این دیگر از واضحات است که «برای حل یک مسئله دانهدرشت، باید ریشههای آن را یافت.» با یافتن ریشهها، نیمی از مسئله حل میشود.
از اینرو، برای اثبات ضرورت ریشهیابی طلاق، هیچ نمیگوییم و راست میرویم سر اصل موضوع:
1. ازدواجهای اشتباه این سخن مردمان، که بهمزاح میگویند: «علت اصلی طلاق، ازدواج است»، یک «شوخی جدیصفت» است؛ اما ناقص است. آن را از شوخی بودن درمیآوریم، اصلاحش میکنیم و میگوییم:
دلیل بسیاری از طلاقها، «ازدواجهای اشتباه» است.
آری! هرچه در انتخاب همسر و ازدواج، سهلانگاری شود، زندگیهای ناپایدار پدید میآید و هر مقدار در مرحله انتخاب همسر و انجام ازدواج، دقت شود، زندگیهای پایدار ایجاد میشود.
ما، در مشاورههایمان، شاهد این پدیده تلخ هستیم که بسیاری از مردمان، در مرحله انتخاب همسر و مقدمههای ازدواج، خوب عمل نمیکنند و در نتیجه، زندگیها به تلخی میرسد و یا به طلاق میانجامد.
این نمونه را ببینید:
▪
حسنا و حسن / از زبان مشاور / مشاوره ازدواج حسنا و حسن که دوران عقد را میگذراندند، نزدم آمدند به مشاوره.
پسر، ناراحت بود و دختر، لجباز. نه لجباز بهمعنای معروف؛ بلکه بر پسر لج کرده بود. از دست او عاصی شده بود. از او متنفر بود. بر او خشمگین بود.
حرفهایشان را شنیدم. هیچ تناسبی با هم نداشتند؛ نه تناسب اخلاقی، نه تناسب سنی، نه عقیدتی، نه جسمی، نه خانوادگی و نه هیچ تناسب دیگر. از این همه عدم تناسب، تعجب کردم.
پرسیدم: شما که این همه به هم بیرغبت بودید، چرا ازدواج کردید؟
پاسخهایی دادند که قانعکننده نبود.
از خانوادههایشان دعوت کردم به مشاوره بیایند تا راز کار برایم آشکار شود.
از خانواده پسر، کسی نیامد؛ اما پدر و مادر دختر آمدند. با ایشان، بدون حضور دختر و پسر، صحبت کردم. گفتم: پیش از هر سخن، بگویید چرا این دو نفر، با این همه تفاوت، همسر هم شدهاند؟ آیا این ناهمتاییها را میدانستید و عقد کردید یا نه؟
گفتند: «ندانسته، دخترمان را دادیم.» گفتم: چطور ممکن است؟ توضیح دهید. گفتند: «ما دو خانواده، همدیگر را نمیشناختیم. از دو شهر جداگانهایم. کسی ما را به هم معرفی کرد. به خواستگاری آمدند. ما تجربهای نداشتیم. این دختر، اولین فرزندمان است؛ اما میدانستیم که باید آنان را، بهخصوص پسر را، خوب بشناسیم. گفتیم صبر کنید تا بررسی کنیم.
گفتند: ما احتیاج به بررسی نداریم. شما و دخترتان را پسندیدهایم. تا ماه محرم، چهار روز بیشتر نمانده بود. اصرار کردند که قبل از محرم، عقد کنیم. ایشان بر اصرارشان پا فشردند و ما تسلیم شدیم و در همان چهار روز، عقد کردیم و همه کارها تمام شد.
«گفتم:»ریشه مشکل، همین است که شتاب کردید. نه! آنان شتاب کردند و شما تسلیم شدید. چه اشکالی داشت که در محرم و صفر، بررسیهای ضروری برای کسب شناخت را انجام میدادید؛ تحقیق و مشاوره میکردید، تفکر و تأمل میکردید، دختر و پسر، با هم صحبت میکردند؟ انجام این کارها که در محرم و صفر، اشکالی ندارد.
گفتند: «نمیدانیم چه شد. نتوانستیم در برابر اصرارشان مقاومت کنیم».
با پسر، بهتنهایی، صحبت کردم.
گفت: «این دختر را نمیخواهم.»
با دختر نیز بهتنهایی صحبت کردم.
گفت «این پسر را نمیخواهم.»
دختر هیچ دلیلی برای نخواستنش بیان نکرد. اصلاً بلد نبود، دلیل بیاورد. او یک بچه بود؛ هم از نظر سنی، هم فکری و هم عقلی؛ اما پسر، دلیلهایی را بیان کرد که بیشتر مربوط به ناسازگاری اخلاقی و رفتاری میشد. او میخواست خود را از مخمصهای که در آن گرفتار شده، بیرون بکشد، بدون اینکه مسئولیت کارهای خود و خانوادهاش را بپذیرد؛ از این رو میکوشید، دختر و مادرش را تقصیرکار جلوه دهد.
در چند جلسه مشاوره و بررسی همهجانبه به این نتیجه رسیدیم که این دو، به کار هم نمیآیند و ادامه این وصلت نامبارک، به صلاح هیچکدامشان نیست و تنها راه حل، جدایی است؛ پیش از آنکه عروسی کنند و دچار یک زندگی ناکام شوند.
این زیان سختجبران، تاوان همان شتاب اول بود.
2. اقتصاد ناموزون
هرگاه و هرجا که درباره عوامل طلاق سخن میگوییم یا مطلب مینویسیم، شنوندگان و خوانندگانمان، مسائل اقتصادی را مطرح میکنند و آن را ریشه اصلی طلاق میدانند؛ چندان بزرگ که عوامل دیگر، کمرنگ میشوند یا اصلاً دیده نمیشوند.
ما میگوییم: بله! درست؛ اما بیاییم ریشههای دیگر را نیز ببینیم و نیز این عامل را بزرگتر از آنچه هست، نبینیم.
امیرمؤمنان(ع) فرموده است: «مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ، ابْتَلَاهُاللهُ بِكِبَارِهَا»؛ هرکس گرفتاریهای کوچک را بزرگ بنمایاند، خداوند به مصائب بزرگ، گرفتارش میکند.1
این تجربه را در ازدواج نیز داریم؛ از روزگاران قدیم تا اکنون، وقتی موضوع ازدواج جوانان مطرح میشود، خود جوانان و خانوادههایشان، عامل اقتصاد را مطرح میکنند و آن را عامل اصلی؛ بلکه گاهی تنها عامل بیازدواجی یا دیرازدواجی بیان میکنند.
در کتاب «جوانان و انتخاب همسر» که محصول سیسال پیش است، همین عامل، مانع اصلی ازدواج است. نخستین مانع ازدواج و گستردهترین عامل بیازدواجی یا دیرازدواجی، در آن کتاب، مشکلات مالی و اقتصادی است.
آنجا، در بخش مشکلات و موانع ازدواج، گفتهایم و اینجا؛ ریشههای طلاق، نیز میگوییم:
آری و آری که بیماری اقتصادی، در ایجاد زندگی مشترک(ازدواج) و نیز از همپاشیدگی زندگی(طلاق) مؤثر است و بسیار مؤثر؛ اما این بیماری را اینهمه بزرگ نکنیم که از مسائل دیگر غافل شویم.
مد روزگاهی، پدیدهای، مد روز میشود و بسیاری از مردمان، از آن سخن میگویند.
از خصلتهای ناروای مد، یکی این است که کثیری از مردم جامعه، درباره ذات آن کمتر میاندیشند. آن را از روی تقلید، میپذیرند و از سر عادت، تکرار میکنند.
باور بخش بزرگی از پیکره جامعه، درباره نقش مسائل مالی و اقتصادی در ازدواج و طلاق، چنین است؛ تقلید، عادت، تکرار.
راستی که وخامت اقتصادی و خرابی وضعیت مالی، نقشی پررنگ در ایجاد طلاق دارد.
ما، در اینجا، به مقوله خرابی اقتصاد جامعهمان ورود نمیکنیم؛ نمیتوانیم که ورود کنیم. گوشی، شنوای سخن ما نیست. سخنمان هدر میرود؛ اما به زوجها، بهویژه زوجهای جوان، میگوییم:
قناعت ورزید و زندگیتان را، بهدلیل تنگناهای معیشتی، فرو نپاشید. روا نیست.
3. مجادله همسران
مجادله همسران، آفتی است دانهدرشت که میتواند، بهتنهایی زندگی خانوادگی را مُچاله کند.
ستیزه به جایی رساند سخن
که ویران کند کاخهای کهن3
این آفت، چندان زیانزننده است که ما برای آن یک کتاب مستقل نوشتهایم؛ کتاب «نبرد بیبرنده».
این خرابکار موزی، گاهی «زیرِ پوستی» عمل میکند؛ خود را چنان که هست، آشکار نمیکند که بهعنوان عامل طلاق دیده شود؛ مانند موریانه به ساختمان نفوذ میکند و آن را از درون میخورد. ناگهان ساختمان فرو میریزد. مجادله همسران؛ بگومگوها، گیردادنها، نیشزدنها، نزاعها، قابلیت تبدیل به عادت شدن را دارند؛ یعنی آدمی به آن معتاد میشود؛ بهگونهای که از آن «لذت کثیف» میبرد. خود را از ترک آن عاجز میبیند.
پُکیدنِ مسخره! / از زبان مشاور/ مشاوره خانواده در درس «دانش خانواده»، در جایی از درس، سخنی در نکوهش مجادله همسران گفتم و نمونهای از یکی از مشاورههایم آوردم که به زن و شوهری که برای حل مسئله مجادلهشان به مشاوره آمده بودند، در پایان جلسه اول گفتم: تا نوبت بعدی مشاورهمان، هیچکدامتان، هیچ مجادله نکنید؛ اگرچه خود را صددرصد صاحب حق و همسرتان را صددرصد نابهحق بدانید. یکیشان گفت: «یعنی من تا یک هفته، هیچ نِق و غُر نزنم؟! میتِرِکَم»! یکی از دانشجویان که همسر دارد، گفت:
«واقعاً هم اگر آدم یک هفته غُر نزند، دعوا نکند، میپُکَد»!
گفتم: این یعنی همان «لذّت کثیف». آدمی چندان به این کردار نامبارک عادت کند که تصور یکهفته بدون مجادله، برایش حالت منفجر شدن ایجاد کند.
برگی از آن کتاب/ فروپاشنده زندگی برخی از پدیدهها قدرت فروپاشندگی عظیمی دارند؛ اما قدرتشان به چشم نمیآید و جدّی گرفته نمیشود. این «ندیدن» و «جدّی نگرفتن» و از توان تخریبی آنها غفلت ورزیدن، بدترین شکل مواجهه با آنهاست و همین، زمینه را برای اقدام تدریجی و پنهانی و ویرانگری آرام آنها مهیا میکند.
همه ما موریانه را میشناسیم؛ حشرهای است کوچک که دهتای آن را میتوان میان دو انگشت شست و اشاره، له کرد. همین حشره ریز که کسی آن را به حساب نمیآورد و هیچکس از آن نمیترسد و از ناحیه آن احساس خطر نمیکند، بهگونه پنهانی، به درون ساختمان نفوذ میکند و کار تخریبیاش را آغاز مینماید. آرام و آرام و بدون صدا و نشان، پایهها و دیوارها و سقف ساختمان را از درون میپوساند. پس از زمانی کوتاه، بدون اینکه صاحبان و ساکنان آن بنا خبردار شوند، ساختمان را چونان گردویی پوک، توخالی میکند و ناگهان آن بنای بهظاهر استوار، با اندکی فشار، حتّی بدون فشار، فرو میپاشد!
مجادله همسران را میتوان «موریانه زندگی» نامید. راستی که این، نامی مناسب و هولناک است! موریانهای که بهطور آرام و پنهان، به پیکر کانون زندگی خانوادگی نفوذ میکند و تا از آن دمار برنیاورد، آرام نمیگیرد.
این آفت، فزاینده و پیشرونده است. اگر دیده نشود، یا نادیده انگاشته شود و به حال خود رها گردد، هیچ اندازهای نگه نمیدارد و بر هیچ مرزی نمیایستد و به هیچ حدّی قناعت نمیورزد؛ بسیار حریص است. خسته و ناتوان هم نمیشود؛ با پشتکاری مرموز و شیطانی به تلاش خود مداومت و بر کار خود مقاومت میورزد، تا به هدف نهایی خود، که همانا ویرانی کامل بنیان خانواده است، برسد.
اینجاست که باید «دستی از غیب برون آید و کاری بکند» و کسی از غفلت درآید و اقدامی نماید؛ وگرنه «خانه از پایِ بست، ویران میشود».
خدایا! چنین مپسند. تو، خود، دستی از غیب برون آر و کسی و کسانی را از غفلت به در آر!
اگر این «دستِ غیبی»، دیر برون آید و آن «غفلتزده»، دیر به خود آید، خوف آن میرود که کار از کار بگذرد. الهی چنین مباد!4
فرجام سخناکنون به شمایان؛ همسران، میگوییم:
برای رضای خدا، برای نیکوبختیتان، برای پیشگیری از افتادن در دام طلاق، هرگز مجادله نکنید؛ هیچ، اصلاً، ابداً. هیچ سودی ندارد. همهاش زیان و پایان آن طلاق است.
این سخن پیامبر اکرم(ص) را به گوش جان، نیوش کنید که فرمود:
«لایَستَکمِلُ عَبْدٌ حَقیقَةَ الإِیمَانِ حَتَّى یَدَعَ المِراءَ وَإِن کَانَ مُحِقِّاً»؛ آدمی به مرتبه کمال ایمان نمیرسد، تا آنگاه که مجادله و ستیزه را وانهد؛ اگرچه حق با او باشد.5
4. دخالتهای دیگران از دیرزمان، معتقد بودهام که هرجا اختلافی، کدورتی، دعوایی میان همسران، بهویژه زوجهای جوان وجود دارد، رد پایی از دخالت دیگران میتوان پیدا کرد.
هرچه زمان میگذرد، این عقیدهام قویتر میشود؛ بهخصوص در مشاورههای خانوادگی، این عامل منحوس را بیشتر میبینم.
با اینکه خوش ندارم سخنی بینزاکت بگویم و بنویسم؛ اما حقاّ که لفظ «فضولی» برای این دخالتهای ناروا، لفظ مناسبی است. فضولی، پایینترین کلمه درباره کار اینان است. کار اینان، «جنایت» است.
آدمی حیران میماند که اینان، چطور دلشان میآید، آشیانه فاختههای مظلوم را به آتش بکشند! از ایمان و عقیده به کیفر خدای غیرتمند که بگذریم، کار وجدان چه میشود؟ مگر وجدان نباید انسان را در کارهای ناروا، عذاب دهد و باز دارد؟ مگر آنکه بگوییم نه ایمان، نه وجدان، چندان توان ندارند که این دخالتگران فضول را از کار زشتشان باز دارند.
آری! اینان، در این کردار زشت، بر ایمان، سرپوش میگذارند و بر سر وجدان، کلاه مینهند و کارشان را در پوستین خیرخواهی، دلسوزی، و انتقال تجربه، میپوشانند؛ اما بهفرموده امیرمؤمنان، امام علی(ع) پوستین را وارونه میکنند و نتیجه معکوس، حاصل میشود:
«لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»؛ اسلام را وارونه گردانند؛ چونان وارونه پوشیدن پوستین.6
سخنی با خودِ همسران فعلاً با دخالتگران، سخنی نداریم. با اینان، در آثار دیگرمان، بسیار سخن گفتهایم. اینان را به خدایشان و وجدانشان وامیگذاریم؛ اما اکنون به خود شما همسران، بهویژه زوجهای جوان، میگوییم و با تأکید میگوییم: دیگران را به زندگیتان راه ندهید. پای دخالتگران را به زندگیتان باز نکنید. از ثمرههای تلخ باز کردن راه دخالت دیگران، سردی دلهایتان است، سپس مجادله است و دعوا و در نهایت، طلاق. فاصلهتان را با دخالتگران بیشتر و بیشتر کنید. خودتان مدیر زندگیتان باشید. اگر نیازی به یاری دیگران دارید، فقط و فقط از مشاوری دانا و توانا مدد بجویید.
5. کمبود یا نبود ایمان مذهبی مؤمن، کارهایش را بر اساس ایمان و رضایت خداوند سبحان انجام میدهد. او در هرکار، میاندیشد که آیا این کردار من، گفتار من و افکار من، برابر رضایت خدا هست یا نه؟ اگر هست، انجام میدهد. اگر نیست، انجام نمیدهد. انسان دیندار، ممکن است اشتباه کند؛ اما ممکن نیست چشم در چشم خدا بدوزد و او را نافرمانی کند؛ محال است.
از زبان مشاور/ مشاوره خانواده / ظالم نباش! آقا و خانم «ایمانی» که متدیناند و نزاعهایی ناعاقلانه داشتند، نزدم آمدند به مشاوره. مسائلشان را کاویدیم. ریشههایی از مجادلههایشان آشکار شد. دانستم یکی به دیگری ظلم میکند. آشکار نکردم. راهکارهایی بیان شد. جلسه دیگری نیاز بود. گفتم هفته بعد. وقتی از در اتاق مشاوره بیرون رفتند، او را که ظالم دانسته بودم، صدا زدم. تنهایی و آهسته که همسرش نشنود؛ اما با تأکید، به او گفتم: ظالم نباش!
تکان خورد؛ سخت و رفتند.
هفته بعد که آمدند، حالشان بهتر بود؛ خیلی بهتر. او که ظالم بود، ساکت بود. او که مظلوم بود، گفت: «زندگیمان خوب شد. . .»
او که ظالم بود، صحبت تنهایی خواست. او را که مظلوم بود، به بیرون اتاق هدایت کردم. وقتی تنها شدیم، او که ظالم بود، گریست، گریستنی تلخ؛ اما خوش.
گفت: «آن سخن آخر نوبت قبل که گفتید: ظالم نباش، مرا به درون خودم فرو برد. در مکانی دنج، با خدا خلوت کردم. اندیشیدم. خود را محاسبه کردم. دیدم که ظالمم. از خدا شرم کردم. توبه کردم. با همسرم مهربانی کردم. دیگر به او ظلم نکردم و همه چیز درست شد.»
او را آفرین گفتم که چنین با ایمان است. خداپرست است. با انصاف است.
دیگر زندگیشان خوب شد. خوبِ خوب. الهی شکر!
کمبود یا نبود ایمان مذهبی(2)از معناهای تقوا، یکی شرم است و دیگری پروا؛ کسی که از خدا شرم کند و از او پروا داشته باشد، ستم نمیکند.
این سخن بیمانند امیرمؤمنان، امام علی(ع) را ببینیم: «وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»؛ به خدا! اگر همه این جهان و هر آنچه را که زیر آسمان است، به من دهند تا خدا را معصیت کنم، نمیکنم؛ گرچه آن معصیت، این باشد که پوسته جوی را از دهان مورچهای (بهستم) بربایم! 7
هر سودی که به آدمی برسد، در قلمروی همین «الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ» است و هیچ ستمی کوچکتر از گرفتن تکهای از پوست یک جو نیست. تصور کنیم، همه این جهان را به کسی بدهند؛ همه لذتها، ثروتها، شهرتها، تا به مورچهای ظلم کند؛ پوست جوی را از دهان آن بگیرد، او نپذیرد! حقا که عجب است.
مگر طلاق؛ طلاقدادن یا طلاقگرفتن چقدر سود دارد؟ مگر شکستن یک دل، کوچکتر است از گرفتن پوست جو از دهان مورچه است؟ قسم به جان علی(ع) که نمیارزد!
عاقل باشیم حکمت چیست؟ هر چیز را برجای لایق آن نهادن، هر کار را نیکو انجامدادن. عقل چیست؟ «اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان»؛ عقل آن است که با آن، خدا عبادت شود و بهشت به دست آید.8
اکنون این سخن پیامبر(ص) را بشنویم: «رأسُ الحِكمَةِ مَخافَةُ اللّه»؛ ترس از خدا، سر حکمت است.9
بیاییم از خدا بترسیم. عاقل باشیم. حکیمانه عمل کنیم.
طلاقگیرنده و طلاقدهنده، آیا از خدا را پروا دارد؟ عاقل است؟ به حکمت عمل میکند؟
«ارجعوا إلی أنْفُسِکم و عاتبواها»؛ به جانهایتان باز گردید و آنها عتاب و خطاب کنید.10
اندکی درنگ! عجله در کار طلاق، خلاف عقل است؛ «الْعَجَلَةُ مِنْالشَّيْطَانِ»؛ عجله، از شیطان است. 11
شرط عقل است که در کار طلاق، بیپروا نباشیم. عاقل آن است که اندیشه کند پایان را. 12
..............................................
پینوشت
1. نهجالبلاغه، حکمت ۴۴۸، ترجمه و شرح علیاکبر مظاهری، نشر بهنشر؛
2. برای مطالعه بیشتر این مقوله، ر.ک: «جوانان و انتخاب همسر»، از نگارنده، فصل موانع و مشکلات ازدواج، مشکلات اقتصادی؛
3. فردوسی؛ شاهنامه
4. نبرد بیبرنده؛ علیاکبر مظاهری، نشر خادمالرضا(ع)، چاپ یازدهم، ۱۴۰۱، ص ۸۵؛
5. بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۳۹؛ 6. نهجالبلاغه، خطبه ۱۰۸؛
7. نهجالبلاغه، خطبه ۲۲۴؛ 8. الکافی، ج ۱، ص ۱۱؛
9. کنزالعمّال، حدیث ۵۸۷۳؛ 10. واقعه عاشورا، ص ۴۲۵؛
11. کنزالعمّال، حدیث ۵۶۷۴؛ 12. سعدی، کلیات.