printlogo


printlogo


خاطرات آموزنده و خواندنی از بهجت عارفان
به‌مناسبت پانزدهمین سالگرد رحلت آیت‌الله العظمی بهجت(ره) و چهلمین روز رحلت حاج شیخ هادی قدس، بخشی خاطرات آموزنده و خواندنی از شیخ الفقهاء والعرفا، آیت‌الله‌العظمی بهجت(ره) را در گفت‌وگوی صمیمی با مرحوم حاج شیخ هادی قدس(ره)، به‌نقل از کتاب «برگی از دفتر آفتاب» نوشته حجت‌الاسلام والمسلمین رضا باقی‌زاده مرور می‌کنیم. 

زندگینامه و تحصیلات حاج شیخ هادی قدس(ره)
هادی قدس، فرزند محمود، امام جمعه کلاچای در استان گیلان، در 9 دی 1311ش در روستای لیماچال اشکور متولد شد. پس از آموختن، خواندن و نوشتن، در 1325ش به رودسر رفت و در مدرسه علمیه روحانیه، تحت اشراف آیت‌الله سید محمدهادی روحانی، به فراگیری مقدمات علوم دینی پرداخت. پس از چهارسال، رهسپار حوزه علمیه قزوین شد و پنج‌سال نیز در آنجا ادامه تحصیل داد. در 1334 ش به حوزه علمیه قم رفت و پس از اتمام دوره سطح، در حوزه درس خارج فقه و اصول آیات عظام: سیدحسین بروجردی، امام خمینی، محمدتقی بهجت، عباسعلی شاهرودی، سیدمحمد محقق داماد، محمد فکور یزدی و سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی(قد) شرکت جست و تا 1356 ش به تحصیل و نیز تدریس علوم مشغول بود.
مرحوم قدس، در تیر 1358 ش به‌منظور تبلیغ دین به کلاچای در استان گیلان اعزام شد و سپس در 28 آبان همان سال، امامت جمعه آنجا را بر عهده گرفت. همچنین در سمت قضاوت در دادگاه انقلاب اسلامی رودسر و حومه به فعالیت پرداخت. وی نخستین امام جمعه کلاچای بود و تا 1380سال ش این مسئولیت را برعهده داشت. پس از او حجج اسلام، اسماعیل صدیقی، محمد شیدایی و قنبرعلی احمدی به امامت جمعه کلاچای منصوب شدند.
وی قبل از ورود به قم، مدتی در تهران و در مدرسه حاج ابوالفتح مشغول تحصیل شد و از محضر مدرسین این مدرسه همانند سید محمدحسین لنگرودی، شیخ علی فلسفی تنکابنی و سید محمدمهدی اشکوری، بهره‌های علمی برد.
این عالم ربانی روز چهارشنبه ٢٩ فروردین ١۴٠٣ش مطابق ٨ شوّال ١۴۴۵ق، دار فانی را وداع گفت و در آرامستان بقیع قم به خاک سپرده شد.

خاطراتی از بهجت عارفان به روایت حاج شیخ هادی قدس(ره)

نکاتی که بنده در طول مدت مدید شاگردی از محضر آیت‌الله‌العظمی بهجت(قد) استفاده کرده‌ام، بسیار است. از آن میان، به نکاتی چند بسنده کرده و طی چندین بخش یادآور می‌شوم. امیـد کـه جویندگان معارف ناب را سودمند افتد.

الف) ویژگی
های اخلاقی عرفانی

 برنامه برای ترک گناه
حضرت آیت‌الله بهجت(ره) تأکید ویژه‌ای بر ترک معصیت داشتند و آن را سرلوحه برنامه سالک الی‌الله می شمردند. از جمله روزی می‌فرمودند: آیا برای این بی‌سر و سامانی خود، ارتکاب گناه و نافرمانی از دستورهای حضرت حق، برنامه و وقتی و سرآمدی مشخص کرده‌ایم؟ یعنی آیا تصمیم گرفته‌ایم که روزی دیگر گناه نکنیم یا آنکه همین وضع خود را باید ادامه بدهیم. اگر بنا داریم، این وضع بد را ادامه ندهیم، بنشینیم برای آن، وقتی تعیین کنیم. یک ماه، شش ماه، یک سال، چند سال خلاصه اگر بنا داریم، تا زنده هستیم اگر بدین منوال باشیم، خطرناک است؛ پس حداقل حدی برای گناه خود معین کنیم.

 عدم معرفت، دلیل نداشتن حضور قلب در نماز
روزی از آقا پرسیدم: آقا! چکار بکنم در نمازم حضور قلب بیشتر داشته باشم؟ آقا ابتدا سر به پایین افکند؛ سپس سرش را بلند کرد و فرمود: «روغن چراغ، کم است» من به نظر خودم، از این جمله این معنا را فهمیدم که یعنی معرفت کم است و ایمان قلبی و باطنی ضعیف است؛ وگرنه ممکن نیست با شناخت کافی، قلب حاضر نباشد.

 مشاهده تسبیح موجودات نتیجه انسان کامل شدن
روزی به آقا عرض کردم، یکی از طلاب خواب دید، در مکان مقدسی مشغول نماز است و وقتی به سجده می‌رود، همۀ سنگریزه‌ها با او تسبیح می‌گویند. ایشان فرمودند: «اگر انسان کامل شود، این را در بیداری می‌شنود و مشاهده می‌کند.»

  ارزش وضو و طهارت
روزی چند دقیقه زودتر برای درس به خانه آقا رفتم. دیدم پیرمردی نشسته و آقا به او توجهی خاص دارد. بعد از دقایقی چند، آقا فرمود: «ایشان (آن پیرمرد) هرگز بی‌وضو نمی‌خوابد. اگر شب‌هـا چـنـدیـن بار بیدار شود، باید حتماً وضو بسازد».

ب) دیدگاه
های سیاسی
در این‌باره تنها به یک نکته از نظریات اجتماعی - سیاسی ایشان که بسیار اساسی است و شالوده بسیاری از احکام مرتبط با نظریه سیاسی اسلام محسوب می‌شود، اشاره می‌کنم:
ایشان در باب «خراج و مقاسمه مکاسب محرمه درباره اینکه آیا ولایت فقیه جامع‌الشرایط، ولایت مطلقه است یا ولایت او محدود و به بعضی از ابواب فقه مقید است، چنین بیان می‌فرمودند(نقل به معنا): می‌دانیم دین اسلام آخرین دین و احکام و قوانین اسلام، آخرین مقرراتی است که از ذات مقدس پروردگار وضع شده است و پیغمبری بعد از خاتم انبیاء(ص) نخواهد آمد و کتابی آسمانی بعد از قرآن کریم فرستاده نخواهد شد و باید این کتاب تا قیام قیامت، کتاب قانون بوده و عترت و اهل‌بیت پیامبر اکرم(ص) مبین آن باشند.
و نیز روشن است که امت محمدی در زمان حضور حجت و معصوم حق، هرچند در زندان یا در حال تبعید باشند، می‌توانند وظیفه خود را هرچند با مشقت بسیار و تحمل مشکلات فراوان به دست آورند؛ ولی سخن دربارۀ زمان غیبت کبرای حجت حق است که در این موقعیت، نمی‌توان برای مسأله، بیش از سه صورت فرض کرد:
١. کتاب خدا و احکام و قوانین دین تعطیل شود؛
۲ خود به خود بماند؛ یعنی خودش وسیله ابقای خود باشد؛
 ۳. نیاز به سرپرست و حاکم و مبین دارد که همان ولیّ امـر و مجتهد جامع‌الشرایط است.
فرض اول عقلاً و نقلاً باطل است؛ زیرا دین مبین اسلام، آیین خاتم است و تا ختم نسل بشر، باید راهنما و آیین امت باشد.
فرض دوم نیز باطل است؛ زیرا قانون خود به خود اجرا نمی‌شود و نیاز به شخص یا اشخاص دارد تا آن را حفظ کنند و به اجرا درآورند. ناچار باید به فرض سوم قائل باشیم و بگوییم: جامعه مسلمانان را باید ولیّ امر با همۀ شؤون و ابعاد آن اداره کند.
از سوی دیگر نیز روشن است که جامعه نیاز به تشکیلات فراوان از جمله ارتش، آموزش و پرورش، دادگستری و…. دارد؛ لذا باید دست ولی‌فقیه در همۀ شؤون مادی و معنوی مبین و شارح و راهنما و حلّال مشکلات باشد.
در نتیجه ولی‌فقیه باید تمام شؤون امام معصوم(ع) به‌استثنای امامت و آنچه را مخصوص امام معصوم است، داشته باشد تا بتواند، اسلام را در جامعه اجرا کند؛ وگرنه در صورت عدم وجود تشکیلات حکومتی، دشمنان نخواهند گذاشت که حکومت و آیین اسلامی اجرا شود.
دلیل دیگر اینکه با استدلال خلف می‌توان گفت: هیچ جامعه و کشوری با هرج و مرج پایدار نمی‌ماند و بایـد قـانون و حاکم و حکومتی در آن حکم‌فرما باشد و اگر حکومت طاغوت حاکم باشد، دین مبین اسلام باقی نمی‌ماند و این خلاف فرض است؛ چون گفتیم: به‌دلیل عقلی و نقلی، باید دین مبین اسلام تا قیام قیامت باقی بماند: [وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلامِ دیناً، فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ…]۱ هر کس دین دیگری غیر از اسلام بجوید، هرگز از او پذیرفته نمی‌گردد.
و پس از این مقدمه، درباره محدودۀ اختیارات ولی‌فقیه به بحث می‌پرداختند.

ج) حکایت
ها و هدایتها

  اهتمام شیخ طالقانی در حفظ «سنّتهاى حسنه»
آقا همیشه سفارش می‌کردند، برای احیای شریعت، نگذارید سنت‌ها فراموش شود و عرفیات یا بدعت‌ها جای آن را بگیرد.
روزی فرمودند: مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی، از استادان اخلاق و علمای بزرگ نجف که ظاهراً استاد اخلاق آقا نیز بوده است)، همراه با عده‌ای از علما از جمله آیت‌الله‌العظمی خویی(قد) برای افطار دعوت بودند. وقتی غذا آماده می‌شود و همگی سر سفره می‌نشینند، حاج شیخ مرتضی طالقانی می‌فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی‌کنند. با اینکه بین مجلس افطاریـه تـا آشپزخانه بسیار فاصله بوده و ظاهراً از خانه‌ای دیگر غذا می‌آورده‌اند.
به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی‌کند و دیگران حتی آیت‌الله خویی نیز، به احترام ایشان دست به سفره نمی‌برند تا اینکه بسیار طول می‌کشد و نمک را می‌آورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت‌الله خویی خطاب به ایشان می‌گوید: حضرت آقا! اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر نمک تناول نکنید، غذا نمی‌خورید، پس در این‌گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید! آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می‌فرماید: با خود نمک داشتم؛ ولی می‌خواستم، سنت اسلامی اجرا شود و متروک نباشد.

  بزرگواری ائمه معصومین(ع) نسبت به دشمنانشان
روزی آقا دربارۀ بزرگواری و اغماض ائمه اطهار(ع) فرمودند: در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فـرات و دجله، آبادی‌ای است به‌نام «مصیب» که مردی شیعه هر شب جمعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین(ع) می‌رفت. مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت؛ چون می‌دانست، وی به زیارت حضرت على(س) می‌رود، همواره هنگام عبور وی، او را مسخره می‌کرد. حتی یک بار به ساحت مقدس امام على(ع) جسارت کرد و مرد شیعه خیلی ناراحت شد؛ چون خدمت آقا مشرف شد، خیلی بی‌تابی کرد و ناله زد که تو میدانی این مخالف چه می‌کند. آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد. آقا فرمود: او بـر مـا حقی دارد که هر چه بکند، در دنیا نمی‌توانیم، او را کیفر بدهیم! شیعه می‌گوید: عرض کردم : آری لابد به‌خاطر آن جسارت‌هایی که او می‌کند بر شما حق پیدا کرده است؟ حضرت فرمودند: نه بلکه او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و بـه فـرات نگاه می‌کرد. ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سیدالشهدا(ع) به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمربن سعد، کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت. خوب بود به آنها آب می‌داد و بعد همه را می‌کشت!»
و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت. از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی‌توانیم او را جزا بدهیم.
آن مرد شیعه می‌گوید: از خواب بیدار شدم و حرکت کردم. هنگام برگشتن در سر راه آن سُنّی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟ مرد شیعه گفت: آری، پیام رساندم و نیز پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر بازگو کرد. وقتی فرمایش امام(ع) را که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد …. بازگو کرد، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا در آن زمان هیچ‌کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته‌ام! آقا از کجا فهمید؟ بلافاصله گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إله إلّا اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌اللهِ وَ أَنَّ عَلِیاً أمیرالمؤمِنینَ وَلِى‌اللهِ وَ وَصَى رَسُولِ‌اللهِ» و شیعه شد.

  راضی به رضای الهی
یک روز درسی، کمی زودتر به خانه آیت‌الله‌العظمی بهجت رفتم؛ زیرا ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان به درس حاضر می‌شدند، هرچند یک نفر هم بود، به اتاق درس می‌آمد و تا هنگام آمدن دیگران، أحیاناً جریان یا حدیث یا نکتۀ اخلاقی را گوشزد می‌کردند. بنده به‌طمع مطالب یادشده، قدری زودتر رفته بودم. خوشبختانه وقتی آقا صدای «یاالله حقیر را شنید، تشریف آورد و بعد از احوال‌پرسی فرمود: در نجف یکی از آقازاده‌های ایرانی که از اهالی همدان و جوان بسیار زیبا و شیک‌پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش‌اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد؛ به‌گونه‌ای که با عصا بیرون می‌آمد. من سعی داشتم، با او روبه‌رو نشوم؛ زیرا فکر می‌کردم، با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می‌کشد؛ لذا نمی‌خواستم، غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او روبه‌رو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد، ناراحت شدم و به خود گفتم که چه حرف نسنجیده‌ای! مگر حال او را نمی‌بینی؟ چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم آمد؛ ولی برخلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد، مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت؛ چنان اظهار حمد و ستایش کرد و با نشاط و روحیه فوق‌العاده ابراز سُرور نمود که گویا از هر جهت غرق در نعمت است. من نیز با شنیدن صحبت‌های او آرام گرفتم و ناراحتی‌هایم برطرف گردید.

  عظمت ولایت
روزی آقا فرمودند: در نجف یا کاظمین یکی از آقایان، قریب ۱۰ یا ۱۵ نفر از اهل علم را برای ناهار دعوت کرده بود؛ ولی پیک آقا اشتباهاً طلاب یک مدرسه را که قریب 7٠-6٠ نفر بودند، دعوت کرده بود. وقتی میهمانان آمده بودند، وی دیده بود، گذشته از اینکه جا برای نشستن آنها موجود نیست، غذا نیز خیلی کم است، بی‌درنگ به ذهنش خطور کرده بود که آیت‌الله حاج شیخ فتحعلی کاظمینی را از جریان باخبر سازد. وقتی خبر به آقا رسیده بود، فرموده بود: دست به کار نشوید تا من بیایم. وقتی که ایشان تشریف می‌آورد و می‌فرماید: یک پارچه سفید آب‌ندیده برایم بیاورید. آنگاه ظرف برنج را وارسی کرده و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به‌جای سرپوش می‌گذارد و می‌فرماید: حال شما تقسیم کنید و مکرر ظرف‌ها را به من بدهید. من غذا می‌ریزم و می‌فرماید: «ها! عَلى خَیرُ الْبَشَرِ وَ مَنْ أبى فَقَدْ کَفَرَ؛۲ هشدار!  که علی بهترین انسان‌هاست و هرکس ولایت او را نپذیرد، کفر ورزیده است».
تا اینکه به شرافت مقام شامخ  امام علی(ع)، تمام میهمانان را از آن دیگ، غذا داده بودند و بدون اینکه غذای دیگ به آخر برسد».

 توجه حضرت زهرا(س) به فرزندان خود
یک بار فرمودند: یکی از ثروتمندان رشت که در نجف اشرف ساکن بود، دختر خود را به ازدواج یک روحانی سید که خیلی فقیر بود، درآورد. از آنجایی که خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود، به هیچ‌وجه حوصله غذا درست کردن برای آقا را نداشت. شبی حضرت فاطمه زهرا(س) را در خواب دید که به او فرمود: دخترم چرا با پسرم خوش‌رفتاری نداری و برای او غذا درست نمی‌کنی؟ وی جواب داد: حال غذا درست کردن را ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد تا اینکه حضرت زهرا(س) فرمودند: شما فقط مـواد لازم خورش را آماده بکن و داخل قابلمه بریز و روی چراغ بگذار؛ لازم نیست که کاری انجام دهی. در این هنگام از خواب بیدار شد و تعجب کرد. بعد به‌عنوان امتحان، همان کار را انجام داد وقتِ ظهر یا شام وقتی سرپوش را از قابلمه برداشت، دید غذا آماده است و عطر خورش خانه‌شان را معطر کرد. وی همواره بدین منوال غذا می‌پخت و حتی روزی مهمان داشتند. مهمان گفت: من در طول عمرم این‌طور غذا نخورده‌ام؛ ولی تعجب اینکه آن خانم با اینکه این کرامت را بارها می‌دید، باز حوصله درست کردن غذا را نداشت!

  حیات اولیای خدا
آقا روزی درباره حیات اولیای خدا هرچند به‌ظاهر مُرده باشند، فرمود: جنازه یکی از مردان پاک را (به نظرم فرمودند گیلانی بود) به نجف می‌بردند. یک نفر قرآن‌خوان هم اجاره کرده بودند که تا مقصد همراه جنازه برود و قرآن بخواند. شبی از شب‌ها همه از خستگی بـه خواب می‌روند و قاری مشغول خواندن سوره مبارکه «یس» می‌شود و هنگام قرائت آیه کریمه [ألَمْ أَعْهَدْ إلَیکُمْ یا بَنِی آدَمَ…]۳ لفظ (أَعْهَدْ) را آن‌طور که باید، ادا نمی‌کند و چند بار آن را تکرار می‌کند. ناگهان از داخل تابوت می‌شنود که آن مرد خدا دو یا سه بار با بیانی شیرین و تجوید و قرائت درست، آن کلمه را ادا می‌کند. رعشه بر بدن مرد قاری می‌افتد که آدم مرده آن هم کسی که چند روز از فوتش [وفاتش] گذشته، چگونـه شنید که من در ادای آیه کریمه مانده‌ام و بـا بـهتـریـن طریق قرائت و تجوید آن را به من یاد می‌دهد.

  نتیجه توسل به امام رضا(ع)
آقا می‌فرمودند: یکی از علمای نجف اشرف به‌جهت بیماری به تهران می‌آید و بعد از مراجعه به پزشک و تشکیل کمیسیون پزشکی، بنا بر آن می‌شود که آقا از ناحیه مغز سر، عمل جراحی شوند. آقا خیلی وحشت‌زده شده و سخت ناراحت می‌شود و اجازه می‌گیرد به مشهد مقدس مسافرت نماید. پس از تشرف و توسل، شبی در خواب می‌بیند، آقای بزرگواری نزد ایشان می‌آید و می‌فرماید: چرا این قدر ناراحت هستید؟ صلاح دیده شد که عمل نشوید و با دارو معالجه شوید. از خواب بیدار می‌شود و می‌گوید: نتیجه گرفتم، به تهران برویم و به تهران می‌آیند.
پس از مراجعه مجدد به پزشک، رئیس کمیسیون طبی آقا به او می‌گوید: ناراحت نباشید. صلاح دیده شد که عمل جراحی انجام نشود. با دارو معالجه می‌کنیم تا اینکه با تطبیق این گفتار در خواب و بیداری بر یقین او افزوده می‌شود و با توسل به ثامن الحجج(ع) معالجه می‌شود و شفا می‌یابد.

  جواب سلام اولیای خدا از ناحیه ائمه معصومین(ع)
روزی آقا فرمودند: در منطقۀ «جاسب» قم، گروهی از کشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زیارت حضرت ثامن الحجج(ع) مشرف و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده «جاسب»، پیرمردی از اهل محل را می‌بینند که در گرمای روز کوله‌باری از علف به دوش کشیده و با مشقت بسیار به خانه می‌رود. مسافرین مشهد مقدس که او را به این حالت می‌بینند، زبان به شماتت و سرزنش او گشوده و می‌گویند: پیرمرد! زحمت دنیا را ول‌کن نیستی؟ آخر بیا تو هم لااقل یک بار به مشهد مقدس سفر کن و این سخن را تکرار و او را بسیار توبیخ می کنند.
پیرمرد خسته و پاکدل زبان می‌گشاید و می‌گوید: شما که به زیارت آقا رفتید و به آقا سلام دادید، جواب گرفتید یا نه؟ می‌گویند: پیرمرد این چه سخنی است که می‌گویی مگر آقا زنده است که سلام ما را جواب بدهد؟! پیرمرد می گوید: عزیزان امام که زنده و مرده ندارد. ما را می‌بیند و سخنان ما را می‌شنود. زیارت که یک طرفه نمی‌شود. آنان می‌گویند: آیا تو این عرضه را داری؟ وی می‌گوید: آری و از همانجا، رو به سمت مشهد مقدس می‌کند و می‌گوید: «السَّلامُ عَلَیک یا امام هشتم و همه با کمال صراحت می‌شنوند که به آن پیرمرد به‌نام خطاب می‌شود که: «عَلَیْکُمُ السَّلام آقای فلانی!» و بدین‌ترتیب زائرین همگی خجالت کشیده و پشیمان می‌شوند که چرا سبب دل‌شکستگی این مرد نورانی را فراهم آوردند.

 توفیق مصونیت از گناه پیش از بلوغ
روزی آیت‌الله بهجت درباره اینکه نیکان و بزرگان حتی پیش از بلوغشان هم، مرتکب کارهای ناشایست نمی‌شدند، فرمود: یکی از اعاظم نجف می‌فرمود که من در دوران بچگی، هرگاه می‌خواستم کاری را که برای افراد مکلف حرام است، انجام بدهم، بی‌درنگ مانعی پیش می‌آمد و مرا از انجام دادن آن کار جلوگیری می‌کرد. و بدین‌ترتیب در زمان کوچکی خودم، کاملاً به‌طور قهری نه اختیاری، مصون و محفوظ بودم.
منبع: بهجت عارفان در حدیث دیگران (با اضافات و ویرایش جدید)، رضا باقی‌زاده گیلانی، ناشر: زائر، قم، چهاردهم، زمستان۱۳۹۰، ص۱۵۹-۱۸۸
..............................................
   پی نوشتها
​​​​​​​
١. آل عمران، ٨۵؛                      ۲. نک بحار‌الانوار، ج ،٢۶، ص ٣٠۶، ح۶۶ و ۶٨؛
۳. یس، ۶٠.                  ۴. نور، ۵۴.
۵. بحارالانوار، ج ۷۱، ص۳۲۷؛ به‌نقل از میزان‌الحکمه، ج ۷، ص ۵۴٣.