printlogo


printlogo


اخلاق در مکتب وحى
سلسله مباحث اخلاقی از مجموعه کامل جلسات «اخلاق در مکتب وحی» مرجع عالی‌قدر آیت‌الله‌العظمی سبحانی هر هفته در «هفته‌نامه افق» حوزه منتشر می‌گردد. در شماره پیش رو مباحثی چون: انسان از منظر فیلسوفان و علماى اخلاق، اخلاق اسلامى امرى فطرى و از سنخ یادآورى است نه نوآورى، تکامل در یک جهت و غفلت از جهات دیگر، مطرح گردیده است.

  انسان از منظر فیلسوفان و علماى اخلاق
انسان گل سرسبد جهان آفرینش است و زمین و زمان براى زندگى او در روى زمین و سپس پرواز به جهان دیگر آفریده شده است. آیه کریمه [خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا]1  شاهد بر این گفتار است؛ ولذا هر دانشمندى طبق سرمایه گوناگون علمى خود، به شناخت این گوهر تابناک پرداخته است که ما از میان این گروه، به دو طائفه اشاره مى‌کنیم:
1. فلاسفه و به‌تعبیر دیگر حکماء، در تعریف انسان، او را «حیوان ناطق» معرفى مى‌کنند و مقصود از ناطق، متفکر بودن اوست. این تعریف از نظر آنان، تعریف کامل و به‌اصطلاح منطقى‌ها، حد تام است؛ چون فیلسوف و حکیم، با فکر انسان و اندیشه او سر و کار دارد و مى‌خواهد، او را از ناآگاهى، به جهان آگاهى وارد کند و جهان را آن‌چنان‌که هست، بشناساند که در محیط فکر و اندیشه او، نقشه‌اى از جهان صورت پذیرد.
اما از نظر علماى اخلاق این تعریف، تعریف کاملی نیست؛ زیرا بخشى از واقعیت انسان را فکر و اندیشه او تشکیل مى‌دهد و بخشى دیگر از واقعیت او، غرایز و گرایش‌هاى ذاتى اوست؛ اعم از گرایش‌هاى بالا، مانند خداجویى و عدالت‌خواهى و یا گرایش‌هاى پایین مانند گرایش به لذایذ نفسانى.
از آنجا که علماى اخلاق، انسان را از دیده غرایز مى‌نگرند، شایسته است که گفته شود، انسان در تفکر خلاصه نمى‌شود؛ بلکه غرایز و رهبرى آن که انسان را به کمال برساند، یکى از واقعیت‌هاى وجود اوست و همین امر سبب شده، علماى این فن، کتاب‌هاى فراوانى در مورد اخلاق و بر اساس مکتب‌هاى مختلف از خود به یادگار بگذارند.
آیین اسلام که آیین کامل و برترین شرایع آسمانى است، انسان را از دیدگاه‌هاى مختلف مورد بحث و بررسى قرار داده، هم به جنبه تفکر و اندیشه او اهمیت داده و هم به رهبرى غرایز او توجه نموده است؛ ولذا علماى اسلام از همان اوائل قرن سوم به بعد، کتاب‌هاى فراوانى در مورد اخلاق نوشته‌اند.
ما در این بحث‌هایى که از نظر خواننده مى‌گذرد، غرایز انسان را از دیدگاه‌ وحى مطرح مى‌نمائیم و آنچه را که کتاب‌اللّه العزیز و احادیث معصومان(ع) در این مورد گفته‌اند، مطرح مى‌کنیم.

  اخلاق اسلامى امرى فطرى و از سنخ یادآورى است نه نوآورى
تربیت که در زبان فارسى از آن به پرورش تعبیر مىشود، چیست؟
آیا مربّى که در صدد پرورش کودک و یا نوجوانى است، چیزى را به او مى‌آموزد و تأکید مى‌کند که در زندگى بر آن منوال حرکت کند؟
آیا کار مربى بسان معلم، نوآورى است؛ یعنى چیزهایى که اصلاً در نهاد او موجود نیست، به او مى‌آموزد یا کار مربى با کار معلّم دوگونه است؟
کار معلم نوآموزى است، او جدول ضرب را که کودک از آن اطلاع ندارد به او مى آموزد و کم کم مسائلى از حساب و هندسه به تدریج مطرح مى کند.
اما مربى نوآموز نیست؛ بلکه در واقع «یادآور» است؛ یعنى آنچه که در نهاد او تعبیه شده است، از قوه به فعلیّت تبدیل مى‌کند و طرف را از ناآگاهى به‌معنى غفلت، به سوى آگاهى یعنى توجه، سوق مى‌دهد.
ما این مطلب را با یک مثال روشن مى‌کنیم:
در میان تمام ملل دروغ‌گویى قبیح و زشت است و هر انسانى بالفطرة به‌تدریج به قبح آن آشنا مى‌شود.
اصل اینکه انسان باید راستگو باشد، یک اصل خلل‌ناپذیر است و علّت اینکه همه جهانیان بر زشتى آن اتفاق نظر دارند، به‌خاطر فطرى بودن آن است. مربى که به‌تدریج به کودک یادآور مى‌شود که در زندگى باید راستگو باشیم، درواقع آنچه را که در نهاد او موجود است، آشکار مى‌سازد و از این جهت معلم، نوآموز نبوده؛ بلکه یادآور مى‌باشد.
این حقیقت در مورد پرورش یک نهال نیز حاکم است؛ مثلاً باغبان پدیدآورنده کمال در درخت نیست؛ بلکه هموارکننده شرایطى است تا خود درخت کمالات خود را نشان دهد؛ زیرا شاخ و برگ و میوه‌هاى رنگارنگ در نهال به‌صورت بالقوه نهفته است؛ اما در هر شرایطى براى آن امکان اظهار کمال نیست؛ بلکه تا زمین هموار نباشد و ریشه‌ها فعالیت نکند و درخت از انرژى خورشید بهره نگیرد و آب به ریشه نرسد، اظهار کمال براى آن امکان‌پذیر نیست.
امیر مؤمنان(ع) در یکى از سخنان خود به این واقعیت چنین اشاره مى‌کند:
خدا پیامبران را فرستاد تا میثاقى را که با انسان از طریق فطرت بسته است، بازخواهى کنند و آنان را به نعمت‌هاى فراموش‌شده متذکر سازند و از طریق تبلیغ، بر آنان احتجاج کنند و اندیشه‌هاى نهفته در خلقت را شکوفا سازند.2

  آگاهى از خصوصیات جسمى و روحى کودک
نخستین مرحله پرورش، آگاهى از خصوصیات جسمى و روحى و شرایط مفید و زمینه‌هاى مضر کودک است؛ ولى متأسفانه نوع مربیان، مخصوصاً پدران و مادران، فاقد این شرط اساسى تربیت مى‌باشند و به هیچ‌وجه کودک را نمى‌شناسند؛ ولى از او انتظارات بالایى دارند.
شگفت‌انگیز است که امروز به مهندسى انسان (انسانى که آفریننده و رهبر ماشین است)، کمتر از ماشین (ماشینى که مصنوع فکر انسان است)، توجّه مى‌شود. براى شناختن کار یک ماشین ساده، یا یک ماشین تحریر و یا رانندگى اتومبیل، باید چندین ماه، وقت صرف آموختن درس‌هاى نظرى و تمرین‌هاى عملى نمود؛ لکن انسان‌ها هنگامى که به‌عنوان مادر یا پدر مى‌خواهند کودکى را بپرورانند، هیچ‌گونه آموزشى نمى‌بینند؛ نوع پدر و مادرها تقصیر را از آن کودکان مى‌دانند و کمتر از خود مى‌پرسند که شاید از بى‌توجهى آنان بوده است.
امروز لزوم اطلاع از مهندسى انسانى، بر هرکسى که با انسانى در همکارى و یا رهبرى او - چه در خانه و چه در مدرسه- سر و کار دارد، اجتناب‌ناپذیر است.
انسان‌ها داراى قوانین و یا مکانیسم و فعل و انفعال‌هاى اختصاصى هستند؛ اگر بخواهیم با آنها کار کنیم، باید مکانیسم و قوانین حاکم بر رفتار آنها را بشناسیم. انسان‌ها مانند صندوق رمزند؛ گشودن کتاب روح و قلب آنان و همکارى با آنها، پیش از هر چیز آگاهى و ظرافت مى‌خواهد؛ نه زور. قوانین رفتار انسانى را باید مانند قوانین فیزیک و شیمى و فیزیولوژى کشف کرد؛ نه وضع؛ بلکه وضع پاره‌اى از مقررات براى رهبرى انسانى اگر با قوانین اصل فطرت و خواسته‌هاى آفرینش منطبق نباشد، در خور استقبال و هضم نیست و با هیچ قدرت و زورى نمى‌توان قوانین را بر خلاف سنت معمول، بر انسان تحمیل کرد.3
هرگاه عمل نخست درباره پرورش انسان انجام گرفت؛ یعنى مربى خصوصیات کودک و مکانیسم آفرینش او را درک کرد و معلوم شد که درباره جهات فردى کودک، مانند رشد تن، پرورش مغز، نموّ شخصیت و پیدایش اعتماد به نفس، چه شیوه و برنامه‌اى ضرورت دارد و درباره پرورش جهات اجتماعى او چه کارهایى باید انجام داد تا عضو مؤثر و مفید براى جامعه شود، در این موقع، نوبت گام‌هاى دیگر فرا مى‌رسد.
این بیان، ما را به حقیقت تربیت و حد و مرز آن آگاه مى‌سازد و روشن مى‌کند که پرورش یک واحد نهال و یا یک واحد انسان، عملى است آگاهانه که از جانب فردى قدرتمند و نافذ و مسلط، روى فردى دیگر انجام مى گیرد؛ درحالى‌که عمل، داراى ایده و هدف است و هدف، فعلیت بخشیدن به تمام لیاقت‌ها و شایستگى‌هاست و این نتیجه، بدون مراقبت پیگیر، جامه عمل نمى‌پوشد.4

  تکامل در یک جهت و غفلت از جهات دیگر
تکامل صحیح، آن است که در تمام شؤون فردِ مورد تربیت صورت گیرد؛ زیرا تکامل در یک جهت و عقب-ماندگى در جهات دیگر، مایه نابودى فرد است؛ مثلاً هرگاه در تکامل جسمى و مادى کودک، تنها قلب او رشد کند؛ ولى اعضاى دیگر او اصلاً رشد نکنند و یا رشد آنها متناسب با رشد قلب کودک نباشد، چنین تکامل یک بعدى، مایه مرگ مى‌شود.
عین همین مطلب در مجموع شؤون انسان نیز، حکم‌فرماست. هرگاه فشار رشد و نمو، روى جنبه‌هاى مادى و غرایز نفسانى قرار گیرد و جهات دیگر زندگى او مورد غفلت واقع شود، نام این تکامل، تکامل یک‌بعدى و تکامل غیرصحیح خواهد بود و تنها آن تکامل، صحیح و ضامن بقاست که در تمام جوانب و جهات موجودِ در حال رشد صورت پذیرد و همه جهات با نظام خاصى رو به جلو گام نهند.
نقطه ضعف مکتب اخلاقى غرب این است که تنها به یک بعد از ابعاد روح انسان تکیه مى‌کند و ابعاد دیگر روح انسان را نادیده مى‌گیرد؛ مثلاً تربیتى که بر اساس روان‌شناسى «فروید» استوار شود، شخصیت انسان را از طریق غرایز، تجزیه و تحلیل کرده و از میان غرایز، بر شهوت و تمایلات جنسى تکیه مى‌کند و در نتیجه، شخصیت و منش واقعى انسان در شهوت و امور جنسى خلاصه مى‌شود و دیگر ابعاد روح انسان که روان‌شناسى روز بر آنها دست یافته، مورد غفلت قرار مى‌گیرد.
این گروه از علماى روان‌شناس و متخصصان امور تربیتى، انسان را از دیده شهوت و عینک تمایلات جنسى بررسى مى‌کنند و بر اثر محدودیت شیوه بحث، از دیگر کرانه‌هاى وجود او غافل و بى‌خبرند و ضرر این گروه از کارشناسان امور تربیتى، بسیار سهمگین و هولناک است.
برخى دیگر از کارشناسان امور تربیتى ـ که تمایلات ماتریالیستى و مادى‌گرى دارند و زیربناى افکار آنان را اصالت ماده و انکار ماوراى آن تشکیل مى‌دهد ـ در روش بحث خود، غالباً به پرورش تن اهمیت مى‌دهند، نه روح و روان و به‌جاى تعدیل غرایز و رهبرى آن، به ارضا و اشباع هر‌چه بیشتر آن مى‌پردازند؛ آنان عالمانى را پرورش مى‌دهند که زمین و فضا و دریا را جولانگاه خود قرار مى‌دهند و با روشن کردن جرقه‌اى، جهان را به آتش مى-کشند، نه انسان‌هاى کاملى را که به فضایل انسانى آراسته مى‌شوند و نوع‌پرورى و تفاهم را پیشه خود مى‌سازند.
در این نظام‌هاى اخلاقى ـ خواه در کشورهایى که رسماً به مادى‌گرى و ماده‌پرستى و انکار ماوراى طبیعت معروف هستند و یا در کشورهایى که هنوز حفظ صلیب و خدایان سه‌گانه، مایه افتخار و مباهات آنهاست ـ خلأ روحى انسان تنها با دانش، حرص تسلط بر منابع طبیعى و انرژى‌هاى جهان، گسترش و توسعه قدرت و اشباع غرایز پر مى‌شود و دیگر در فضاى روح، چنین انسانى، جایگاهى براى ملکات انسانى و فضایل اخلاقى ـ که شرق و شرقى به آن مى‌نازد ـ باقى نمى‌ماند.
مسابقه دولت‌هاى بزرگ جهان - که براى علوم تربیتى و انسانى، ده‌ها دانشکده و صدها متفکر استاد دارند- در ساختن سلاح‌هاى مخرب و ویرانگر، در گسترش پایگاه‌هاى نظامى، در استخدام مغزهاى علمى براى تحصیل نیروى رزمى بیشتر، گواه زنده بر گفتار ماست؛ زیرا با وجود گسترش علوم انسانى و تربیتى و با وجود پیدایش رشته‌ها و شاخه‌هاى فراوان براى علوم انسانى، غالباً کوشش‌هاى دانشمندان این علوم در رهبرى اجتماع به سوى یک سعادت واقعى، عقیم و بى‌نتیجه مانده است. علت بزرگ عقیم ماندن تلاش‌ها این است که نظام تربیتى بر اساس مادى‌گرى و ماده‌پرستى و انقطاع از خدا و ماوراى طبیعت و بر اساس شناخت فیزیک و غفلت از متافیزیک است و چون تربیت در چنین نظام هایى، یک بُعدى است، نمى‌تواند به نتیجه مطلوب برسد.
بنابراین، براى رسیدن به هدف عالى، چاره‌اى جز این نیست که دگرگونى عظیم در سیستم‌هاى تربیتى و نظام‌هاى پرورشى پدید آید و متدهاى تربیتى بر اساس «متافیزیک» و اعتقاد به خداى بزرگ استوار شود؛ خدایى که بشر را با مسئولیت‌هاى بزرگ آفریده است و در سراى دیگر ـ که آغاز زندگى نو است ـ به تمام این مسئولیت‌ها دقیقاً رسیدگى خواهد شد و هر فردى متناسب کردار و رفتار خود، کیفر و پاداش خواهد داشت. زمانى که اعتقاد به خدا و مذهب و توجه به سراى دیگر، اساس نظام‌هاى تربیتى انسان‌ها را تشکیل ندهد، کلیه کوشش‌هاى بین‌المللى و منطقه‌اى براى اصلاح جوامع، عقیم و بى‌ثمر خواهد ماند.
..............................................
   پی نوشتها
1. توبه، 29؛
2. نهج‌البلاغه، خطبه 1؛
3. دیباچه‌اى بر رهبرى، ص 331 و 332؛
4. بنابراین، اساس تربیت را عوامل چهارگانه تشکیل مى‌دهند و با دقت در جمله‌هاى متن، هر چهار عاملْ روشن مى‌شود.