printlogo


printlogo


بدون دعوت منبر نمی‌روم

دو روز به ماه رمضان مانده بود، در فیضیه لب ایوان یک حجره نشسته بودم. یکی از فضلای اردکان مرا دید و گفت: چرا اینجا نشسته‌ای؟ من شنیده‌ام شما منبر خوبی داری، چرا نرفته‌ای؟ گفتم: بدون دعوت نمی‌روم. ایشان گفت: مردم چه می‌دانند می‌توانی منبر بروی و به‌خوبی اداره کنی! اردکان یک حوزه علمیه دارد. شما برو آنجا، اگر روحانی محل جایی را معین کرد، چه بهتر؛ والاّ مثل کسی که در حوزه هستی، آنجا مباحثه می‌گذاری. پذیرفتم و حرکت کردم. یک شب مانده به ماه رمضان وارد مدرسه علمیه اردکان شدم. نهر آبی از وسط آن می‌گذشت. بسیار خوش آب‌وهوا بود. در یک حجره در ایوان، تعدادی طلاب سرگرم گفت‌وگو در یک فرع فقهی عروه از مرحوم سیدیزدی بودند. وارد بحث شدم. در پایان معلوم شد، در مدرسه هم جایی برای ماندن نیست. مدیر مدرسه که به او می‌گفتند حاج شیخ، ‌گفت: فعلاً حجره من بمان تا بعد ببینم چه می‌شود. فردا مرحوم خاتمی - روحانی محترم مشهور شهر که در بحث سیاسی از ایشان هم ان‌شاءالله صحبتی خواهد شد ـ آمدند مدرسه، در ایوان بزرگ نشستند و گفتند: همه آقایان بیایند. با آنان یک‌یک احوال‌پرسی نموده و گفتند: برو فلان روستا یا فلان محل. در آخر به من گفتند: شما هم بروید فلان مسجد که امام جماعت آن از معروفین شهر است که خود ایشان مسجد اصلی شهر را اداره می‌کنند و آن آقا، دومین مسجد معتبر شهر را.
یک‌ماه در این مسجد منبر رفتم و مورد محبت امام جماعت و مردم قرار داشتم. شهر برق نداشت. تازه یک ثروتمندی یک دستگاه تولید برق آورده بود. کوچه‌پس‌کوچه‌ها را باید با چراغ دستی می‌رفتم. رسم شهر بود که اگر برای افطار جایی دعوت کردند، سحر هم باید همان‌جا رفت. مشکل رفت‌وآمد وجود داشت. بالأخره در پایان ماه، مرحوم خاتمی به من لطف جداگانه خاصی هم کردند؛ به‌قید آنکه دیگران متوجه نشوند.