امامت پدیدهای خارج از جامعه نیست که دین بخواهد به جامعه تحمیل کند. امامت پاسخ به نیازی است که جامعه ابراز کرده است؛ پاسخی از سوی انسان (امامتی بشرساخته برای بشر)؛ پاسخی از سوی خدای انسان (امامتی خداخواسته برای بشر). [وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا]؛ (انبیا،۷۳). تنها تفاوت جوامع دینی و غیردینی در همین مسئله است.
با این منطق است که ما امامان خود را امام هدایت مینامیم، «ائمه یهدون بامرنا» و معتقدیم امامت تا روز قیامت ناچار به تداوم است؛ بنابر این هم اصل نیاز به امام و هم نیاز به امام تا لحظه برقراری حیات در زمین، امری عقلی است که البته روایات و نقلهای معصومان(ع) مؤید آن است. حجتالاسلام والمسلمین محمد عابدی، عضو هیأت علمی گروه قرآنپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در یادداشتی به این موضوع پرداختهاند.
حقیقت امامت
«امامت»، پاسخ عقل به دو مسئله مهمی است که همواره کاروان بشریت با آن درگیر بوده است. ۱. نیاز به شناخت هدف زندگی (چگونه زندگی کردن) ۲. نیاز به تأمین هدف زندگی ( چگونگی تأمین هدف زندگی). تاریخ بشر نیز گویای این است که هیچ جامعهای در عمل بدون پاسخ به این دو، حیات اجتماعیاش را پی نگرفته و خواسته و ناخواسته، به مهندسی حیات خود بر اساس این دو مسئله اقدام کرده است.
بشر اجتماعی چارهای نداشته و ندارد که یا هدف را خودش تشخیص میدهد و قدرت اجرایی تأمین هدف زندگی را نیز خودش منصوب کند که همان نظامهای اجتماعی و سیاسی بشرساز هستند که مکاتب مختلف و بسیار متنوعی را بر این مبنا پدید آورده و جامعه خود را تدبیر کردهاند یا شناخت هدف را به خداوند سپرده و هدف زندگی را از او جویا شدهاند و راهبر و تأمینکننده این مسیر را نیز از او خواستهاند. خداوند نیز، هدف از زندگی را تأمین سعادت و رسیدن به قرب الهی معرفی کرده و در پاسخ به «چگونگی تأمین هدف زندگی»، نظام امامت را ایجاد کرده است. بر اساس این نظام، افرادی معین شدهاند که دسترسی به امر و نهیها و قانونهای الهی که مسیر عبودیت و بندگی را نشان بدهد، دارند.
تدبیر و مدیریت حیات بشر توسط گروه اول (امامت بشری انسان) به دو دلیل مهم، همواره با نقصان و ناکامی مواجه بوده است و بشر را به ضلالت و گمراهی کشانده است: اول: نقصان احاطه علمی بشر «وما اوتیتم من العلم الاّ قلیلاً» و نقص شناخت از معادلات فراگسترده هستی و مناسبات میلیاردها انسان با همدیگر و با طبیعت و مصالح دنیایی و مصالح اخروی فرد فرد انسانها و مقتضیات حیات مادی و حیات روحی آنان و… (شبهات علمی). دوم: وجود غرایز متنوع در انسانها که برخاسته از بعد مادی و فقر آنان است: «انتم الفقرا». برای همین در طول تاریخ هر حکومتی که بر ویرانههای حکومت قبل سامان یافته، قوانین را مطابق امیال خود تغییر داده است و بخش مهمی از تغییرات علاوه بر تغییر شناختها و ادعای تکامل شناخت، مربوط به تأمین خواستههای و هواهای فردی، اجتماعی، منطقهای، ملی، نژادی و…. بوده است (شهوات عملی).
نتیجه اینکه قوانین مهمی که انسانها برای حیات اجتماعی و سیاسی تشریع میکنند، یا آلوده به شبهات علمی است که از محدویت دستگاه شناختی آنان ناشی میشود یا آلوده به امیال و خواستههای خودخواهانه و خودبینانه بشر و جوامع بوده است.
امامت در فرهنگ قرآن
در فرهنگ قرآن نیز از دو گروه امام هدایت و امام ضلالت، امام نور و امام ظلمت، امام آتش و … یاد میشود. [وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا]، [وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَهِ لَا یُنْصَرُونَ]؛ جالب اینکه در هر دو مورد، واژه جعل بهکار رفته است و اینکه از لحاظ تکوینی و وجودی (توحید افعالی) هرچند حاکمان ظلمت بر خلاف خواست تشریعی الهی، حکومت و امامت را غصب میکنند؛ ولی باز این وضعیت خارج از اراده تکوینی الهی نیست.
در هر صورت بشر در این مورد ناگزیر از انتخاب یکی از دو مسیر است. او ذاتاً نیازمند امام است و اگر امام هدایت را انتخاب نکند، امام ضلالت خود را بر جامعه انسانی تحمیل خواهد کرد. جامعهای که امامت خلیل را نپذیرد، ناچاراً تحت امامت نمرود خواهد ماند؛ اگر امامت موسی(ع) را نپذیرد، در امامت فرعون خواهد ماند و حتی اگر لحظهای (بهاندازه جهل روز) غیبت امام حق صورت بگیرد، بشر استعداد آن را دارد که به امامت سامری تن در دهد و این خاصیت حیات بشر است.
امام حسن عسکری(ع) در روایتی به مسئله ولایت امر و «امام حق» مورد نظر خداوند توجه میدهد و اینکه خداوند از جایگزینی ولیّ، امری غیر از آنکه خود در نظر دارد، نهی کرده است. سفیانبن محمد میگوید: از امام حسن(ع) ضمن نامهای سؤال کردم، منظور از وَلیجَه در آیه [ولَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ وَلارَسُولِهِ وَلاَالْمُؤْمِنینَ وَلیجَهً] (توبه،۱۶)؛ «غیر از خدا و رسولش و مؤمنان را محرم اسرار خود قرار ندادند.» چیست؟ و با خود فکر میکردم که منظور از مؤمنین در این آیه چه کسانی است؟ امام در جواب نامه من نوشت: «اَلْوَلیجَهُ الَّذی یُقامُ دوُنَ وَلِیِّ الاْمْرِ وَحَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ عَنِ الْمُؤْمِنینَ: مَنْ هُمْ فی هذَا الْمَوْضِعِ؟ فَهُمُ الاْئِمَّهُ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ عَلَی اللّه ِ فَیُجیزُ أَمانَهُمْ؛ ولیجه کسی است که بهجای ولیّ امر (امام حق) نصب میشود؛ اما اینکه در خاطرت گذشت که منظور از مؤمنین در آیه کیستند؟ پس آن مؤمنان، امامان برحقاند که از خدا برای مردم امان میگیرند و خداوند، امان آنها را مورد قبول قرار میدهد.» (اصول کافی، ج۱، ص۵۰۸).
بنابر آنچه بیان شد، بر خلاف هجمههای سنگینی که به جوامع دینی وارد میشود، امامت پدیدهای خارج از جامعه نیست که دین بخواهد، به جامعه تحمیل کند. امامت پاسخ به نیازی است که جامعه ابراز کرده است؛ پاسخی از سوی انسان (امامتی بشرساخته برای بشر)؛ پاسخی از سوی خدای انسان ( امامتی خداخواسته برای بشر). [وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا] (انبیا،۷۳). تنها تفاوت جوامع دینی و غیردینی در همین مسئله است.
با این منطق است که ما امامان خود را امام هدایت مینامیم: «ائمه یهدون بامرنا» و معتقدیم امامت تا روز قیامت ناچار به تداوم است؛ بنابراین هم اصل نیاز به امام و هم نیاز به امام تا لحظه برقراری حیات در زمین، امری عقلی است که البته روایات و نقلهای معصومان(ع) مؤید آن است.
فلسفه امامت در نامه امام عسکری(ع)
امام حسن عسکری(ع) در نامهای که به اسحاقبن اسماعیل نیشابوری (از یارانش) نوشته، ضمن پاسخ به شبهاتی پیرامون واجبات مالی (مانند خمس و زکات...) فلسفه امامت را توضیح میدهد: «بهراستی که خدا از منت و رحمتش، واجباتی را بر شما مقرر کرد، نه بهخاطر نیازی که به آنها داشت؛ بلکه بهجهت محبت به شما- که جز او شایسته پرستش نیست- تا بد را از خوب جدا کند و آنچه را در دل دارید، بیازماید و برای رسیدن به رحمت خدا، بر همه سبقت گیرید تا مایه تفاضل مقامهای بهشتی شما شود؛ لذا حج و عمره و اقامه نماز و پرداخت زکات و انجام روزه و پایبندی به ولایت را بر شما مقرر داشته است. برای فهمیدن فرائض، دری را به سوی شما گشوده است و کلیدی برای رسیدن به آنها قرار داده است. اگر محمد(ص) و اوصیای او از فرزندانش نبودند، شما سرگردان میشدید و هیچیک از واجبات را نمیدانستید. آیا برای ورود به شهر راهی جز دروازه وجود دارد؟ پس وقتی خدا بر شما با نصب امامان- پس از پیامبر- منت نهاد. در کتاب بزرگ خود فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا» (مائده،۳) ( تحفالعقول، ص ۴۸۵).
دقیقاً با همین منطق عقلی است که امام خمینی(قد) نیز مسئله ولایت فقیه را بینیاز از دلایل روایی و حدیثی میدانست و معتقد بود، ولایت فقیه مسئلهای عقلی است و دلایل عقلی آن، ما را از دلایل نقلی بینیاز میکند. به نظر میرسد، این نگاه در نوع توجه ما به مسئله امامت، کمتر مورد توجه نویسندگان و محققان است؛ درحالیکه اگر با این دید به بررسی حیات ائمه هدایت(ع) بپردازیم، اصولاً فضایی برای بسیاری از ملاحظات مطرحشده باقی نخواهد ماند.
با این نگاه، به گوشهای از شیوههای تربیت دینی در سیره امام عسکری(ع) توجه میکنیم. آنحضرت در روز جمعه ۸ ربیعالثانی سال ۲۳۲ ق در مدینه متولد شد. مادر بزرگوارش حُدیث(ع) و پدر بزرگوارش امام هادی(ع) است و یگانه فرزندش، همنام رسولخدا(ص) بود و غیر از او فرزندی نداشت. ۲۳ سال با پدر و ۶ سال در مقام امامت بود و در دوره امامتش با معتز (چند ماه) و مهتدی و معتمد معاصر بود و جمعه ۸ ربیعالاول۲۶۰ ق به شهادت رسید.
ویژگی ائمه هدایت(ع) این بود که رفتارشان آینه هدایت بود و مردم را با رفتارشان مجذوب مسیر حق میساختند. شیخ مفید(ره) بهنقل از محمدبن اسماعیلبن ابراهیمبن موسیبن جعفر(ع) مینویسد: «زمانی که ابومحمد(ع) زندانی بود، عباسیان نزد صالحبن وصیف آمدند و گفتند: بر او سخت بگیر! صالح گفت: چگونه چنین کنم! من دو نفر از بدترین انسانها را که میشناختم، مأمور او کردم؛ ولی آن دو حالا به عبادت و روزه روی آوردهاند و در حدی عالی به آن پایبندند. صالح دستور داد: آن دو را حاضر کنند و آنگاه پرسید: وای بر شما! چرا با این مرد چنین مهربانانه رفتار میکنید؟! گفتند: درباره مردی که روزها را روزه میگیرد و تمام شب را به عبادت میگذراند! او ساکت است و عبادت میکند و هر لحظه به او مینگریم، لرزه به انداممان میافتد. عباسیان وقتی این سخنان را شنیدند، ناامید شدند و بازگشتند.» (ارشاد، ص ۳۴۴؛ اثباتالهداه، ج ۳، ص ۴۰۶؛ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۳۰۸ ).
«ابومحمد(ع) نزد علیبن نارمش که از کینهتوزترین مردم نسبت به خاندان ابوطالب بود، زندانی شد. به او گفتند: با او [امام] سختگیر باش! امام تنها یک روز نزد او بود که علیبن نارمش تسلیم حضرت شد و چون تحت تأثیر امام بود، به چهره حضرت نمینگریست. وی در حالی از نزد امام بیرون رفت که با بصیرتترین مردم بود و بیش از دیگران به عظمت و فضائل امام پی برده بود.» (الکافی، ج ۱، ص ۵۰۸؛ اثباتالهداه، ج ۳، ص ۴۰۲)