عطر یار - شماره 738
پردهدار عالم
فؤاد کرمانی
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را
ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گرهگشا را
فخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدانما را
ای آشکار پنهان بُرقَع ز رخ برافکن
تا جلوهات ببینم پنهان و آشکارا
بیجلوهات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را
بازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را
ای پردهدار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را
بازآ که بیوجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را
حاجت به تست ما را ای حجت الهی
آری بسوی سلطان حاجت بود گدا را
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن ای مسیحا این درد بیدوا را
ای پردهدار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنی بخش دلهای باصفا را