براى اهل تحقیق چارهاى جز پذیرش معنى أوْلى براى واژه «مولى» نیست و بر فرض که بپذیریم، واژه «مولى» مشترک لفظى است و این معنا یکى از معانى واژه «مولى» است، مىگوییم: در حدیث غدیر، قرینههاى فراوانى وجود دارد که معانى دیگر را نفى مىکند. اینک بیان آن قرینهها:
قرینه اوّل: آغاز حدیث؛ که پیامبر خدا(ص) مىفرماید: «ألستُ أَولى بکم من أنفسکم»؛ (آیا من بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم؛ (یعنى آیا من بر شما ولایت مطلقه ندارم؟)) و یا الفاظى نزدیک به آن، که دلالت بر این معنا دارد. آنگاه حضرت این سخن را متفرّع بر سخن قبلى ساخته، مىفرماید: «فمن کنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه»؛ (هر کس که من مولاى اویم، على مولاى اوست). این مقدّمه را بسیارى از علماى شیعه و اهل سنّت نقل کردهاند:
از جمله حفّاظ و امامان اهل سنّت که آن را نقل کردهاند، از این قرارند:
1. احمدبن حنبل؛ 2. ابنماجه؛ 3. نسائى؛ 4. طبرى؛ 5. ترمذى؛ 6. سیوطى.
این مقدّمه از بخشهاى صحیح و ثابت این حدیث است که چارهاى جز اعتراف به آن نیست و چنانچه پیامبرخد(ص) از این کلام، غیر از معنایى که در مقدّمه بدان تصریح نموده، اراده مىکرد، هر آینه کلامش که ما معتقدیم از هر لغزشى دور است بى سر و ته و بههمریخته شده، از بلاغت ساقط مىشود و حال آنکه آن حضرت «أفصحُ البلغاء» و «أبلغ مَنْ نَطَق بالضاد»؛ (فصیحتر از همه انسانهاى بلیغ)، و (بلیغتر از همه تلفظ-کنندگانِ ضاد) است؛ پس براى ما که باور داریم، همه اجزاى کلام پیامبر(ص) بهخاطر اینکه از منبع وحى بر زبانش جارى مىشود، با هم مرتبط است، راهى نیست جز اینکه بگوییم: معنى مقدّمه با ذىالمقدّمه متّحد و یکسان است (و چون مولا در آغاز کلام پیامبر بهمعناى أوْلى به شىء است، پس مولا در کلام بعدى نیز، بههمین معناست).
و سخن سبط ابنجوزى حنفى1 در «تذکره»، مطلب یادشده را کاملاً روشن مىسازد. وى ده معنا براى واژه «مولى» نام مىبرد و «أوْلى» را دهمین معنا قرار داده و مىگوید:
منظور از حدیث، طاعت مخصوص است؛ بنابراین معناى دهم که «أولى» باشد، متعیّن است و معنى حدیث این است: «من نسبت به هر کس که سزاوارتر از خود او بر او هستم، على نیز، از او بر او سزاوارتر است».
قرینه دوم: پایان حدیث که مىفرماید: «أللّهُمّ والِ من والاه وعاد من عاداه»؛ (خداوندا دوست بدار کسى که او را دوست مىدارد و دشمن بدار کسى را که با او دشمنى مىکند) و در برخى طرق حدیث، این جمله یا قریب به آن نیز آمده است: «وانصُر من نصره و اخْذُل من خذله»؛ (یارىکننده او را یارى و خوارکننده او را خوار گردان). به راویان این حدیث در جای خود اشاره شده است2 و مىتوان براى تأیید اینکه «مولى»، جز با معنى اولویتِ ملازم با امامت، سازگارى ندارد، وجوهى را ذکر کرد:
1. هنگامى که پیامبر خدا(ص) مقام شامخى را که خداوند به وصیّش واگذار کرده بود (ریاست عامّه بر مردم و امامت مطلقه پس از پیامبر)، آشکار ساخت، طبیعتاً مىدانست که تحقق این امر به ارتش و حامى و اطاعت والیان و استانداران و فرمانداران و کارگزاران نیازمند است و نیز مىدانست آنگونه که در قرآن3 آمده است در میان مردم افرادى هستند که به او حسادت مىورزند و نیز حضرت مىدانست، کسانى هستند که کینه او را در دل خود پنهان مىکنند و افرادى میان منافقان وجود دارند که بهخاطر خونخواهىهاى جاهلى، دشمنى او را در دل پنهان داشتهاند و نیز مىدانست که پس از او، از سوى آزمندانِ حکومت و مال، فتنه و فسادى برگرفته از حرص و ولع، پدید خواهد آمد و آنان از على خواستههایى خواهند داشت که شایستگى آن را ندارند و على(ع) نیزف طبق حقّ، عمل کرده و خواستههاى آنان را بهخاطر عدم کارآزمودگى و عدم شایستگىشان برآورده نخواهد ساخت و در نتیجه آنان سپرهایشان را مقابل او خواهند گرفت (دشمن او شده و به جنگ با او مىپردازند)4 و در برابرش صفآرایى مىکنند. چنانکه اجمالاً آن را با این سخن، بیان مىفرماید: «إن تؤمّروا علیّاً ولا أراکم فاعلین تجدوه هادیاً مهدیّاً»5؛ (اگر از على فرمانبردارى کنید و من نمىبینم که انجام دهید هر آینه او را رهنما و هدایتشده خواهید یافت) و در عبارتى: «إنتستخلفوا علیّاً و ما أراکم فاعلین تجدوه هادیاً مهدیّاً»6؛ (اگر خلافت على را بپذیرید و من فکر نمىکنم بپذیرید او را هدایتکننده و هدایتشده، خواهید یافت).
و چون حضرت وقایع آینده را مىدانست، از این رو شروع کرد به دعا کردن براى دوستدار و یارىکننده او و نفرین بر دشمن و خوارکننده او، تا باشد که امر خلافت براى او ثابت گردد و مردم بدانند که محبّت او سبب جلب محبّت خداى سبحان و دشمنى با او و خوار ساختن او، سبب خشم و غضب او خواهد شد تا در نتیجه مردم به حقّ و اهل آن نزدیک گردند و چنین دعایى که بهصورت عامّ و بدون قید بیان مىشود، مناسب نیست؛ مگر درباره کسى که از چنین مقامى برخوردار است و بههمین علّت چنین دعا و کلامى درباره سایر مؤمنان که خداوند محبّت ورزیدن به یکدیگر را بر ایشان واجب ساخته، وارد نشده است و نفرتِ میان آنان، جزئى است و به این حدّ نمىرسد.
و چنین دعایى هنگامى صادر مىشود که شخص مورد دعا، از ارکان دین و نشانه اسلام و امام امّت باشد و روگردانى از او، سبب شکستن بازوى حقّ و گسستن دستگیره اسلام باشد.
2. این دعا بهجهت عمومیّتى که از حیث اشخاص بهخاطر وجود موصول (مَنْ) و از حیث زمان و حالات بهخاطر حذف متعلّق، دارد بر عصمت امام دلالت مىکند؛ چون چکیده معنایش این است که در هر حال و در هر زمان و بر هر کسى، دوستى و یارى او واجب و دشمنى با او و خوار شمردن او حرام است و این نشان مىدهد که او در همه احوال، داراى صفتى است که مانع صدور معصیت از او مىشود، سخن غیرحقّ نمىگوید، عمل غیرحقّ انجام نمىدهد و با غیرحقّ همراه نمىباشد؛ زیرا اگر گناهى از او صادر شود، بر هر کسى واجب است که بهعلّت ارتکاب گناه و براى دست برداشتن از آن، ناراحتى خود را از آن اعلام و دشمنیش را با او آشکار سازد. و چون پیامبر(ص) از عموم کلام خود هیچ حالت و زمانى را استثنا نکرده، درمىیابیم که على(ع) همواره و در همه احوال و اوقات، بر همان صفتى بوده است که ذکر کردیم و دارنده این صفت، قطعاً امام است؛ زیرا بر اساس براهین یادشده در جاى خود، قبیح است که شخص پایینتر از او بر او مقدّم شود و عهدهدار امامت شود و حال که ثابت شد او امام است، پس نسبت به مردم، اولویّت داشته و سزاوارتر از خودشان به خودشان مىباشد.
قرینه سوم: سخن پبامبر اکرم(ص) که میفرمایند: «یا أیّها الناس! بمَ تشهدون؟ قالوا: نشهد أن لا إله إلاّ الله. قال: ثمّ مَهْ؟ قالوا: وأنّ محمّداً عبده ورسوله. قال: فمن ولیُّکم؟ قالوا: الله ورسوله مولانا»؛ (اى مردم! به چه چیزى شهادت مى دهید؟ گفتند: شهادت به لا اله إلاّ الله. فرمود: پس از آن به چه؟ گفتند: به اینکه محمّد بنده و فرستاده اوست. بعد فرمود: ولىّ شما کیست؟ گفتند: خدا و رسولش مولاى ما هستند). در این لحظه پیامبر دست بر بازوى على(ع) زد و آن را بلند کرده و فرمود: «من یکن الله ورسوله مولاه، فإّن هذا مولاه...»؛ (هر کس که خدا و پیامبرش مولاى اوست، همانا این على مولاى اوست). این عبارت، از جریر نقل شده است.7
قرار گرفتن ولایت در سیاق شهادت به توحید و رسالت و آمدن آن در پى ولایت مطلقه خداى سبحان و پیامبرش، ممکن نیست؛ مگر اینکه معناى امامتِ ملازمِ با اولویّت بر جان مردم، اراده شده باشد؛ همانگونه که پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است: «النَبِیُّ أُولى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم»، على(ع) نیز بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
قرینه چهارم: سخن پیامبر خدا(ص) پس از پایان حدیث، آنجا که فرمود: «اللهأکبر على إکمالالدین وإتمام النعمة ورضا الربِّ برسالتی والولایة لعلىّبن أبیطالب»؛ (الله اکبر بر کامل شدن دین و تکمیل نعمت و خشنودى خدا از پیامرسانى و رسالت من و ولایت علىبن ابىطالب).
باید گفت: کدام معنى، غیر از امامتى که متمّم برنامهها و مکمّل نشر دین و تثبیتکننده پایههاى رسالت است، دین را کامل و نعمت را تمام و خشنودى پروردگار را در ابلاغ رسالت، جلب مىکند؟ پس در اینصورت کسى که عهدهدار این مسئولیت مقدّس مىشود، نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان است.
قرینه پنجم: سخن حضرت پیش از بیان ولایت که فرمود: «کأنّی دُعیتُ فأَجبتُ»؛ (گویا فرا خوانده شدم و اجابت کردم) یا «أنّه یُوشِک أن اُدعى فاُجیب»؛ (نزدیک است که فرا خوانده شوم و اجابت نمایم) یا «ألا وإنّی اُوشک أن اُفارقکم»؛ (آگاه باشید که نزدیک است، از شما جدا شوم) یا «یوشِک أنیأتی رسول ربّی فاُجیب»؛ (نزدیک است که فرستاده پروردگارم بیاید و من پذیراى دعوت او باشم). این سخن را حفّاظ حدیث، فراوان تکرار کرده اند.)8
این سخنِ پیامبر خدا(ص) به ما مىفهماند که امر مهمّى از تبلیغ پیامبر(ص) باقى مانده بوده که حضرت نگران آن بوده که مبادا پیش از ابلاغ آن، مرگش فرا رسد (و فرصت تبلیغ آن را پیدا نکند) و رسالتش ناتمام بماند.
براساس نقل مسلم9 بعد از این نگرانى و اهتمام، غیر از ولایت امیرمؤمنان و ولایت عترت پاکش(ع)، چیز دیگرى را ابلاغ نکرد و آیا این امر مهمّى که منطبق بر این ولایت است، غیر از معنى امامتى است که در بسیارى از صحاح بدان تصریح شده است؟! آیا صاحب این ولایت نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان نیست؟!
قرینه ششم: کلام پیامبر(ص) پس از بیان ولایت على(ع) که میفرماید: «هنِّئونی هنِّئونی أن الله تعالى خصَّنی بالنبوّة وخصّ أهلبیتی بالإمامة»؛10 (به من تبریک بگویید، به من تبریک بگویید؛ زیرا خداى تعالى مرا به پیامبرى و اهلبیتم را به امامت برگزید).
این عبارت بهروشنى بیانگر این است که امامت مختصّ اهلبیت است و در رأس آنان امیرمؤمنان(ع) قرار دارد که در آن لحظه، او مورد نظر بود و نیز خودِ تهنیت و بیعت و برگزارى محفلى که تا سه روز ادامه داشت آنگونه که در جای خود بیان شده11 با غیر خلافت و ولایت سازگارى ندارد و بههمین دلیل است که ابوبکر و عمر وقتى که با امیرمؤمنان(ع) ملاقات کردند، به او تبریک گفتند و این، بیانگر معناى واژه «مولى» در کلام پیامبر(ص) است؛ پس آنکه آراسته به صفت مولى است، کسى است که نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان مىباشد.
قرینه هفتم: کلام پیامبر(ص) پس از بیان ولایت که میفرماید: «فلیبلّغ الشاهد الغائب»؛ (باید حاضران به غایبان برسانند). این روایت در ینابیع المودة ذکر شده است).12
آیا باور کردنى است که پیامبر خدا(ص)، امرى از قبیل موالات و محبّت و یارى را که میان مسلمانان رواج دارد و براى همه آنان بهوسیله کتاب و سنّت روشن مىباشد، این چنین براى ابلاغ آن به غایبان تأکید کند و این مقدار اهتمام ورزد و به بیان آن، حرص و علاقه از خود نشان دهد؟ باور کردنى نیست؛ زیرا بىشکّ پیامبر خدا(ص) مسأله مهمّى را در نظر داشته است که تا آن لحظه، زمینه را براى ابلاغ آن فراهم نمىدیده و افرادى که در آن اجتماع حضور نداشتند، از آن آگاه نبودهاند و این مسأله مهمّ، جز امامت نخواهد بود که با آن دین کامل، نعمت تمام و خشنودى پروردگار فراهم مىشود.
و حاضران در آن اجتماع نیز، از کلام پیامبر(ص) غیر از این برداشت نکردند و از پیامبر(ص) در آن اجتماع، کلام دیگرى نیز نرسیده است تا بگوییم، حضرت به تبلیغ آن فرمان داده است و این امر مهمّ، جز با معنى «أولى» از معانى واژه «مولى»، مطابقت و مناسبت ندارد.
قرینه هشتم: سخن پیامبر(ص) پس از بیان ولایت براساس روایت ابوسعید خدرى و جابر13 که فرمود: «اللهأکبر على إکمالالدین وإتمام النعمة ورضا الربِّ برسالتی و و الولایة لعلىٍّ بعدی»؛ (الله اکبر بر کامل شدن دین و تمام شدن نعمت و خوشنودى پروردگار به رسالت من و ولایت على پس از من) و در لفظ وهب14 آمده است: «إنّه ولیّکم بعدی»؛ (همانا او ولىّ شماست پس از من) و در لفظ على(ع) (به نقل از پیامبر(ص)) آمده است: «ولىُّ کلِّ مؤمن بعدی»؛ (پس از من ولىّ همه مؤمنان است).15
و نیز ترمذى، احمد، حاکم، نسائى، ابن ابىشیبه، طبرى و بسیارى دیگر از حفّاظ، با سند صحیح این سخن را از پیامبر اکرم(ص) نقل کردهاند: «إنّ علیّاً منّی وَأَنَا مِنه وهو ولیُّ کلِّ مؤمن بعدی»؛ (همانا على از من و من از اویم و او ولىّ هر مؤمنى پس از من است).16 و در نقل دیگر آمده است: «هو ولیّکم بعدی»؛ (او ولىّ شما پس از من است).
و نیز ابونعیم در «حلیةالأولیاء»17 و دیگران18، با سند صحیح نقل کردهاند که پیامبر(ص) فرمودند: «من سرّه أنیحیى حیاتی، ویموت مماتی، ویسکن جنّة عدن غرسها ربّی، فلْیوالِ علیّاً من بعدی، ولْیقتدِ بالأئمّة من بعدی؛ فإنّهم عترتی خُلِقوا من طینتی...»؛ (هر کس دوست دارد که همچون من زندگى کند و چونان من از دنیا برود و در جنّت عدن که پروردگارم با دست خود کاشته است، ساکن شود، پس از من على را دوست داشته به امامان بعد از او اقتدا کند؛ زیرا آنان عترت من هستند و از طینت من آفریده شدهاند).
بهراستى که این تعبیرها به ما آگاهى مىبخشند که ولایت ثابت براى امیرمؤمنان(ع) مترتّب بر نبوّت پیامبر اسلام(ص) است و با مقام صاحب رسالت با حفظ تفاوت مرتبه میان آن دو بزرگوار، از جهت اوّلیّت و اولویّت مساوى است؛ چه از واژه «بعدی» بعدیّت از جهت زمان اراده شده باشد و چه رتبه؛ از اینرو ممکن نیست که در اینصورت از واژه «مولى»، معنایى غیر از اولویّت داشتن بر همه شئون مردم اراده شود؛ زیرا در صورت اراده معناى یارى و محبّت از واژه «مولى»، با این قید (بَعْدی) معناى حدیث تغییر کرده و بهجاى اینکه از افتخارات على(ع) شمرده شود، از عیوب شمرده خواهد شد؛ زیرا معناى حدیث این مىشود که بعد از من به وى محبّت کرده و یارىاش کنید، نه در حال حیات من.
قرینه نهم: سخن پیامبر(ص) پس از ابلاغ ولایت: «اللّهمّ أنت شهید علیهم أنّی قدبلّغت ونصحت»؛ (خدایا! خود گواه بر آنان هستى که من دستورت را ابلاغ کرده، سفارش لازم را نمودم). شاهد گرفتن خدا بر امّت براى تبلیغ و نصیحت اقتضا مىکند که امرى را که آن روز ابلاغ فرموده، مسأله تازهاى باشد که قبلاً ابلاغ نکرده است. علاوه بر آن، سایر معانى مولى از قبیل یارى و محبّت که در میان مسلمانان عمومیّت دارد، هیچ نیازى براى شاهد گرفتن بر آن در خصوص على(ع) قابل تصوّر نیست.
قرینه دهم: سخن پیامبر(ص) پیش از بیان حدیث19: «إنَّ الله أرسلنی برسالة ضاق بها صدری وظننْتُ أنّ الناس مُکذِّبیَّ فأوعدنی لاُبلّغها أو لَیعذِّبنی»؛ (بهراستى که خداوند مرا به رسالتى مأمور ساخت که سینهام از آن تنگ شده بود (و بر آن سنگینى مىکرد) و گمان مىکردم (یا مىدانستم) که مردم مرا تکذیب خواهند کرد و خداوند مرا ترساند که یا آن را ابلاغ کنم، یا مرا عذاب خواهد کرد).
و با این لفظ نیز وارد شده است20: «إنَّ الله بعثنی برسالة، فضقتُ بها ذَرْعاً21، وعرفت أنّ الناس مکذِّبیَّ، فوعدنی لاُبلّغنَّ، أو لَیُعذِّبنی»؛ (خداوند مرا به پیغامى مبعوث ساخت که بهخاطر آن دستم بسته شد (سینهام تنگ شد و راه-هاى چاره را بسته دیدم) و فهمیدم که مردم مرا تکذیب خواهند کرد؛ پس خداوند مرا ترساند که یا ابلاغ کنم، و یا عذاب خواهد کرد).
و با این لفظ نیز وارد شده22: «إنّی راجعت ربّی خشیة طعن أهل النفاق ومکذِّبیهم فأوعدنی لاُبلّغها أو لَیعذِّبنی»؛ (همانا من به پروردگارم مراجعه کردم، از ترس آنکه مورد طعن و تکذیب اهل نفاق واقع شوم؛ پس خداوند مرا ترساند که یا آن را تبلیغ کرده به مردم برسانم و یا مرا عذاب خواهد کرد).
این عبارات همگى نشاندهنده یک خبر بزرگ است که پیامبر خدا(ص) در اعلام آن، از خیانت و تکذیب منافقان مىترسیده است و ترس این را داشته است که بگویند: طرفدار عموزادهاش است و این دلالت مىکند که این مقام مختصِّ امیرمؤمنان(ع) بوده و از قبیل محبّت و یارى نیست که همه مسلمانان با على(ع) در آن شریک باشند و این جز «أوْلى به امر بودن» و معانى همدست آن نیست.23
پایگاه اطلاعرسانی آیتاللهالعظمی مکارم شیرازی
..............................................
پی نوشتها1. تذکرةالخواصّ، ص 20 (ص 32)؛
2. مراجعه شود: سنن ترمذی، ج 2، ص 298 (ج 5، ص 519، ح 3713)؛ الاستیعاب، ج 2، ص 373 (قسم سوم، 1098_ 1100 ، شماره 1855)؛
3. در آیه: «أم یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى ما آتاهُم اللهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛ (یا اینکه نسبت به مردم (پیامبر و خاندانش)، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند)،(سوره نساء، آیه 54). ابنمغازلى در مناقب (ص 267، ح 314) و ابن أبىالحدید در شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 236 (ج 7، ص 220، خطبه 108)؛
4. مراجعه شود: النهایة، ابناثیر، ج 1، ص 308؛ مجمعالبحرین، طریحى، ج 4، ص 174؛ شرح نهجالبلاغه، ابن أبیالحدید، ج 16، ص 167 167؛
5. مسند احمد، ج 1، ص 109؛
6. کنزالعمّال، ج 11، ص 630، ح 33072؛
7. جریر، عبداللهبن جابر بجلى، متوفّاى (54، 51). حدیث او در مجمعالزاوئد، حافظ هیثمى، ج 9، ص 106 بهنقل از المعجم الکبیر طبرانى (ج 2، ص 375، ح2505) موجود است؛
8. مجمعالزوائد، حافظ هیثمی، ج 9، ص 106؛ ثمارالقلوب، ص 51 (ص 636، شمارۀ 1068)؛ و مراجعه شود: اُسدالغابة، ابنأثیر، ج 6، ص 136، شماره 5940؛ البدایة والنهایة، ابنکثیر، ج 5، ص 209 و ج 7، ص 348 (ج 5، ص 231، حوادث سال 10 ه، ج 7، ص 385، حوادث سال 40 ه)؛ مسند أحمد، ج 5، ص 501، ح 18838؛ المعجم الکبیر، طبرانى، ج 5، ص 166، ح 4971؛
9. صحیح مسلم، ج 5، ص 25، ح 36، کتاب فضائل صحابه؛
10. حافظ ابوسعید خرکوشى نیشابورى، متوفّاى (407)، در کتاب خود «شرفالمصطفى» آن را نقل کرده است؛
11. مراجعه شود: تاریخ روضة الضعفاء، جزء دوم از مج 1، ص 173 (ج 2، ص 541)؛ مسند احمد، ج 4، ص 281 (ج 5، ص 355، ح 18011)؛
12. مراجعه شود: ینابیعالمودة، ص 482 ( ج 3، ص 150، باب 90)؛
13. مراجعه شود: کتاب ما نزل من القرآن فی علیّ(ع)، حافظ أبونعیم اصفهانى، متوفّاى (430)، ص 56؛ مناقب خوارزمى، متوفّاى (568)، ص 80 (ص 135، ح 152)؛
14. مراجعه شود: المعجم الکبیر، طبرانى، ج 22، ص 135؛
15. مراجعه شود: فرائدالسمطین، ج 1، ص 312، ح 250؛ کتاب سلیمبن قیس، ج 2، ص 636، ح 11؛
16. مراجعه شود: سنن ترمذى، ج 5، ص 590، ح 3712؛ مسند احمد، ج 6، ص 489، ح 22503؛ المستدرک علىالصحیحین، ج 3، ص 144،ح 4652؛ السنن الکبرى، ج 5، ص 45، ح 8146، کتاب المناقب؛ خصائص أمیرالمؤمنین(ع)، ص 109، ح 89؛ مصنَّف ابن أبیشیبه، ج 12، ص 79، ح 12170؛
17. حلیةالأولیاء، ج 1، ص 86؛
18. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 139، ح 4642؛
19. مراجعه شود: فرائدالسمطین، ج 1، ص 312، ح 250؛ کتاب سلیمبن قیس، ج 2، ص 636، ح 11؛
20. الدرّالمنثور، ج 2، ص 298 (ج 3، ص 116)؛
21. تفسیرالمیزان، ج 10، ص 337؛ مرآةالعقول، ج 6، ص 199؛ شرح اُصول کافى، ملاّصالح مازندرانى، ج 7، ص 354؛
22. فرائدالسمطین، ج 1، ص 312، ح 250؛ کتاب سلیمبن قیس، ج 2، ص 636، ح 11؛
23. گردآوری از کتاب: گزیدهای جامع از الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین امینی(ره)، ترجمه محمدحسین شفیعی شاهرودی، مؤسسه میراث نبوت، چاپ سوم، ص 113.