عطر یار - شماره 734
چه دیدهها که دوخته به در شد و نیامدی
سيدمجتبي شجاع
چه دیدهها که دوخته به در شد و نیامدی
چه عمرها ز دوری تو سر شد و نیامدی
چه روزها که تا به شب نام تو برده شد به لب
چه چشمها که از غم تو تر شد و نیامدی
شنیده بودم از کسی که با بهار میرسی
ببین که از بهار هم خبر شد و نیامدی
بیا ببین در این جهان امام خوب و مهربان
اسیر فتنه زمان بشر شد و نیامدی
تمام غصهام همین شده که گویم اینچنین
و امشبم بدون تو سحر شد و نیامدی
صبا به یار آشنا بگو که شاعر شما
ز دوری رخ تو خون جگر شد و نیامدی
از این زمانه خستهام بیا که دلشکستهام
بهحق مادری که منتظر شد و نیامدی