printlogo


printlogo


نفـاق مدرن

در قاموس ابلیسی واژه‌ها معناهای دیگری دارند و در عصر مدرنیته، نفاق هم از مدرنیسم بی‌بهره نمی‌ماند و با عوض شدن وضع، مواضع نیز عوض می‌شود و دیگر حرف مردها، یکی نیست و خط مستقیم نایاب می‌شود و وفاداری به اصول، نام تفکر پنجاه و هفتی به خود می‌گیرد.
غیرت دینی با بر چسب خشونت در مسلخ تسامح و تساهل ذبح می‌شود.
ولایت فقیه را با انگ استبداد تضعیف می‌کنند و می‌خواهند با حذف آن از قانون اساسی، راهی برای ولایت آمریکا باز کنند و با حذف شورای نگهبان، متاع کفر را بی‌هیچ فیلتری از مجلس عبور دهند.
از جمهوریت، چماقی بر سر اسلامیت نظام ساخته‌اند. تحمل عقیده حق را ندارند؛ ولی عقیده باطل خود را بر یک جامعه تحمیل می‌کنند. دم از جامعه چند صدایی می‌زنند؛ ولی حتی یک صدای مخالف را هم تحمل نمی‌کنند. زبان‌شان به ذکر آزادی مترنّم است؛ ولی در عمل، خشن‌ترین نوع دیکتاتوری را به‌کار می‌گیرند تا کسی هوس مقابله در سر نپروراند و به رقابت نیندیشد. با تحریف در مفهوم آیه «لا اکراه فی الدّین»، حاکمیت دین را در تعارض با آزادی معرفی می‌کنند. شعار شفافّیت می‌دهند؛ ولی هوا را تیره و تار و آب را گل‌آلود می‌کنند.
اجرای احکام خدا را سلب آزادی فردی می‌دانند. در فرهنگ اینان، امر به معرف و نهی از منکر، فضولی در کار دیگران و دخالت در امور شخصی است و سمحه و سهله بودن شریعت را به مسامحه‌کاری و سهل‌انگاری تفسیر می‌کنند. نام بدعت و تشکیک در عقیده را قرائت جدید از دین می‌گذارند و دین را همچون لباسی معرفی می‌کنند که می‌توان امروز پوشید و فردا درآورد، یا به سلیقه خود رنگ دیگری برگزید.
ارتداد را حق مشروع هر شخصی می‌دانند. حقوق بشر را در برابر حقوق خدا، عقل را در برابر وحی و دین را در مقابل دنیا علم کرده‌اند و در تدارک راهپیمایی بر ضدّ خدا هستد و می‌خواهند، اسلام و قرآن و خدا و غیرت و حجاب را به رفراندوم بگذارند. مردم را طلبکار خدا و دین را بدهکار نفسانیّات خویش و عصیان‌گری‌های جوانان ساخته‌اند.
از سلمان رشدی به‌اسم آزادی بیان دفاع می‌کنند، توهین به مقدسات را به‌نام آزادی قلم مجاز می‌شمرند، شبهه‌افکنی در فکر جوانان را گفتمان می‌دانند، دفاع از دین را عامل تفرقه و تشتّت و تبلیغ بر ضدّ دین را عامل وفاق می‌شمرند. برای به وجود آمدن جامعه چندصدایی، تریبون‌های انقلاب را به ضدّ انقلاب می‌سپارند.
از بندگی خدا گریزانند؛ ولی به بردگی غرب تن می‌دهند. اعلامیه حقوق بشر را معتبرتر از آیات قرآن می‌دانند. در نظر اینان خداپرستی در فکر و ماده‌پرستی در عمل مغایر نیست؛ چون نمی‌توانند خود را از قید دین رها کنند، دین را در قید خود درمی‌آورند. برای رشد دنیوی، افت دینی را می‌پذیرند و مشام‌ها به‌جای عطر طاعت به عفونت گناه عادت می‌کند و معصیت واژه‌ای از مدافتاده می‌شود.
به حق انسان رأی می‌دهند، هرچند با نادیده گرفتن حق خدا. مجازات مجرم و خائن را با کرامت انسانی ناسازگار می‌دانند؛ ولی کرامت جامعه را به رسمیت نمی‌شناسند!
کفر امروز، مثلثی است با سه ضلع اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم.
با انسان‌مداری به نفی خدامحوری می‌پردازند و از مفاهیم کشداری مثل آزادی و قانون و مدنیّت و دموکراسی در دامن زدن به شبهات و شهوات بهره می‌گیرند و دین‌گریزی و ولایت‌ستیزی را اصلاحات می‌نامند و برای جذب بی‌دینان، به-قیمت دفع دینداران، این‌سو آن‌سو فرنگ‌سرا می‌سازند و رقص را حرکات موزون نام نهاده، با تربیت نسلی رقّاص، روح غیرت و عفاف را در آینده‌سازان می‌کشند.
با غلبه نفاق مدرن، در معبد توحید، سیصد و شصت بت جدید برافراشته است. با نام‌هایی از قبیل: لیبرالیسم، قرائت‌های نو، پلورالیسم و کثرت‌گرایی، نسبّیت معرفت دینی، سکولاریسم، حقوق بشر، رأی مردم، آزادی‌های فردی، ملی‌گرایی و ... همه برّاق و پیچیده به زرورق و نورپردازی شده و فریبا و جذّاب‌اند.
و کیست که نداند، در پشت این نقاب‌ها چه چهره‌ها و نیّت‌هایی است و در ورای این آب‌نماها، چرا سراب‌ها؟؟؟
برلین، یک پرده از نمایش نفاق مدرن بود؛ برلینیان با مناسب دیدن زمان و زمینه، کینه دیرینه را عیان کردند و راز سینه را بیان! اگر نقاب از چهره‌شان فرو نمی‌افتاد، پرده‌های رنگین‌تر و ننگین‌تری به نمایش درمی‌آمد و فرهنگ شهادت بایگانی می‌شد و خط امام در موزه‌ها جا می‌گرفت.
و اگر تجلّی آیات حق بردل‌ها و زبان‌های خالصان نبود، سنگرهای توحید به اشغال بت‌های جدید درمی‌آمد. باری... تجربه چندین قرنه مظلومیت حق به ما آموخته است که بیعت را پاس بداریم تا سقیفه‌ای دیگر، سقف و سایه شوم بر سر این مرز و بوم نگسترد و در این انقلاب، عاشورا تکرار نشود!