آیتاللهالعظمی جوادی آملی
در فرهنگ قرآن کریم مهمترین حق، حقّ توحید است؛ نه حق حیات
آنچه در ایّام سالگرد رحلت علامه طباطبایی(رض) مطرح است، این است که این بزرگوار خودش متخلّق به اخلاق الهی بود و تفسیر نورانی المیزان گذشته از آن صبغههای علمی، صبغه اخلاقی ویژهای دارد که این بزرگوار در احیای این روش و منش سهم بهسزایی دارد. اخلاق مهمترین عامل سعادت یک ملّت است. قرآن کریم بهشت را معرّفی کرد، اوضاع بهشت و بهشتیان معرّفی کرد، مردانی که متمدّنانه با فرهنگ اسلامی بهشتگونه زندگی میکنند، آن را هم معرّفی کرد، این دو بخش؛ یعنی بهشت و رمز و راز بهشت از یک سو، تمدّن بهشتیان و فرهنگ بهشتمداران در دنیا از سویی دیگر. در قبال این دو امر، دو امر دیگر هم مطرح فرمود: یکی دوزخ و احکام دوزخ و روابط دوزخیان، دوم، فرهنگ منحط دوزخیان در دنیا و روش ددمنشانه دوزخیان در دنیا؛ مجموعه این چهار بخش را فن اخلاق به عهده دارد؛ اخلاق گاهی بهصورت جنود عقل و جهل مطرح میشود، گاهی بهعنوان زاد مسافر مطرح میشود، گاهی هم، به عناوین دیگر خود را نشان میدهد. در قرآن کریم جریان بهشت بهعنوان اینکه ]لاَ لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ[1 مطرح شد؛ همه «نِعَم» در بهشت هست، لغو و سخن باطل و کار ناصواب در بهشت نیست و هیچ بهشتی نسبت به بهشتی دیگر کینهای ندارد، این مطلب اول.
مطلب دوم فرهنگ و تمدّن قوی و قوی مردان بهشتیمنش است که در دنیا از ذات أقدس الهی چنین میطلبند: ]لاتَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا[؛ خدایا! ما را از گزند و آسیب و بداخلاقی حفظ بکن که بد کسی را نخواهیم! عقبافتادگی کسی را رضایت ندهیم! ]لاتَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا[؛2 این زندگی متمدّنانه بهشتمنشانه است.
امر سوم و چهارم این است، در جریان دوزخ فرمود: دوزخیان طوری هستند: ]کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا[؛3 فرهنگ منحط و بداخلاقی دوزخیان در دنیا هم همین است؛ به او دیگر دروغ میگوید، خیانت میکند،(به همدیگر) اعتماد ندارند و مانند آن. اخلاق این تربیع را از نظر دور نمیدارد و عالمانه این اقسام چهارگانه را مشخص میکند؛ زیرا زندگی به اخلاق وابسته است و قرآن کریم که وجود مبارک پیغمبر(ص) خُلق او همین قرآن بود؛ «کانَ خُلُقُه القُرْآنَ». در آغاز نزولش مردم را به اخلاق دعوت کرده است. طبق نقل معروف، اولین بخشی از قرآن که نازل شد، همین آغاز سوره مبارکه «علق» است: ]اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ٭ الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ٭ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْیَعْلَمْ[4 در همین بخش پایانی سوره مبارکه «علق» فرمود: ]أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری[؛5 انسان را به ادب و حیا و اخلاق دعوت کرده است. قبل از مسئله إنذار به دوزخ و قبل از مسئله عذاب، سخن از اخلاق مطرح است؛ نفرمود: اگر بد کردید، جهنّم میروید؛ فرمود: مگر نمیدانید خدا میبینید؟! ]أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری[! این فضیلت اخلاقی که در آغاز نزول قرآن کریم مطرح بود، در تمام این آیات و سُوَر خود را نشان میدهد تا در بخشهای پایانی قرآن کریم؛ لذا حضرت فرمود: من آمدم که اخلاق را تتمیم کنم. اصرار مرحوم علامه(رض) این است که فرهنگ قرآن این است که هم، اخلاق را تبیین میکند و هم، حیات را تشریع میکند. در نزد مردم حیات، مهمترین حق جامعه است؛ ولی بیان علامه این است که در فرهنگ قرآن کریم، مهمترین حق، حقّ توحید است، نه حق حیات؛ زندگی بیتوحید، این حق نیست، این بهره موجودات دیگر است.
مهمترین حقی که انسان دارد، حق توحید است و اخلاق، در حقیقت همان خلقتسازی است که بهصورت بیان خُلق درآمده است. ما بعد از مرگ بدنی داریم، در ساحره قیامت بدنی داریم، در بهشت هم بدنی داریم، همین ما هستیم و همین بدن است؛ منتها بهصورتهای گوناگون درمیآید؛ ذرّهای از بدن دنیا کم نیست. انسان با همین بدن دنیا در برزخ و ساحره معاد و قیامت میآید؛ لکن همین بدن گاهی زیبا میشود و گاهی زشت، این زیبایی و زشتی که یک نحوه خلقت است، با خلق ما ساخته میشود.
در قرآن کریم آیهای است که مضمونش این است: بعضی روسفید و سفیدروی و بعضی روسیاه و سیهروی محشور میشوند. این زیبایی و زشتی، پلشتی و زیبایی یک نحوه خلقتی است که با اخلاق ما درست میشود؛ اگر کسی بخواهد زیبا مشهور شود، به ادب، اخلاق و فقه او بستگی دارد. به ما گفتند: هنگام وضو گرفتن، وقتی صورت را میشویید، بگویید: «اللّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی یَوْمَ تَسْوَدُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَاتُسَوِّدْ وَجْهِی یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ الْوُجُوهُ»؛6 این یک نحوه خُلقی است که با اخلاق ساخته میشود. درست است که بعضی در قیامت زیبا هستند و برخی زشت؛ ولی زیبایی را انسان میسازد. با خُلق خوب، آن خُلق خوب شکل میگیرد. با خلق بد، آن خلقت بد شکل میگیرد. بنابراین ما هستیم که با رعایت اخلاق، بدن خوب و زیبا میسازیم. ما هستیم که با عدم رعایت اخلاق، بدن بد میسازیم. سهم وجود مبارک پیغمبر(ص) این بود که جامعه را متخلّق بار بیاورد و اولین دستوری هم که داد، دستور حیا بود که ]أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری[ و مهمترین حقی را که قرآن برای انسان قائل بود، حق حیات بود که فن اخلاق، این حقّ حیات را اصل قرار میدهد.
قرآن کریم مسئله تزکیه را که سهم تعیینکنندهای در اخلاق دارد، مطرح فرمود؛ گاهی تعلیم را قبل از تزکیه ذکر میکند بهعنوان اینکه مقدمه تزکیه است، گاهی تزکیه را قبل از تعلیم ذکر میکند که مقدم بر تعلیم است و این، بدون فن اخلاق نمیشود؛ لکن نکتهای که در برخی از خطبههای نهجالبلاغه و همچنین آیات قرآن کریم است، این است که یک انسان متخلّق میکوشد، فضایل اخلاقی را شناسایی کند و تحصیل کند؛ امّا یک کسی که بالاتر از فن اخلاق میاندیشد، سعی میکند، تمام تلاش و کوشش خود را بهکار بگیرد که حقایق موجود آن عالم را ببیند. یک انسان متخلّق سعی میکند، اهل بهشت شود، یک انسان مقدّم و والا و برتر از متخلّق، سعی میکند که بهشت را ببیند! آن خطبه معروف از حضرت امیر(ع) که فرمود: «فَهُمْ وَالْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَهُمْ وَالنَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ»؛7 این دو قسمت را که بیان میکنند، ناظر به مسئله شهود است که فوق مسئله اخلاق است که آن هم از منظر قرآن دور نبوده، از منظر پیغمبر و اهلبیت(ع) دور نبوده و از منظر شریف استاد علامه طباطبایی(ره) هم دور نبوده است؛ منتها آن برای اوحدی از متخلّقانه است که سعی میکنند، نتیجه اعمال خودشان را هماکنون در دنیا ببینند.
بنابراین ما اگر خواستیم، یک فرهنگ غنی و قوی داشته باشیم، ناچار هستیم، وضع بهشت و بهشتیان را خوب بشناسیم و همان وضع را بهعنوان تمدّن اسلامی خوب پیاده کنیم که امیدواریم، همه شما بزرگواران بهویژه که در جوار مضجع ملکوتی ثامنالحجج علیبن موسی(ع) قرار دارید، مشمول این بحثهای قرآنی شده و متخلّق به اخلاق الهی شوید و فرهنگ غنی و قوی تمدّن اسلامی را که بهشتیمنش بودن است، احیا کنید.
«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَلَکُمْ وَالسَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَکَاتُه»
منبع: پیام به همایش «نوآوری های فلسفی ، کلامی علامه طباطبایی»
بهمناسبت سیوپنجمین سالگرد ارتحال علامه طباطبایی(ره)
..............................................
پی نوشتها
1. سوره طور، آیه23؛
2. سوره حشر، آیه10؛
3. سوره اعراف، آیه38؛
4. سوره علق، آیه3 و4و 5؛
5. سوره علق، آیه14؛
6. من لایحضره الفقیه، ج1، ص42؛
7. نهجالبلاغه (للصبحی صالح)، خطبه193.