛ برای اینکه رجوع به محضر و تشکیلات طاغوت را به خودش اجازه نمی‌داد که به آن‌ها مراجعه کند که یک نوع رسمیتی به آن‌ها بدهد. بر همین اساس بود که می‌بینیم، در کارنامه مجاهداتی حضرت استاد، آن گروه چند نفری است که تشکیل می‌شوند، برای براندازی نظام طاغوتی، آن نشریه انتقام هست که خود استاد، عمده زحماتش را به عهده می‌گیرند و تلاش‌های مختلفی که مقتضای آن زمان و شرایط آن زمان بود. بعد از انقلاب هم که می‌بینید، امام به ایشان عنایت داشتند. ایشان به‌خاطر همین مسائل اساسی تشیع یک وقت من به ایشان عرض کردم، آقا سر مخالفت شما با شریعتی چیست؟ گفتند: این تشیع علوی و صفوی را برو نگاه کن، یک عنوانی دارد به‌نام وصایت. ببین آنجا ولایت امیرالمؤمنین(ع) را انکار می‌کند. من رفتم دیدم بله! تحت عنوان وصایت می‌گوید: تشیع علوی تشیعی است که معتقد است، رسول اکرم(ص) در روز غدیر، علی(ع) را به‌عنوان فرد برتر یا انسان نمونه به مردم معرفی کرد تا مردم خود انتخاب کنند! جناب استاد همان‌وقت هر هفته در مهدیه قم سخنرانی داشتند و این حرف‌ها را نقد و با آنها مقابله می‌کردند. بعد از انقلاب هم که خدمت حضرت امام می‌رسند، امام می‌پرسند: شما به چه کاری مشغول هستید؟ وقتی کارشان را می‌گویند، امام می‌فرمایند که بودجه اینجا را چه کسی می‌دهد؟ می‌فرمایند: مؤسسه در راه‌حق یک هیأت‌مدیره‌ای دارد که آن‌ها بعضی‌های‌شان تجاری هستند که تأمین می‌کنند. امام می‌فرماید: از امروز به بعد مخارج آنجا را خودم می‌دهم و حداقل آنجا را به دو برابر توسعه بدهید. بعد از مدتی آقایانی که اعضای هیأت‌مدیره مؤسسه در راه‌ حق هستند، خدمت امام می‌آیند و می‌گویند که ما بودجه آن را نداریم و نمی‌توانیم بسازیم. حضرت استاد آیت‌الله مصباح می‌روند و می‌گویند: ما نیاز داریم و می‌خواهیم، بالأخره اینجا را ساختند و به‌نام حضرت امام هم نام‌گذاری کردند و می‌بینیم که هرجا، چه در زمان حضرت امام و چه در زمان مقام معظم رهبری احساس می‌کردند که باید به صحنه بیایند و خیلی مردانه مرد میدان مبارزه فرهنگی بودند و در مقابل کسانی که می‌خواهند، تشیع و قرآن را تحریف کنند، ایستاد. شما می‌بینید بعضی از این‌ها صریحاً الآن فیلم آن هست می‌گویند که ما نباید سرمایه‌های خود را خرج مسائل تسلیحات بکنیم. ما باید راه ژاپن را پیش بگیریم که او را تحریم تسلیحاتی کردند. آن هم تمام بودجه آن را برای پیشرفت اقتصادی آن گذاشت؛ درحالی‌که این، خلاف صریح قرآن است؛ این حرف دقیقاً 180درجه ضدقرآن است. برای اینکه قرآن می‌فرماید: [وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ]؛1 یعنی تا آنچه در قدرت دارید و می‌توانید و هرچه توانایی دارید، برای مقابله با کفار فراهم کنید؛ البته هدف هم این نیست که به آن‌ها بتازید؛ چون پیروزی دست خدای متعال است. شما ممکن است هیچ تسلیحات هم نداشته باشید و خدا شما را بر آن‌ها پیروز کند؛ همان‌طور که در جنگ بدر کرد؛ همان‌طور که در تهاجم نظامی که آمریکا کرد و در طبس زمین‌گیر شد. ما دیدیم و همین‌طور در توطئه‌های دیگری که در تاریخ انقلاب همه ما می‌دانیم، همه را خدای متعال خنثی کرد. آیه می‌فرماید: شما باید آن‌قدر در تسلیحات پیشرفته باشید که دشمن از شما وحشت داشته باشد. این خاصیت بازدارندگی را قرآن روی آن تأکید می‌کند و این چیزی است که آیت‌الله مصباح(ره) به‌دلیل همان آشنایی ایشان با معانی قرآن و با اسلام عزیز و تسلط ایشان بر اصول تشیع و احکام نورانی اسلام، وقتی این‌طور چیزها را می‌دیدند، برمی‌آشفتند و در مقابل این حرف‌ها موضع می‌گرفتند. یا آن وقتی که همان مسئله رأی مردم را مطرح کردند، درحالی‌که ما می‌دانیم، قرآن صریح فرموده: «ما کان لهم الخیرۀ» و آنچه که در نظام ما هست، در حقیقت حاکمیت ولی‌فقیه است و مردم‌سالاری دینی است؛ دینی، یعنی باید تمام آن ابعادی که دین در نظر دارد، تأمین شود و یکی هم همین است که آن کسانی که می‌خواهند بیایند، برای قوه مجریه کاندیدا شوند، باید شورای نگهبان صلاحیت آنها را از نظر شرعی احراز بکند. اگر احراز صلاحیت نکرده باشد، اینها نمی‌توانند وارد شوند و ما می‌بینیم، آن وقتی که مثلاً با شورای نگهبان مخالفت کردند که شما خودتان اعتبارتان را از کجا آوردید، اینها چیزهایی بود که بزرگان ما از جمله حضرت استاد در این موقع‌ها برآشفته  و فعال می‌شدند و خودشان و دوستانشان تلاش می‌کردند که این تحریفات را خنثی کنند.

  حکیم فیلسوف
فلسفه مصطلح خودش اصلاً علمی است که باید با روش عقلی مسائل آن روشن شود. حالا یک مجموعه‌ای از مسائل آن هست که برای عقل بدیهی است. آنها خیلی روشن است؛ ولی عمده مسائل، مسائلی است که احتیاج به استدلال دارد و استدلال، باید از مقدمات عقلی یقینی استفاده کند، با شکل برهانی که شکلی است که یقینی هست. فلسفه این است و حکمت همان‌طور که عرض کردیم، یک بعد آن فلسفه است؛ این فلسفه، یعنی اینکه همان قوه عاقله انسان درست عمل کند. ویژگی علامه مصباح یزدی(ره) این بود که در مسائل فلسفی، با اینکه برای بزرگان و شخصیت آنها احترام قائل بودند؛ ولی نظرشان به‌صرف اینکه خودشان بزرگ هستند، معتبر نبود؛ ملاک در اعتبار نظریات، همان روش حکمی بود؛ یعنی ایشان با همان روش حکمی که روش تعقلی محض است، با مسائل برخورد می‌کردند و در نتیجه یک آزاد‌اندیشی بسیار متعالی و ما یک صراحت بسیار گویا و روشنی در کارهای علمی او احساس می‌کنیم. همه می‌دانیم که اولاً ظواهر کلمات هرکسی حجت است؛ ثانیاً در ظاهر کلمات باید به یک کلام اکتفاء نکرد و مجموع کلمات یک شخص را باید دید تا ببینیم، در جمع‌بندی چه می‌شود؛ ولی وقتی که جمع‌بندی کردیم و رسیدیم به اینکه این آقا حرفش این است، با آنکه آن شخصیت ممکن است، استاد من باشد؛ ولی در عین حال، آن‌چیزی که حکمت ایجاب می‌کند، این است که ببینیم، این سخن خودش چقدر ارزش دارد. همان که ما در روایات‌مان داریم که «انظر الی ما قال ولاتنظر الی من قال» این ما قال چیست؟ استاد یک ویژگی خیلی شاخصی که همه کسانی که از نظر علمی با ایشان سر و کار داشتند، به این اذعان دارند، این است که ایشان خیلی آزاداندیش بودند و با مسائل فلسفی، حکیمانه برخورد می‌کردند و لذا می‌بینیم، نظرات گاهی خلاف مشهور خلاف آنچه را که محیط علمی موجود از آن دارد، حمایت می‌کند، ایشان وارد می‌شدند و سدهایی را که وجود داشت، می‌شکستند و نظرات بدیعی در مقابل آن نظر مشهور ابراز می‌کردند.

  فیلسوف دینمدار
استاد ایشان حضرت امام(قد) این را خیلی صریح دارند و روش همه علمای شیعه هم که دنبال فلسفه بودند، همین بوده که فلسفه باید در خدمت دین باشد. علماء آنچه برای آنها ارزش است، دین است. علم خودبه‌خود ارزش ندارد. فلسفه هم یک علم است. علم در صورتی ارزش دارد که در خدمت آن هدف مقدس باشد که دین است. در خدمت تقوا باشد. ایشان آنچه برایش اصالت داشت، دین و تقوای الهی بود. تنها عامل سعادت همین تقواست. کسی متقی باشد، سعادتمند است و کسی متقی نباشد؛ ولو علامه دهر باشد، سعادتمند نیست. برای حضرت استاد خیلی مسلم و هیچ جای شبهه نبود که باید فلسفه را آموخت؛ برای اینکه بتوانیم، معارف دین را با این فلسفه برای نخبگان تحریر و تبیین کنیم؛ شبهاتی را که شیاطین جن و انس القاء می‌کنند، ما با این سلاح بسیار قوی و برنده این شبهات را کنار بزنیم.

  تأسیس و توسعۀ فلسفههای مضاف اسلامی
خیلی روشن عرض کنم که فلسفه رایج در حوزه‌ها هستی‌شناسی است و هستی‌شناسی خودش، ارزش ذاتی ندارد؛ آنکه ارزش ذاتی دارد، تقواست که ترکیبی است از ایمان و عمل صالح؛ ولی ایمان شرطش معرفت است یعنی تا شناخت نباشد، ایمان معنا ندارد و هرچقدر شناخت ریشه‌ای‌تر باشد، ایمان مستحکم‌تر و پایدارتر خواهد بود؛ لذا فلاسفه ما، فلسفه و هستی‌شناسی را که تحصیل می‌کردند، آن برکاتی که خودشان باید بهره ببرند، بهره‌مند می‌شدند؛ یعنی پایه‌های اعتقاداتشان که عبارت بود از شناخت حقایق هستی، اینکه خدای متعال وجود دارد و عالم بدون خدا امکان ندارد، اینکه این خدای متعال حکیم است،، عالم به سر و خفیات است «علی کل شیء قدیر» است، اینها مباحث فلسفی است و این مباحث فلسفی که جزء معارف دینی هم هست، خیلی جدی بحث می‌کنند و برای خودشان بسیار مفید است؛ اما جامعه با اینها فقط اداره نمی‌شود؛ بلکه جامعه احتیاج دارد به تمام این علوم مختلفی که الآن هرکدامش یک رشته خاصی شده و این علوم می‌تواند بی‌ریشه باشد؛ مثل اینکه در کشورهای غیر ایران، همه این علوم بحث می‌شود؛ ولی ریشه ندارد؛ اما در اسلام به‌خصوص در مکتب تشیع چون شناخت هستی، اساس تمام معارف ماست و هر چیز دیگری را که ما می‌خواهیم به آن بپردازیم، باید توجه داشته باشیم که آن هم، یکی از مخلوقات خداست و یک وظیفه‌ای ما در ارتباط با همان مخلوق، در ارتباط با خودمان، در ارتباط با انسان‌های دیگر و همه آن علوم را ما باید دنبال کنیم. با توجه به این اصل که عالم خدایی دارد و همه عالم آفریده او هستند و خدا برای این انسان‌هایی که آفریده، برنامه دارد و این برنامه برای سعادت بشر است و این برنامه باید پیاده شود، اگر آن علوم را این‌طوری به آن نگاه کنیم، آن وقت آن علوم دیگر نمی‌شوند، علوم منقطع از دین، علومی می‌شوند که با دین گره می‌خورند و با این پایه‌ها و اساس‌هایی که اصول دین را تشکیل می‌دهد، وقتی گره خوردند و نگاه ما به آن علوم این‌طور نگاهی بود، آن وقت نگاهی می‌شود که آن علوم می‌شوند اسلامی و در خدمت جامعه اسلامی و این کاری که حضرت استاد شروع کردند، با مؤسسه در راه‌حق و بعد در بنیاد باقرالعلوم(ع) ادامه پیدا کرد و اکنون هم در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قد) ادامه دارد، همه با این هدف بود و اینکه حضرت امام آن‌طور پشتیبانی کردند، به‌خاطر اینکه توجه داشتند که این کار چقدر کار عظیمی است و همین‌طور مقام معظم رهبری که امروز عنایت دارند.

  تربیت فیلسوف نه فلسفهدان
آنکه اصل است، تقواست. تقوا ایجاب می‌کند که ما دنبال حق باشیم؛ نه دنبال اشخاص. ما دو حجت در عالم بیشتر نداریم؛ یکی عقل و یکی رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع). چیز دیگری حجت نیست؛ لذا دانشمندان ما در عین اینکه خیلی از آنها در جایگاه رفیعی از نظر دانش هستند؛ ولی سخن آنها اعتبار ندارد؛ مگر اینکه عقل ما به این برسد که این حرف درست است. اینکه برخی بزرگان می‌گویند: هر کتابی را که می‌خوانید، با بدبینی بخوانید یعنی چه؟ یعنی متعبد نشوید به آنچه در یک کتاب آمده، به‌دلیل اینکه نویسنده آن یک شخصیت بزرگوار و بزرگی است؛ ببینید اگر عقل آن را باور می‌کند، بپذیرید، اگر عقل در مقابلش سؤال دارد، شما هم بمانید، تأمل و توقف کنید. این روشی بود که طبق آموزه‌های دینی است و روش اساتیدی مثل امام و علامه طباطبایی(ره) بود که می‌بینیم خود آنها که در فلسفه در مسائل اعتقادی در مسائل اخلاقی حتی در علم اصول نوآوری‌های خاصی دارند؛ یعنی صرف اینکه دیگران حرفی را زدند و سال‌ها، حوزه‌ها این حرف را تکرار کرده‌اند، این کافی نبود. آنچه مهم بود، اینکه من با مقدماتی که برای رسیدن به این نتیجه تنظیم شده، عالمانه برخورد کنم و ببینم، عقل مقدمات اول را بدیهی می‌داند یا نه؛ اگر نمی‌دانم، پس باید بروم سراغ اینکه آن مقدماتی که آقایان را به این مقدمه رسانده، چیست؛ آن‌طور که روش عقلی ایجاب می‌کند که حجت خداست: «إنَّ للّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّةً ظاهِرَةً و حُجَّةً باطِنَةً؛ فأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ والأنبِیاءُ والأئمَّةُ(ع) وأمّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ»؛2 که حجت باطنیه، عقل است و حجت ظاهریه انبیاء و ائمه(ع) هستند. باید اینطور برخورد کرد و حضرت استاد و اساتیدشان، این روحیه را داشتند که شاگرد هم ملتفت می‌شد که اساس این است. آنچه اساس است، «الحق احق ان یتبع». ما باید دنبال حق باشیم؛ نه دنبال بزرگان. بزرگان را حتی قرآن مذمت فرموده: [وَقالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَکُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ].3 ما باید معیارمان آن باشد که حجت است؛ حجت هم عقل است و بعد از عقل هم، چون این حجت اول است که ما را به وجود خدا می‌رساند، ما را به ضرورت نبوت می‌رساند و... ما حجت دیگری نداریم. وقتی این‌طوری باشد و استاد این‌طور با مسائل برخورد کند، شاگرد هم همین‌طور تربیت می‌شود؛ لذا این آزاد‌اندیشی استاد و صراحت‌شان در برخورد با مطالب و نقد مسائل رایج علمی، چیزی است که مقتضای همان تدین، مقتضای پایبند بودن به احکام الهی، مقتضای پایبند بودن به حجت ها و مقتضای پایبند بودن به قیامت است که من این حرفی که دارم می‌زنم، قیامت باید پاسخگو باشم و اگر برای این حرف حجتی ندارم، نباید بزنم. اگر تردید دارم، خودم هم باید بگویم، شاید این‌طور باشد باید با تردید برخورد بکنم. اینهاست که هم اساتید علامه ما را و هم خود ایشان را در این راهی که راه الهی است، راه حکمت الهی است و راهی است که پیامبران و ائمه ما(ع) ترسیم فرمودند، در این راه حرکت می‌کردند، برای اینکه همواره خدا را حاضر و ناظر و خودشان را مسئول در مقابل حق می‌دانند.
..............................................

  پی نوشتها
​​​​​​​
1. الانفال، 60.           2. الکافی، ج1، ص16، روایت 12.
3. احزاب، 67.