printlogo


printlogo


اخلاق در مکتب وحى
سلسله مباحث اخلاقی از مجموعه کامل جلسات «اخلاق در مکتب وحی» مرجع عالی‌قدر آیت‌الله‌العظمی سبحانی، هر هفته در «هفته‌نامه افق» حوزه منتشر می‌گردد. در شماره 779 مباحثی چون: اعتدال و میانه‌روى در بهره‌گیرى از داده‌هاى طبیعت، مذمت از دنیا در قرآن، مشارطه، مراقبه ومحاسبه زیربناى وارستگى اخلاق اسلامى، مطرح گردید. ادامه این مباحث به شرح ذیل می‌باشد.

  رذائل اخلاق
ىاکنون که از بیان اصول و زیربناى اخلاق اسلامى فارغ شدیم، وقت آن رسیده است که به تشریح رذائل اخلاقى بپردازیم. در این فصل و فصل سوم، از اثر گران‌سنگ استاد معظم امام خمینى(قد) بهره خواهیم برد.
ریا، عُجْب و سُمعه
سرزمین روح و روان در صورتى فضیلت‌ها را در خود پرورش مى‌دهد که از هر نوع مزاحم به‌نام رذیله اخلاقى پاک و تهى باشد، تا نهال خوبى‌ها در اعماق روان ریشه دوانیده و با به‌کارگیرى مشارطه، مراقبه و محاسبه، به‌صورت درخت تنومند درآید و میوه‌هاى خوشبوى آن، محیط زندگى را عطرآگین سازد.
روح و روان انسان، به‌سان سرزمین کشاورزى است که براى بهره‌گیرى باید از سنگ و کلوخ و هر نوع مزاحم، تمیز و پاک باشد. در غیر این صورت، نهال باغبان و یا تخم بذرپاش هدر مى‌رود و ثمربخش نمى‌باشد.
اکنون باید دید چگونه روح خود را از رذایل اخلاقى غربال‌گرى کنیم تا نهال فضیلت به‌تدریج به ثمر بنشیند و این هدف، جز با شناسائى رذائل و تصمیم بر دورى از آنها انجام نمى‌گیرد و لذا تصمیم بر این است که آن ها را به‌تدریج شناسائى کنیم. به‌نظر کارشناسان امور اخلاقى، ریا و عُجب و سُمعه در رأس رذایل است که به‌شیوه موجز، به شرح آنها مى‌پردازیم.

  ریا چیست؟
علماى اخلاق ریا را چنین تعریف مى‌کنند:
«طلب المنزلة فی قلوب الناس بخصال الخیر»؛ (انسان کار نیک را براى کسب منزلت و موقعیت در قلوب مردم انجام دهد). ساخت بیمارستان و یا درمانگاه، کارى بسیار پسندیده است؛ به‌شرط اینکه براى کسب رضاى خدا انجام گیرد، در ا ین صورت قلباً و عملاً موحد خواهد بود؛ ولى اگر محرک و داعى، خوشایند مردم و کسب موقعیت در اجتماع باشد، در شمار مشرکان قرار مى‌گیرد؛ زیرا غیرخدا را شریک او قرار داده است. در این صورت، اگر عمل او امر عبادى مانند نماز و روزه باشد، باطل خواهد بود و اگر غیر آن باشد، پاداشى نخواهد داشت؛ زیرا براى خدا کارى انجام نداده؛ بلکه محرک او کسب رضایت مردم بوده است و باید از آنها مزد و پاداش طلبید.
امام صادق(ع) درا ین مورد مى‌فرماید: «کلّ ریاء شرک، إنّه من عمل للناس کان ثُوابه على الناس ومن عمل لله کان ثوابه على اللّه»1.
هرکس کارى را براى کسب رضایت مردم انجام دهد، پاداش او بر عهده مردم است و کسى که کار را براى خدا انجام دهد، پاداش او بر خداست.

  عمل نیک و نیت پاک
قرآن مجید در سوره مبارکه توبه، حق مسجدسازى را از مشرکان سلب مى‌کند و آن را حق مطلق افراد با ایمان مى‌داند.
1. [مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ]2
«مشرکان حق ندارند، مسجدهاى خدا را تعمیر و آباد کنند؛ درحالى‌که بر کفر خویش گواهى مى‌دهند (و بر بت‌پرستى تظاهر مى‌نمایند)؛ زیرا اعمال آنان تباه و همیشه در آتشند.
2. [إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللهِ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَوةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللهَ فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ]3
«تنها کسانى مى‌توانند مساجد خدا را آباد کنند که به‌خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و نماز بگزارند و جز خدا از کسى نترسند؛ در این صورت شاید از هدایت‌شدگان باشند».
اکنون سؤال مى‌شود که چرا مشرکان از ساختن مسجد براى نمازگزاران محروم باشند؟
پاسخ این است که عمل نیک به‌تنهایى کافی نیست؛ بلکه سرچشمه عمل نیز، که همان نیت و محرک است، باید پاک باشد.
مشرکى که پیشانى بر سنگ و چوب مى‌ساید و از پرستش خدا سر باز مى‌زند و موحدها را با شکنجه به دیار مرگ مى‌فرستد، حق ندارد که مسجدالحرام را که براى عبادت موحدان ساخته شده است، بازسازى کند. او با عملِ به ظاهر نیک، خواهان کسب موقعیت در شبه‌ جزیرة‌العرب است که مسجدالحرام در نزد آنان از موقعیت بس بالایى برخوردار است.
اسلام در داورى خود درباره افراد، تنها به عمل نمى‌نگرد؛ بلکه علاوه بر عمل، نیت و انگیزه کار را نیز در نظر مى‌گیرد. هر گاه فردى درمانگاهى بسازد، تنها حسن و زیبایى عمل او در پذیرفتن عمل و دادن پاداش کافى نیست؛ بلکه در صورتى مقبول است که محرک این فرد براى چنین کارى، انگیزه پاک و پیراسته از منافع پیدا و ناپیداى دنیوى او باشد؛ هرگاه درمانگاه را براى خداوند و یا به‌انگیزه کمک به انسان‌ها بسازد، عمل وى پذیرفته مى‌شود؛ ولى هرگاه این واحد درمانى را براى ریا و شهرت و انگیزه آوردن رأى بیشتر در انتخابات، بنا کند، نه‌تنها پاداشى ندارد؛ بلکه شخص او نیز شایسته تحسین نیست.
روشن‌تر بگویم: در جهان امروز براى ستودن یک فرد، بررسى یک پرونده، کافى است و آن پرونده عمل است؛ هرگاه عمل یک فرد نیک و مفید بود، کافى است که بگوییم وى فرد نیکوکار و خدمت‌گزارى است؛ درحالى‌که در مکتب تربیتى اسلام، بررسى یک پرونده، یعنى پرونده عمل براى داورى کافى نیست؛ بلکه باید علاوه بر پرونده عمل، پرونده «نیت» نیز مورد بررسى قرار گیرد و درباره انگیزه‌هاى این فرد دقت شود. اگر پرونده نیت، با پرونده عمل تطبیق کرد؛ یعنى در کارهاى خود ریاکار و منافق نباشد، اسلام به چنین فردى امتیاز مى‌دهد و او را جزء نیکوکاران مى‌شمارد و در غیر این صورت، او را ریاکار و منافق مى‌داند. در احادیث اسلامى مى‌خوانیم: «النیّة أساس العمل» نیت، اساس و پایه کار است.
درست است که در روز افتتاح یک واحد درمانى، نمایندگان رادیو و تلویزیون و مطبوعات در آنجا حاضر مى‌شوند و از قسمت‌هاى مهم آن عکس‌بردارى مى‌کنند و در گزارش خود از بنیان‌گذار آن تقدیر مى‌نمایند؛ درحالى‌که اسلام با چنین سطحى‌نگرى کاملاً مخالف است و مى‌گوید: باید درباره انگیزه‌هاى این عمل دقت شود.
کلام‌اللّه مجید در نشان دادن بى‌ثمر بودن کارهاى ریائى، مَثَل و تشبیهى دارد که از نظر عزیزان مى‌گذرد:
[فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَان عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لاَ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیءْ مِمَّا کَسَبُوا وَاللهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ].4
«کار ریاکاران به‌سان کار کسى است که بر قطعه سنگى که بر آن خاک نازک است، بذرافشانى کند، ناگهان رگبار شدیدى بر آن برسد و خاک‌ها و بذرها را بشوید، فقط سنگ صاف باقى بماند و از کار خود نتیجه نگیرد. خدا کافران را هدایت نمى‌کند.» بنابراین تا سرچشمه کار صاف نباشد، زیبایى عمل سودى نمى‌بخشد.
براى آشنایى ریاکار، از افراد مخلص، علائم و نشانه‌هاى سه‌گانه است که در سخن امیرمؤمنان(ع) آمده است و اگر خود انسان در شیوه کار خود شک کرد، مى‌تواند از این محک بهره بگیرد.
امام صادق(ع) از امیرمؤمنان  على(ع) نقل مى‌کند که آن‌حضرت فرمود: «ثلاثُ علامات للمرائى، یَنْشطُ إذا رأىَ الناسَ وَیَکْسِلُ إذا کان وحده ویُحبُّ أن یحمده الناس»5
براى ریاکار سه نشانه است:
1. شادمان مى‌باشد، آنگاه که مردم کار او را مى‌بینند.
2. کسل مى‌شود، آنگاه که تنها باشد.
3. دوست دارد که مردم او را بستایند.

  سُمعه و عُجْب
در آغاز مقاله سخن از سُمْعه و عُجْب به میان آمد و اینکه هر دو از شاخه‌هاى ریا مى‌باشند. مقصود از سُمْعه این است که انسان دوست دارد که کارهاى نیک او به گوش مردم برسد و چه‌بسا وسائل این کار را خود او فراهم مى‌سازد؛ براى افتتاح امر خیر، رسانه‌ها را خبر مى‌کند تا از آن عکس بگیرند و تبلیغ کنند. در این صورت او این کارها را براى خدا انجام نداده است.
البته ممکن است، یک عارف وارسته این کار را انجام دهد تا دیگران هم از او سرمشق بگیرند؛ اما رسیدن به این مرحله کار آسانى نیست.
مقصود از عُجب که به‌معنى خودپسندى است، این است که انسان عمل صالح خود را بزرگ بشمارد و خود را به سرور و ابتهاج مشغول سازد؛ درحالى‌که عمل او نسبت به مقام ربوبى بسیار ناچیز است؛ ولى اگر سرور و خوشحالى او با تواضع و فروتنى همراه باشد، اشکال ندارد؛ زیرا هر انسانى پس از انجام عمل نیک، یک نوع شادى در درون خود احساس مى‌کند.
از روایات استفاد مى‌شود، عجب معنى دیگرى دارد و در روایتى که على‌بن سُوید از امام هادى(ع) نقل مى‌کند، چنین آمده است: از حضرتش پرسیدم: عجب چیست که عمل را فاسد مى‌کند؟ فرمود: عجب درجاتى دارد که یکى از آنها، این است:
«أن یُزَیَّن للعبد سؤءُ عمله فیراه حسنا فیعجُبه ویحْسبُ انه یُحسن صُنْعا»؛ یکى از درجات عجب این است که عمل بد انسان براى او به‌صورت کار زیبا جلوه کند و گمان کند که عمل نیکى را انجام داده است.6
این نوع عجب در آیه کریمه نیز، به آن اشاره شده است: [قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً ٭ اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا]7؛ آیا شما را از زیان‌کارترین افراد آگاه سازم؟ آنانکه سعى‌شان در زندگى این جهان تباه گشت؛ در‌حالى‌که مى‌پندارند، کارهاى نیک انجام مى‌دهند.
این درجه از عجب از آن ظالمان و ستمگران است که براى رسیدن به آمال خود، خون مظلومان را مى‌ریزند و تصور مى‌کنند، کار نیکى انجام داده اند. پروردگارا! ما را از هر نوع عجب، خواه بزرگ شمردن عمل صالح یا زیبا اندیشیدن کارهاى زشت، بازدار و از هر نوع عامل مانع از تقرب، دور بفرما.

  تکبر و خودنمائى
«واژه تکبر» از «کبر» گرفته شده است و به‌معنى خودنمائى در برابر دیگران است و لفظ یادشده مصدر باب «تفعل» است که حاکى از پذیرش این حالت نفسانى است و اینکه متکبر با کمال میل و رغبت به خودنمایى مى‌پردازد.
خودنمایى که نتیجه «عُجْب» به‌معنى خودپسندى است، مانع از رشد فضائل اخلاقى مى‌گردد وآنگاه که خصیصه خودپسندى تشدید شود، به‌صورت «تکبر» خود را نشان مى‌دهد و با تحقیر دیگران به خودنمایى مى‌پردازد.
این رذیله اخلاقى، به جمع خاصّى اختصاص ندارد؛ نه‌تنها دامن اصحاب سلطه و قدرت و یا مکنت و ثروت را مى‌گیرد؛ بلکه در شرایطى همه طبقات را پوشش مى‌دهد.
دانشمندى که در رشته خود، نوعى تبرّز دارد، گاهى در موقع برخورد با دیگران قیافه کبر به خود مى‌گیرد و به دیگران از نظر تحقیر و کوچکى مى‌نگرد. در این مورد بین حکیم و عارف، فقیه و اصولى، شاعر و ادیب فرقى نیست.
چه‌بسا انسان کم‌ظرفیت با فراگیرى چند اصطلاح فلسفى و عرفانى، آن‌چنان سخن مى‌گوید که گویا آنچه را که آموخته، بر دل نشسته و از مرحله فراگیرى به مرحله چشیدن رسیده است و به همین منوال است کار فقیه و اصولى، ادیب و شاعر؛ حتّى این بیمارى دامن‌گیر جوان نیز مى‌شود. ولذا حکیم فرزانه لقمان، فرزند خود را چنین آموزش مى‌دهد:
[ولا تصعّر خدّک للناس]8؛ با بى‌اعتنایى از مردم روى مگردان. [إنّ اللّه لا یحبّ کلّ مختال فخور]9؛ خدا متکبران خودپسند را دوست ندارد.
البته حساب وقار واتّزان، از تکبر و خودپسندى جداست. انسان موقّر، با حفظ توازن در سخن گفتن، از بیهوده‌گویى اجتناب می‌ورزد و به مقدار لازم سخن مى‌گوید و سپس سکوت برمى‌گزیند.

  اقسام تکبر
بیمارى تکبّر، داراى مراتب و درجاتى است که به برخى از مراتب آن، اشاره مى‌کنیم:
1. ادّعاى الوهیّت و خدایى
گاهى غرور و خودپسندى به‌خاطر داشتن جاه و مقام و قدرت و ارتش، به جایى مى‌رسد که دارنده آن، ادعاى خدایى مى‌کند. انسانى که در مقابل میکروب مالاریا عاجز و ناتوان است، خود را مالک کون و مکان معرفى مى‌کند.
نمرود زمان در برابر ابراهیم(ع) ادعاى خدایى مى‌کرد. قهرمان توحید در مقام منازعه او را سرکوب کرد. قرآن مذاکره آن دو را چنین نقل مى‌کند:
[أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّىَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ]10؛
آیا ندیدى کسى را که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجّه و گفت‌وگو کرد؛ زیرا خداوند به او حکومت داده بود ـ و بر اثر کم‌ظرفیتى از باده غرور سرمست شده بود ـ هنگامى که ابراهیم گفت: خداى من آن کسى است که زنده مى‌کند و مى-میراند. او گفت: من نیز زنده مى‌کنم و مى‌میرانم. او براى اثبات این کار دستور داد دو زندانى را آوردند؛ یکى را کشت و دیگرى را آزاد کرد. ابراهیم گفت: خداوند من خورشید را از افق مشرق بیرون مى‌آورد اگر راست مى‌گویى که حاکم جهان هستى، خورشید را از مغرب بیاور. در این هنگام آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد. خداوند ستمگران را هدایت نمى کند.
این نه‌تنها نمرود زمان است که ادعاى خدایى مى‌کند؛ بلکه فرعون نیز نمرود دوم بود که به جناب موسى(ع) گفت: [لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَیْری لأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ]11؛ (اگر به خدایى غیر از من معتقد شوى، تو را زندانى مى‌کنم).
غرور و بى‌ظرفیتى فرعون را ببین که در میان مردم مصر، فریاد مى‌کشید: [أَنَا رَبُّکُمُ الأَعْلَى]12؛ من پروردگار برتر شما هستم.
2. خودخواهى در برابر آموزگاران الهى
در تاریخ دعوت آموزگاران آسمانى، متکبّران، از پذیرفتن رهبرى آنان سرباز زده و مى‌گفتند: شما هم بشرى مانند ما هستید و منطق همگان این بود: [لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ]13؛ اگر از بشرى مانند خود، پیروى کنید، زیان‌کار خواهید بود.
قرآن مجید این منطق را در سوره‌هاى مختلف، از مشرکان نقل مى‌کند.14
اگر متکبران درباره آموزگاران الهى، سر فرود مى‌آوردند، چهره زندگى بشر امروز به‌گونه‌اى دیگر بود.
از این دو مرحله بگذریم و به دیگر مراحل تکبر، به‌صورت موجز، اشاره کنیم:
1. تکبر بر ذوى‌النعم، مانند پدر و مادر.
2. تکبر بر استاد و کلیه کسانى که در رشد انسان اثرگذار بودند.15

  کبریایى از آن خداست
قرآن مجید در سوره حشر، در مقام شمار صفات خدا، او را چنین توصیف مى‌کند: [الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ].16
اکنون سؤال مى‌شود که چگونه تکبر در موردى از صفات رذیله؛ ولى در مورد دیگر از صفات جمیله مى‌باشد؟
در روایات نیز به این وصف جمال، به‌صورت انحصار اشاره شده است:
امام صادق(ع) به یاران خود فرمود: «ایاکم والعظمة والکبر فإنّ الکبر رداء اللّه عزّوجلّ فمن نازع اللّه رداءه، قصمه اللّه وأذلّه یوم القیامة»؛17 از هر نوع اظهار عظمت و بزرگ نمایى دورى بجویید؛ زیرا تکبر از آن خداست. هرکس در این مورد با خدا به منازعه برخیزد، خدا او را مى‌شکند و روز رستاخیز خوار مى‌سازد.
پاسخ سؤال این است که ملاک کبر داشتن، عظمت، عزت و قدرت ذاتى است؛ یعنى این صفات از درون او بجوشد؛ نه اینکه از جایى بگیرد و آفریدگار جهان این کمالات را بالذات به‌صورت بى‌نهایت دارا مى‌باشد؛ ولذا ملاک تکبّر در او به‌نحو اتمّ موجود است؛ اما دیگران که به‌ظاهر عظمت و قدرت دارند، قدرت آنان یک نوع قدرت دریافتى است که از جاى دیگر برگرفته‌اند که اگر خالق متعال آن قدرت را از آنان بازگیرد، به معدوم مطلق تبدیل مى‌شوند.
سعدى شیرین سخن مى‌گوید:
گر جمله کائنات کافر گردند
 بر دامن کبریاش ننشیند گرد

  تکبر در لباس تواضع و فروتنى
گاهى کبر و خودپسندى، به‌صورت تواضع مصنوعى جلوه مى‌کند؛ مثلاً کسى مقید است که همیشه در قسمت پایین مجلس بنشیند؛ درحالى‌که در مجلس هنوز جاى خالى فراوان است. این نوع تقید نوعى خودنمایى است. مرد متواضع وارد مجلس مى‌شود و هر کجا که جا باشد، همان‌جا مى‌نشیند.

  علاج تکبر
​​​​​​​افراد متکبّر بر دو نوعند: گاهى غرور به مرحله‌اى مى‌رسد که در جهل و نادانى فرو مى‌روند و درهاى قلب آنان براى شنیدن نصایح ناصحان بسته مى‌شود. هدایت چنین فردى که از عیب خود آگاهى ندارد، مشکل است. اگر قرآن مى‌فرماید: [خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ]؛18 و خدا بر دل‌ها و گوش‌هاى آنان مهر نهاده» به‌خاطر آن است که آن‌چنان در غرور فرو مى‌روند که هرگز دل به گفتار انبیاء و اولیاء(ع) نمى‌دهند.
ولى گاهى متکبّر از عیب خود نیمه‌آگاهى دارد؛ ولى اسیر نفس امّاره است. چنین فردى اگر در حوزه تعلیم بزرگان قرار بگیرد، به‌تدریج از اسب سرکش غرور فرود آمده و انسان فرزانه مى‌شود.
راه هدایت این افراد این است که او را به آغاز آفرینش او تذکر دهند که تو روزگارى نطفه‌اى بیش نبودى، بعداً در رحم مادر از خون تغذیه کردى، پس از تولد از شیر مادر به حیات خود ادامه دادى، حوادث ناگوار مى‌توانست، به زندگى تو خاتمه دهد؛ ولى پدر و مادر با الهام از خدا از تو حفاظت کردند. بنابراین چیزى از خود ندارى و هرچه دارى، از آفریدگار جهان است؛ لذا باید در برابر دستورات خدا سر فرود آورى و هم‌نوعان خود را نظیر خود بیندیشى.
خدایا براى ما دلى آگاه و قلبى روشن عطا بفرما. خدایا ما را از هر نوع خودپسندى و خودخواهى و غیر خودنخواهى دور بفرما.
..............................................
   پی نوشت‌ه
ا‌1. کافی  ج 2، ص 293، الریاء، حدیث 1.
2. سوره توبه، 17.
3. توبه، 18.
4. بقره، 264.
5. کافی، 2/295، باب الریاء، ح 8.
6. کافی، 2/313، باب العجب، ح 3.
7. کهف، 104 ـ 103.
8. لقمان، 18
9. همان.
10. بقره، 258.
11. شعراء، 29.
12. النازعات، 24.
13. فصلت، 36.
14. به‌عنوان نمونه ر.ک: انبیاء، 3؛ مؤمنون، 24 و 33 و 34.
15. جامع السعادات، 1/384.
16. حشر: 23.
17. کافى  ج 2، ص 311، کتاب الایمان والکفر، حدیث 11.
18. بقره، 7.