printlogo


printlogo


شب‌قدر بودن حضرت فاطمه زهراء(س)
 

  حدیثی نورانی از امام کاظم(ع)
طبق حدیثی در کافی، یکی از فضائل حضرت فاطمه زهرا(س) فضیلتی است که امام همام حضرت موسی‌‌بن جعفر(ع) در پاسخ به پرسش عالمی مسیحی می‌دهند؛ در کتاب شریف کافی، حدیث مفصلی روایت شده که در آن، عالمی مسیحی از امام موسی‌‌بن جعفر(ع) پرسش‌هایی می‌کند و آن‌‌حضرت پاسخ می‌دهد. در یکی از پرسش‌‌ها، او با ذکر آیات اول سوره دخان [حم وَالْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ، فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ]، از تفسیر باطنی این آیات می‌پرسد و آن‌حضرت می‌فرماید: «أَمَّا حم فَهُوَ مُحَمَّدٌ ص وَهُوَ فِی کِتَابِ هُودٍ الَّذِی أُنْزِلَ عَلَیْهِ وَهُوَ مَنْقُوصُ الْحُرُوفِ»؛ یعنی منظور از «حم» حضرت محمد(ص) است و این تعبیر در کتابی که بر حضرت هود(ع) نازل شده، نیز آمده است و همان محمد است که حروفش ناقص شده است؛ بعد امام می‌فرماید: «وَأَمَّا الْکِتابُ الْمُبِینُ فَهُوَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ(ع)»؛ منظور از [الْکِتابُ الْمُبِینُ] همان امیر‌المؤمنین(ع) است و سپس می‌فرمایند: «وَأَمَّا اللَّیْلَةُ فَفَاطِمَةُ»؛ منظور از «لَیْلَةٍ» در آیه، همان فاطمه(ع) است و بعد این‌‌چنین ادامه می‌دهند: «وَأَمَّا قَوْلُهُ فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ یَقُولُ یَخْرُجُ مِنْهَا خَیْرٌ کَثِیرٌ فَرَجُلٌ حَکِیمٌ وَرَجُلٌ حَکِیمٌ وَرَجُلٌ حَکِیمٌ»؛ یعنی خداوند در مورد [فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ]، می‌گوید: از حضرت فاطمه زهرا(س) خیر کثیری صادر می‌گردد؛ مرد فرازنه‌ای و مرد فرزانه‌ای و مرد فرازانه‌ای.

  تأملی در معانی عرشی این روایت نورانی
این ترجمه تحت‌اللفظی این بخش از حدیث است که در شأن حضرت فاطمه و پدر و شوهر و فرزندانش(ع) آمده است؛ اما اینکه چه حقایقی در ماورای این عبارات نورانی وجود دارد، باید اعتراف کرد که ذهن بشر از درک آن قاصر است؛ مگر اینکه خود آن‌‌حضرات ما را راهنمایی کنند و گوشه‌ای از عظمت حضرت فاطمه زهرا و خاندانش(ع) را برای ما افشاء کنند؛ ولی ما بر اساس بضاعت مزاجاة، فقط می‌توانیم حدسیاتی بزنیم و احتمالاتی را مطرح کنیم که در ادامه در حد امکان به آن می‌پردازیم.

  أَمَّا [حٓم ] فَهُوَ مُحَمَّدٌ(ص)
درباره بخش اول که امام(ع)، «حم» را اشاره به حضرت محمد(ص) می‌دانند و یادآوری می‌کنند که حضرت محمد(ص) در کتابی که بر  هود نبی(ع) نازل شده نیز، با همین عنوان «حم» یاد شده است، نکته‌ای را که می‌توان حدس زد، این است که در مورد هود نبی(ع)، خداوند در قرآن دو مطلب را مطرح کرده است. یکی اینکه هود در مورد خدایش می‌گوید: [إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیم] (56 هود)؛ خدای من بر راه «مستقیم» است و نیز می‌گوید [إِنَّ رَبِّی عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفیظ] (57 هود)؛ خدای من بر هر چیزی «حفیظ» و نگهدار است و این می‌تواند، اشاره‌ای باشد به اینکه حضرت محمد(ص) از آن جهت که مظهر اتمّ و اکمل این دو اسم الهی است و این دو اسم، با شخصیت هود رابطه وثیقی دارند، از این‌رو در کتاب هود با عنوان «حم» یاد شده است؛ یعنی در آنجا روشن گردیده که حقیقت محمدی، مظهر استقامت حق است و او در قالب حقیقت خود، خدای مستقیم و مبرّا و منزّه از هرگونه کژی را به نمایش می‌گذارد؛  نیز در آنجا روشن شده که آن‌‌حضرت مجلاّی کاملی برای اسم «حفیظ» است و حفاظت حق را از هر آنچه باید محفوظ بماند، به منصه ظهور می‌گذارد؛ بنابراین در مجموع از این دو اسم و مظهریت کامل حقیقت محمدی برای این دو اسم، می‌توان نتیجه گرفت که این دو حرف، در کتاب هود و در قرآن، به‌‌راستی و درستی کاملِ حقیقت محمدی و دینش و به ماندگاری و محفوظ ماندن آئینش که مبتنی بر راستی و درستی کامل حقیقت محمدی اشاره می‌کند و به نحوه ارتباط حقیقت هود، با حقیقت محمدی که واسطه فیض به ‌ماسوای است، اشاره می‌کند؛ این برداشت مخصوصاً با توجه به اینکه در ادامه حدیث از اهل‌بیت پیامبر(ع) یاد شده که ملاک درستی و معیار ماندگاری آئین محمدی هستند، برداشت قریب به واقع و قابل تصدیقی است؛ در ادامه حدیث، امام با جمله «وَهُوَ مَنْقُوصُ الْحُرُوفِ» تذکر می‌دهند که البته «حم» رمزی است که در نشان دادن حقیقت محمدی گرفتار نقصان شده است و حروف دیگری لازم هست تا رمز کاملی از حقیقت محمدی باشد.

  منظور از «کِتابُ الْمُبِینُ» بودن امیر‌المؤمنین(ع)
سپس امام می‌فرماید: منظور از [الْکِتابُ الْمُبِینُ] همان امیر‌المؤمنین(ع) است؛ در توضیح این فرموده امام، می‌توان گفت که «کتاب» لوحی است منقوش به حروفی و کلماتی که بر معانی معینی دلالت می‌کنند؛ بر اساس این تعریف، می‌توان گفت هر موجودی در عوالم بالا، به‌خاطر اینکه وجود جامع و محیطش واجد سایر موجودات نازل‌‌تر بعدی است که هریک از آن موجودات، مظهر کمالی یا کمالاتی از کمالات حق است و نمایش‌دهنده اسمی یا اسمائی از اسمای حسنای حق است؛ از این‌رو آن موجود جامع و محیط، خود یک کتاب تکوینی است؛ زیرا وجود جمعی او لوحی است منقوش به حروف و کلمات تکوینی که هر یک از آن حروف و کلمات وجودی، گویای کمالی یا کمالاتی از کمالات حق است. این از یک سو، از سوی دیگر امیرالمؤمنین(ع)، انسان کامل است و انسان کامل، به‌خاطر احاطه وجودش بر همه موجودات، وجود جمعی‌ و محیطش در عوالم بالا، واجد همه موجودات نازل‌‌تر بعدی است؛ بنابراین وجود جمعی امیرالمؤمنین(ع)، کتابی است تکوینی واجد همه کمالات وجودی و همه موجودات بعدی که هریک بر اسمی یا بر اسمائی از اسمای حسنای حق مظهریت دارد و کمالی از کمالات حق را در قالب حقیقت خود نشان می‌دهد؛ از این‌روست که امام کاظم(ع) طبق مفاد این حدیث، عنوان «کتاب» را بر امیرالمؤمنین(ع) تطبیق کردند؛ اما وجه اینکه چرا کتاب وجود امیر‌المؤمنین(ع) دارای وصف «مبین» است، در توجیهش می‌توان این‌‌گونه گفت که این به‌خاطر این است که نهانی را که وجود جمعی امیر‌المؤمنین(ع) آشکار نمود، نهان‌ترین نهان‌ها و مخفی‌ترین  مخفی‌هاست؛ زیرا وجود او پرده از کمالات جمعی حق برمی‌دارد که به‌خاطر غلبه وحدت در آن مقام، هیچ کمالی و هیچ اسم و رسمی آشکار نبود و تتق[سراپرده] عزت او بروز و ظهور هیچ امری را اجازه نمی‌داد؛ بنابراین چون آشکار‌سازی وجود جمعی آن‌‌حضرت از چنین گنج نهانی‌ است، پس کتاب وجود آن‌‌حضرت واقعاً «مبین» است؛ پس تا اینجا روشن گردید که «الْکِتابُ الْمُبِینُ» چگونه بر حقیقت امیر‌المؤمنین(ع) منطبق است و از چه رو این عنوان برای آن‌‌حضرت انتخاب شده است.
در ادامه آیه آمده است که [إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ] ما آن کتاب را در شبی مبارک نازل کردیم. ضمیر مفعولی [أَنْزَلْناهُ] به کتاب مبین برمی‌گردد که طبق مباحث فوق، روشن شد که این [الْکِتابُ الْمُبِینُ] همان امیر‌المؤمنین(ع) است؛ اما از سوی دیگر قرائنی هست که [الْکِتابُ الْمُبِینُ]، همان حقیقت قرآن است؛ از جمله در اوایل سوره زخرف آمده است: [حم، وَالْکِتابِ الْمُبینِ، إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون]؛ پس آیا حقیقت قرآن که در مرتبه وجود الفاظ به‌شکل قرآن عربی گشته است، با حقیقت امیر‌المؤمنین(ع) که مبین نهان‌خانه گنج مخفی احدی است، متفاوتند؟ پاسخ منفی است؛ زیرا گرچه در مراتب کثرات عالم مادی وجود عینی مادی امیرالمؤمنین(ع) با وجود لفظی قرآن، متفاوت و متغایریند؛ اما این دو کتاب ناطق و صامت، در عوالم بالا یک حقیقت‌اند و تفرقه‌ای بین آنها وجود ندارد و لذاست که در حدیث ثقلین پیامبر(ص) فرمود: «لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»؛ یعنی با «لن یفترقا»، توهم دلالت افتراق ظاهری آنها بر افتراق واقعی‌‌شان را باطل نمود؛ پس تفارق ظاهری بین دو کتاب ناطق و صامت را نباید به عوالم بالا برد؛ بلکه این دو چهره متفاوت از «الْکِتابُ الْمُبِینُ» در عالم کثرات مادی، در عوالم جمعی بدون هیچ تغایری یک حقیقت واحدند.
در ادامه حدیث امام(ع) «لَیْلَةٍ» را به حضرت فاطمه زهرا(س) تفسیر می‌کنند و می‌فرمایند «وَأَمَّا اللَّیْلَةُ فَفَاطِمَةُ(س)». در باره این تفسیر امام، می‌توان گفت که طبق آیه (96 انعام) [فالِقُ الْإِصْباحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْباناً ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیم] شب مایه آرامش است؛ بنابراین تفسیر «اللَّیْلَةُ» به حضرت فاطمه، یک وجهش این است که آن‌‌حضرت مایه آرامش «الْکِتابُ الْمُبِینُ»؛ یعنی حقیقت امیر‌المؤمنین(ع) است، بیانش این است که حقیقت امیر‌المؤمنین وقتی بنا شد، از مقام ذات احدی به عوالم کثرات نازل گردد، نزول حقیقت علَوی از آن مقام، دوری از وصال ذات احدی بود؛ لذا نزول همان و گرفتاری به عذاب الیم فراق همان؛ اما این نزول، به‌خاطر دستگیری از بندگان و بالا بردن آنان، ضروری بود؛ از این‌رو حقیقت علَوی برای رضای محبوب، فداکاری و ایثار کرد و گرفتاری به عذاب الیم فراق را پذیرفت و با خروج از کنز مخفی به عوالم کثرات، مجاهدانه رضای محبوب را بر خواست خود ترجیح داد و در مقابل، به‌‌مقتضای [کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُورا] ذات احدی، به‌خاطر شکرگزاری از این ایثار امیرالمؤمنین(ع) و جهاد فی‌ سبیل‌‌الله او، فرودگاه نزول حقیقت علَوی را، حقیقت فاطمی قرار داد تا با انس به آن لیلة مبارکه که رنگ و بوی ذات أحدی می‌داد، نگرانی‌‌های فراق را از او بکاهد و عذاب هجران از محبوب را تخفیف دهد؛ از این‌رو فرمود: [إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ]؛ یعنی ما امیر‌المؤمنین را که همان [الْکِتابُ الْمُبِینُ] است، در فضای آرامش‌آور [لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ] نازل ساختیم تا درد فراقش را به «لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» فاطمی تخفیف دهیم؛ این یک وجه تفسیر «اللَّیْلَةُ» به حضرت فاطمه(س).
و وجه دیگرش این است که «لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» بر اساس (1 قدر) [إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةِالْقَدْر] و (3 دخان) [إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‏ لَیْلَةٍ مُبارَکَة] همان شب قدر است؛ بنابراین اینکه امام فرموده‌اند: «وَأَمَّا اللَّیْلَةُ فَفَاطِمَةُ(س)» به ‌ملاحظه شب‌‌قدربودن حقیقت فاطمی است؛ چنانکه در روایت دیگری به این معنی تصریح شده است.

  چگونه حقیقت فاطمی «لَیْلَةِالْقَدْر» است
اما اینکه چگونه حقیقت فاطمی [لَیْلَةِالْقَدْر] است، بیانش این است که شب قدر دو مشخصه دارد، یکی اینکه امور عوالم پایین‌تر در آن شب، تقدیر و اندازه‌گذاری می‌شود؛ زیرا «إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم»(21حجر). دوم اینکه در آن شب، بر اساس اندازه‌گذاری‌های معیّن‌‌شده، حقیقت بسیطِ جمعیِ نازل از مرتبه ذات الهی، به‌صورت حقایق متعددی، متفرق خواهد شد؛ زیرا [فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ، أَمْراً مِنْ عِنْدِنا] و این دو مشخصه در حقیقت فاطمی محقق است؛ زیرا چنان‌‌که گفته شد، حقیقت امیرالمؤمنین(ع) که همان وجود جمعی «الْکِتابُ الْمُبِینُ» است و در مرتبه ذات احدی با حقیقت فاطمی در کمال بساطت و بدون هیچ تمایزی واحد و یگانه بودند، اینک با صدور آنها از مرتبه ذات احدی و نیز با تنزل از مقام عنداللهی پا به عرصه اولین کثرت خلقی نهاده‌اند و یکی در نقش نقاش و دیگر در نقش لوح تجلی کرده است و روشن است که لوح و خصوصیات آن است که خصوصیات نقاشی نقاش را معین کرده و اندازه و چگونگی هر بخش از کار او را تقدیر می‌کند؛ بنابراین این حقیقت فاطمی است که در نقش لوح، قدر و اندازه و چگونگی نقاشی و تصویرسازی حقیقت علَوی را در آن ابتدای ظهور کثرت، معین و اندازه‌گذاری می‌کند؛ پس مشخصه اول در حقیقت فاطمی روشن گردید و اما مشخصه دوم را که همان تفرق حقیقت جمعی به امور متفرق است، امام خود در ادامه حدیث بیان کرده‌اند و فرموده‌اند: [وَأَمَّا قَوْلُهُ فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ یَقُولُ یَخْرُجُ مِنْهَا خَیْرٌ کَثِیرٌ فَرَجُلٌ حَکِیمٌ وَرَجُلٌ حَکِیمٌ وَرَجُلٌ حَکِیمٌ]؛ در توضیح این بخش باید اول توجه نمود که در مورد تفرق امر در این شب قدر، ابتدا خداوند فرموده است: [فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ]؛ یعنی در آن لیله مبارکه قدر، هر امر حکیمی متفرق می‌گردد و سپس فرموده است: [أَمْراً مِنْ عِنْدِنا]؛ یعنی آن [کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ]، امری است از نزد ما؛ یعنی توجه داده است که آنچه متفرق می‌گردد، اولاً از مقام عنداللهی صادر شده بود و ثانیاً هنگام صدورش از نزد ما، یک امر بود؛ ولی در عین حال هر امری بود: [کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ]؛ بنابراین آن حقیقتی که بر اساس تقدیر حقیقت فاطمی متکثر گردید، در عین اینکه یک امر و یک حقیقت بود، اما همه امور نیز بود و این اشاره به وجود جمعی حقیقت علَوی و حقیقت فاطمی است و اینکه در آن مقام که مقام صدور اولین مخلوق از ذات الهی است، حقیقت علَوی و حقیقت فاطمی متحد بودند: [مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیان] و چون اتحاد، یگانگی دو چیزی است که به وجهی متمایزند؛ پس حقیقت متحد علوی و فاطمی بعد از صدور از مقام عند‌اللهی، در عین یگانگی، به‌‌وجهی متمایز نیز بودند؛ لذا یکی، نقش نقاش و تصویر‌ساز داشت و دیگری، نقش لوح و تصویر‌گیر و از جنبه تمایزشان است که گفته شد: [بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیان]؛ زیرا نقاش غیرلوح است؛ بعد امام در تفسیر [فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ] و در بیان امور متکثری که از این حقیقت واحد جامع، با تفرق و پراکندگی صادر شد، می‌فرماید: «یَقُولُ یَخْرُجُ مِنْهَا خَیْرٌ کَثِیرٌ فَرَجُلٌ حَکِیمٌ وَرَجُلٌ حَکِیمٌ وَرَجُلٌ حَکِیمٌ»؛ یعنی از آن وجود جمعی، بر اساس تقدیر حقیقت فاطمی و تفرقه حاصل از تقدیر حقیقت فاطمی، خیر کثیری خارج شد، و مرد حکیمی و مرد حکیمی  و مرد حکیمی صادر گردید.

  تأملی در معانی  چندگانه «خَیْرٌ کَثِیرٌ»
​​​​​​​در مورد «خَیْرٌ کَثِیرٌ» چند احتمال قابل طرح است: یکی اینکه «خَیْرٌ کَثِیرٌ» عبارت است از حقیقت محمدی(ص) در مرتبه بعد از نزول از آن وجود جمعی و از این باب است که حقیقت فاطمی، ‌ام‌‌‌ابیها است؛ زیرا این مرتبه حقیقت محمدی، به استناد قابلیت حقیقت فاطمی صادر شده است. در این فرض سه «رَجُلٌ حَکِیمٌ» را می‌تواند به ترتیب بر وجود امیرالمؤمنین(ع) و وجود امام حسن(ع) و وجود امام حسین(ع) در مرتبه تفرق «خَیْرٌ کَثِیرٌ»، تطبیق نمود؛ چون این سه امام همام را نسبت به جمعیت نسبی حقیقت محمدی در این رتبه، می‌توان وجودات متفرق او گرفت که در حقیقت جمعی فاطمی تقدیر شده و بر اساس آن تقدیر، ابتدا حقیقت محمدی و سپس حقیقت این سه امام همام صادر گردیده است.
احتمال دوم این است که مراد از «خَیْرٌ کَثِیرٌ» جهان امکانی‌ است که به‌‌‌واسطه «صادر نخستین» (که به‌وجهی همان حقیقت محمدی، و به‌وجهی همان حقیقت متحد علوی و فاطمی است)، از حضرت حق صادر گردید؛ زیرا «صادر نخستین» واسطه فیض بین حق و خلق است. در این فرض سه «رَجُلٌ حَکِیمٌ» را می‌تواند به ترتیب بر وجود «عالم مجرد عقلی» و وجود «عالم مجرد مثالی» و وجود «عالم ناسوتی» در مرتبه تفرق «خَیْرٌ کَثِیرٌ»، تطبیق نمود. حکیم بودن عالم عقلی و عالم مثالی به‌خاطر تجردشان روشن است؛ اما حکیم بودن عالم ناسوتی نیز، بدین خاطر است که حقیقت «علم» در همه عوالم و از جمله در عالم ناسوتی، گرچه با رتبه نازل‌‌تر، ساری و جاری است؛ پس هریک از عوالم سه‌‌گانه امری حکیم است.