رزمندهای در جبهه خودسازی
در سال ۱۳۶۱، در یکی از روزهای گرم تابستان تبریز، در مدرسه ولیعصر(عج)، با کمال بیشتر آشنا شدم. او همکلاسیام بود؛ البته قبل از طلبگی هم در ارومیه، دبیرستان معنوی درس میخواندیم و در انجمن اسلامی نیز با هم فعالیت داشتیم ؛ اما کمال، آن موقع هم فرق زیادی با دیگران داشت. همیشه چشمانش در جستوجوی حقیقت و عمق معنای زندگی بودند. در آن زمان، با وجود سن کم، نگرش متفاوتی داشت. کمال از آن دسته انسانهایی بود که زندگی را بهعنوان فرصتی برای تعالی روحی میدید و هر لحظهاش را به یادگیری و رشد خود اختصاص میداد.
دقتی که در درسخواندن و حتی در لحظات ساده زندگی به خرج میداد، شگفتانگیز بود. آن سال، سالی بود که من از نزدیک با روشهای زندگی او آشنا شدم.
یک سال بعد، وقتی مدرسه به تهران منتقل شد، همراه با او به پایتخت رفتم. یک سال دیگر در کنار هم بودیم و این بار نه فقط در درسها که در درک حقیقت زندگی، کمال با من همراه بود؛ اما برای او، تهران فقط یک ایستگاه کوچک بود.
در سال ۱۳۶۳، او تصمیم گرفت که در مسیر پیشرفت معنوی و علمیاش گام بردارد و به مدرسه امام صادق(ع) در قم برود. در آنجا بود که دیدم او چقدر به دنبال دانشی عمیقتر از سطح ظاهر بود. چیزی که در چشمهایش میدرخشید، اشتیاق بیپایان به تحقیق و نزدیکی به حقیقت بود. ما شش ماه در قم کنار هم بودیم و در این مدت، کمال بهقدری در مسیر سلوک و خودسازی پیشرفت کرده بود که تفاوتها بهوضوح آشکار بود.
در خاطرات او، بهویژه در دفتر خاطراتش که در دوران دبیرستان نوشته بود، مشهود بود که کمال همواره در مراقبه بود. او هیچ لحظهای از خود غافل نمیشد. هر روز خود را میسنجید و در برابر هر عمل و هر سخن، محاسبه میکرد. او بهشدت بر مراقبت از نفس خود تأکید داشت و میدانست که رشد معنوی، نیاز به دقت و خودسازی دارد. این مراقبتهای پیوسته که شاید از نظر بسیاری دیگران بیاهمیت به نظر میرسید، در حقیقت او را به یک رزمنده در عرصه خودسازی تبدیل کرده بود.
در یکی از دیدارهای خاص که در سال ۱۳۶۲ با آیتالله بهجت(ره) داشتیم، ایشان برای ما توصیهای مهم داشتند:
این درس طلبگی برای شما واجب است.
این جمله برای کمال، همچون شعلهای در دلش روشن شد. او درس را نه فقط بهعنوان یک وظیفه علمی که بهعنوان یک مسئولیت الهی میدید. برای او، هر لحظه که در کلاسها میگذشت، فرصتی برای جهاد در راه تعالی بود.
کمال نهتنها خود را در این مسیر جدی میگرفت؛ بلکه در برابر هرگونه اشتباه یا معصیتی که میدید، واکنش نشان میداد. بارها دیده بودم که اگر کسی در اطرافش کوچکترین خطایی میکرد، چهرهاش دگرگون میشد و گویی قلبش از دردی عمیق فشرده میشد. کمال نمیتوانست ببیند که کسی بهراحتی از کنار اصول اخلاقی بگذرد. او نهتنها در زندگی خود که در اطرافیانش نیز سعی میکرد تا بهترین رفتارها را نهادینه کند.
او با تمام وجود به اخلاق و ایمان پایبند بود؛ حتی در لحظات سخت، وقتی فشارهای زندگی و جنگ در کنار هم قرار میگرفت، کمال هیچگاه از مسیر خود منحرف نمیشد. او از جنس کسانی بود که در دل آتشِ جنگ، در جبهه نبرد، میتوانست در درون خود صلح و آرامش را جستجو کند.
چنین بود کمال؛ رزمندهای در جبهه خودسازی که نهتنها در میدانهای بزرگ بلکه در میدانهای کوچک زندگی نیز برای حفظ اخلاق، حقیقت و انسانیت میجنگید. او برای نسل ما الگویی بود از ایثار و فداکاری در مبارزه برای کمال و حقیقت. داستان کمال، قصهای از عشق به خدا، عشق به انسانها و عشق به حقیقت است که از دل سالهای پر التهاب و پر از چالشهای زندگی بیرون آمده است.
شاید امروز کمتر کسی به چنین مسیری توجه کند؛ اما داستان کمال هنوز هم، صدای درونی هر جوانی است که در جستوجوی معنای واقعی زندگی است.
ارادت به اهلبیت(ع) و سنت توسل
کمال علاقهای عمیق به مطالعه زندگی چهارده معصوم(ع) و آشنایی با مصائب ایشان داشت. از همان آغاز طلبگی، کتاب «انوارالبهیه فی تواریخ الحجج الالهیه»، از شیخ عباس قمی در مورد زندگانی ائمه اهلبیت(ع) را مطالعه میکرد و با شوقی وافر در جلسات توسل و روضه شرکت میجست. حتی گاهی اوقات از برخی طلاب که روضه خوب میخواندند، درخواست میکرد که در خلوت برای او، مرثیهسرایی کنند تا بتواند در سوگ اهلبیت(ع) اشک بریزد.
آقای امامی، از طلاب مدرسه، نقل میکند: در ایامی که در تهران بودیم، کمال از من میخواست تا در پشت بام مدرسه قنبرعلیخان، برای او روضه حضرت رقیه(س) بخوانم. وقتی من مشغول خواندن میشدم، او با سوز و گداز گریه میکرد.
در مواردی که بهدلیل کسالت، حالش رو به ضعف میرفت، مرا صدا میزد، دستم را در دستانش میگرفت و درحالیکه چشمانش بسته بود و بهسختی نفس میکشید، اشکهایی همچون دانههای مروارید از گوشه چشمانش سرازیر میشد. تنها کلمهای که از لبانش جاری میشد، «یا زهرا» بود.
علاقه او به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)، حضرت معصومه(س) و امام رضا(ع) بسیار شدید بود. در ایامی که در تهران اقامت داشت، همواره در جستوجوی فرصتی بود تا به قم مشرف شود و به زیارت حضرت معصومه(س) برود.
در زمان حضورش در قم هم، اغلب پیش از اذان مغرب و عشاء خود را به حرم مطهر میرساند، با اینکه مدرسه محل اقامتش فاصله زیادی با حرم داشت. پس از نماز، زیارت حضرت را بجا میآورد و این برنامه، جزئی از زندگی معنوی او بود.
از نکات قابل توجه در سیره او، توجه ویژهاش به مسأله توسل به چهارده معصوم(ع) در ایام هفته بود که در ابتدای مفاتیحالجنان نیز ذکر شده است.
او در سفری که به همراه من به زیارت امام رضا(ع) مشرف شده بودیم، در مسیر بازگشت به من گفت: «بعداً به من یادآوری کن که مطلبی درباره عدد هفت و چهارده برایت بگویم.» سپس درباره توسل روزانه به چهارده معصوم(ع) بر اساس روایتی از امام موسیبن جعفر(ع) سخن گفت که در تفسیر عبارت «لا تُعادوا الأیّام فَتعادیکُم»؛ یعنی با روز و شب دشمنی نکنید که آنها هم با شما دشمنی میکنند. کمال معنی عدد هفت را به چهارده مرتبط میساخت. بر اساس این روایت، چهارده معصوم(ع) در بین روزهای هفته توزیع میشوند و هر روز به یکی از ایشان یا چندتن از آنان اختصاص دارد، تا مؤمنان بتوانند هر روز به یکی از معصومین(ع) متوسل شوند.
این شیوه توسل، نشانی از عشق و ارادت عمیق او به اهلبیت(ع) و توجه ویژهاش به حفظ ارتباط معنوی با این ذوات مقدس بود.