گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین عبدالله حاجیصادقی، نماینده ولیفقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
یکی از مواضع عملی یهود، مقابله با حرکت اصلاحگرایانه انبیای الهی بود و آنان به دنبال فساد بودند و تلاش داشتند، دیگران را به فساد بکشانند و در مقابل، با شعار انبیاء(ع) که اصلاحات بود، مقابله کنند.
آشنایی با شیوههای برخورد یهود با انبیای الهی و شناخت ماهیت آنان و بررسی مواضع فکری و مواضع عملی آنان در مقابله با اسلام و معارف الهی، چهارمین بخش از گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین عبدالله حاجیصادقی را شامل میشود.
مواضع فکری یهود
بخش نخست این بحث، به مواضع فکری یهود مربوط میشود که اقسام آن بهترتیب در ذیل بیان میشود:
در ادامه مباحث یهود، در این بخش اشارهای به مهمترین مواضع فکری یهود خواهیم داشت.
1. حسگراییشاید یکی از مهمترین مواضع فکری یهود، روحیه حسگرایی یهود است و این حسگرایی را در مواضع مختلفی نشان داده است؛ مانند سوره بقره آیه 55 [وَإِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ]؛ زمانی که موسی(ع) با عدهای از خواص جهت دریافت وحی رفته بودند، از موسی(ع) خواستند تا خدا را آشکارا ببینند و گفتند: ما ایمان نمیآوریم؛ مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم و خداباوری را مبتنی بر «حسگرایی» و «رؤیت حسی» کردند و خدا این نسبت را به همه بنیاسرائیل میدهد و در واقع، آن هفتاد نفر نماینده تفکر یهودیان بودند.
ممکن است کسی بگوید: این درخواست، درخواست موسی(ع) نیز بوده است. در سوره اعراف آیه 143 آمده است: [وَلَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ]؛ پس این اشکال درباره موسی(ع) هم وارد است؟
به شهادت روایات، موسی باور داشت که دیدن خدا با چشم ظاهری ممکن نیست؛ اما بهاصرار قوم بنیاسرائیل، در واقع موسی از زبان قوم یهود، این درخواست را کرد؛ زیرا جمعی از جاهلان بنیاسرائیل اصرار داشتند که باید خدا را ببینند تا ایمان آورند. (نساء/153) و او از طرف خدا مأموریت پیدا کرد که این تقاضا را مطرح کند تا همگان پاسخ کافی بشنوند.
نمونه دوم حسگرایی: در دورانی که موسی(ع) به کوه طور رفته بود و عوام بنیاسرائیل همراه با هارون در انتظار موسی(ع) به سر میبردند، به گوسالهپرستی رو آوردند و منشأ آن نیز، همان حسگرایی بنیاسرائیل بود. داستان گوسالهپرستی در 7 جای مختلف قرآن مطرح شده است؛ مانند آیات 51، 54، 92 و 93 سوره بقره، سوره نساء آیه 153، سوره اعراف آیه 147 و سوره طه آیه 88.
نمونه سوم حسگرایی: علیرغم معجزات فراوانی که قوم موسی دیدند و با اعجاز از رود نیل گذر کردند؛ اما وقتی قبائل و اقوامی را دیدند که بتهای زیبایی را میپرستند، از موسی طلب بت کردند: [وَجاوَزْنا به بنیإِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ]. (اعراف/ 138).
2. نسبت ناتوانی دادن به خداوقتی آیاتی بر پیامبر خدا نازل شد که ای مردم، به خدا قرض بدهید: [مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً] (بقره/245)، پیدا بود که منظور از قرض دادن، قرض دادن به بندگان نیازمند خداست؛ قرآن آنقدر خدا و مردم را به هم نزدیک میبیند که رفع نیاز بندگان خدا را رفع نیاز خدا معرفی میکند و خدا با این ادبیات میگوید: آیا کسی هست تا به خدا قرض بدهد؟ قوم یهود گفتند: پس خدا فقیر است که از ما قرض میخواهد؟! و این مطلب را از روی لجاجت گفتند: نه از روی نادانی؛ لذا گفتند: چرا از ما قرض میخواهد؟
نگاه اسلام به این موضوعما میدانیم، علت اینکه خدا میگوید: نیاز فقرا را برطرف کنید، ناتوانی حق متعال نیست؛ بلکه میخواهد تا روحیه گذشت در انسان تقویت شود؛ لذا اگر اسلام بر انفاق پافشاری میکند، هدف، تنها رفع نیاز نیازمند نیست؛ بلکه رشد و تعالی روح آدمی، از مهمترین دستاوردهای این دستور الهی است: [لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون] (آلعمران/92) شما به رستگاری نمیرسید؛ مگر اینکه اهل انفاق شوید.
در روایت آمده است: شخصی در زمان پیامبر(ص) به آنحضرت وصیت کرد، پس از مرگش دو انبار خرما را بین فقرا تقسیم کند و رسولالله(ص) اینکار را انجام داد و درنهایت، بعد از بازرسی انبار، رسولخدا(ص) یک دانه خرما یافتند و گفتند: اگر این یک دانه خرما را به دست خود انفاق کرده بود، ثواب آن از این دو تا انبار خرمایی که به دست من رسولخدا(ص) داده شد، بیشتر بود! معلوم میشود که اسلام تنها به دنبال رفع نیاز نیازمندان نیست؛ بلکه اسلام به دنبال انسانسازی است و احکام اسلامی، ابزاری برای تعالی انسان میباشد.
3. قائل شدن فرزند برای خدا [وَقالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصاری الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ] (توبه/30). بعید نیست، بگوییم که قائل شدن مسیحیت به اینکه عیسی(ع) فرزند خداست، از یهود سرچشمه گرفته است. قرآن میگوید: این حرف، حرف کافرانی است که قبل از یهود و نصاری زده میشد و «عُزیر» بعد از موسی(ع)، محترمترین شخص نزد بنیاسرائیل است و او را بهعنوان فرزند خدا معرفی میکنند و در اینکه چرا او را فرزند خدا میدانند، دو احتمال داده شده است: اول اینکه عُزیر جوهر مادی این دنیایی ندارد و اینکه یهود میگوید: عزیر فرزند خداست، بههمان معنایی است که مسیحیان میگفتند: عیسی فرزند خداست و آیه دال بر این مطلب است. احتمال دوم این است که «عزیر» را ابن الله میخوانند و این از باب تکریم، تعظیم و تشریف است و البته این نسبت را برای خود نیز قائل بودند [وَقالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصاری نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُه] (مائده/ 18) ما عیال خدا و دوستان او هستیم و منظورشان این بود که ما خواص خدا هستیم؛ اما به نظر من، چون عزیر و مسیح در یک آیه بیان شده است، اینکه عزیر را ابن الله میخوانند، از باب تعظیم نبوده است؛ بلکه همان حرف مسیحیت را در باره عیسی(ع) هم میگفتند.
علامه طباطبایی(ره) و گروهی از اهل تحقیق به دنبال این مطلب هستند تا اثبات کنند، آنچه که در عهدین آمده است و برای خدا فرزند قائل شدهاند، با عقاید بودائیان و برهمائیان که به خدای پدر و خدای مادر و خدای همسر و... اعتقاد داشتند، مقایسه کند. در یونان و روم باستان، به خدایان متعددی معتقد بودند تا جایی که گاهی تعداد خدایان از تعداد انسانها بیشتر میشد؛ ولی در بین آنها تعدادی مشهور بودند و این تفکراتی که در مسیحیت و یهود گفته میشود، ریشه در همان تفکرات گذشتگان دارد؛ لذا قرآن میگوید: اینها همان حرفی را میزنند که قبل از ایشان کافران بیان میکردند و اینها ظاهراً پیرو دین الهیاند؛ اما مواضع آنها، مواضع همان کافران قبلی است و بسیاری از معارف عهدین، با عقاید بودائیان و برهمائیان مطابقت دارند و در بسیاری از داستانها عیناً همان را بیان کردهاند. (المیزان، ح 9، ص 244 ) انسان هرچه هم اوج بگیرد، هرگز به مرتبه ربوبیت نمیرسد و از سواد امکان خارج نمیشود و این نسبت خدایی و فرزند خدایی دادن جایز نیست.
4. شرک در تدبیر و ربوبیّتدر فرهنگ دینی همه ادیان، از بزرگترین جلوههای توحیدی، توحید ربوبی است. توحید ربوبی دو بعد دارد: «ربوبیّت تکوین»؛ یعنی تدبیر این عالم در دست اوست و «ربوبیّت تشریع»؛ یعنی تنها فرمانده هم اوست و تنها اوست که حق فرماندهی بر انسانها را داراست و حتی ولایت پیامبر(ص) را بهعنوان قائممقامی خدا میدانیم و پیامبر(ص) تجلیبخش ولایت الهی است.
از انحرافات یهود این بود که احبار و رهبان را بهعنوان ربّ و مدبّر زندگی خود قرار میدادند: [اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ]؛ (توبه/ 31) دانشمندان خود را معبودهایی در برابر خدا قرار میدادند.
توحید تنها یک اندیشه فلسفی صرف نیست؛ بلکه یکی از ابعاد آن، بعد جامعهسازی و فردسازی آن است. یکی از جلوههای توحیدی این است که حاکمیت منحصر به اوست و غیر او، کسی حق حاکمیت ندارد و در دین اسلام پیامبر(ص) تجلیبخش ولایت الهی است؛ لذا نافرمانی کردن از رسولخدا، نافرمانی و تمرد از ولایت الله است.
ولایت فقیه در راستای حاکمیت خدا یکی از اشکالاتی که در زمان حاضر مطرح میشود، اشکالی است که به مسئله ولایت فقیه شده است و میگویند: ولایت فقیه نشاندن اراده یک نفر بهجای اراده جمعی است و این نوعی استبداد است؟ غافل از اینکه در اسلام هیچکس حق حاکمیت ندارد و تنها اراده خداست که حکومت میکند؛ لذا امام صادق(ع) فرمود: اگر فقیه عادل حکمی کرد و شما نپذیرفتید، رد خدا کردهاید: «فإنّی قد جعلتُهُ علیکم حاکماً فإذا حکم بحکمنا، فلم یُقبل منه، فإنّما به حکم اللَّه استخفّ، وعلینا قد ردّ، والرادُّ علینا الرادُّ علی اللَّه، وهو علی حدّ الشرک باللَّه». (الکافی، ج 1، ص 67).
اختلافات بین شیعه و سنی هم تنها بحث بر سر خلافت امیرالمؤمنین(ع) و ابوبکر نیست و دعوا عمیقتر از این حرفهاست؛ بلکه دعوا و منازعه، مسئله توحید است؛ چراکه اهل سنت میگویند: بعد از رحلت پیامبر(ص)، هم شأن نبوت و هم شأن ولایت آنحضرت خاتمه یافت و از این به بعد، حکومت شأن مردمی پیدا کرده است و در تفکر اسلامی، این نوعی شرک است؛ معنای توحید ربوبی این است که غیر از خدا، کسی حق حاکمیت ندارد. مشرکین مکه در توحید ربوبی تکوینی لغزیدند؛ اما یهودیان در توحید ربوبی تشریعی لنگ میزنند و قرآن برای اینکه ما را متوجه این مطلب کند که پیامبر(ص) حرفی بدون اذن الهی نمیزند، با کلمه «لو» که حرف عدم وقوع است، میگوید: [وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ ٭ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ]؛ اگر بر فرض محال، پیامبر(ص) حرفی از خود بزند و حرف ما را نزند، اولاً که محال است؛ اما اگر اینکار را کرد، اول بازداشتش میکنم و بعد از آن رگ حیات او را میزنم.» (الحاقه/46-44).
5. برتریطلبی و نژادپرستییهود بر این باور است که قوم برتر است: [وَقالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصاری نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ] (مائده/ 18)
شأن نزول این آیه این است که عدهای از بزرگان یهود در برابر رسولخدا(ص) اعتراض کردند و گفتند: غضب خدا نسبت به ما، مانند غضب پدر و مادر نسبت به فرزند است و زود برطرف میشود و چون همه یهودیان این تفکر را داشتند، قرآن این حرف را به همه ایشان نسبت داد و از بزرگترین عوامل ظلم یهود نسبت به دیگران، همین حس نژادپرستی ایشان است.
پاسخ: هیچ گروه و طبقه خاصی بر دیگری فضیلت ندارد و در فرهنگ ادیان الهی، هیچکس برتر از دیگری خلق نمیشود؛ بلکه امتیارات و فضائل، اکتسابی است؛ مثلاً علم فضیلت دارد و امر به کسب آن شده است: [قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ]؛ (زمر، 9). قرآن میگوید: ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید: [یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ علیم خَبیرٌ]. (حجرات/13) و در ادامه میگوید: این اختلافات موجب فضیلت نیست؛ اما گرامیترین شما نزد من، با تقویترین شماست.
6. کفر از روی عناد و لجاجت عناد همراه با کفر از دیگر مواضع فکری یهود است. گاهی کسی شبهه علمی دارد و اگر خدا را باور ندارد، بهخاطر این بوده که نتوانسته، به مطلب برسد؛ اما گاهی کفر دارد و نپذیرفتن او بهواسطه شبهه علمی نیست؛ بلکه از روی عناد است؛ اگر پیامبر را رد میکنند، نه بهخاطر این است که حقانیت او را نیافتند؛ بلکه کفر ایشان از روی عناد است. یهود قبل از اینکه پیامبر(ص) مبعوث شود، به مشرکین میگفتند: صبر کنید تا پیامبر موعود مبعوث شود: [وَلَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَکانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرینَ]. (بقره/89) یهود قبل از بعثت، بر کفار وعده فتح میدادند. اوس و خزرح قبل از پیامبر(ص) از کفار بودند و یهودیان توسط اوس و خزرج اذیت میشدند. پیامبر مبعوث شد و اوس و خزرج ایمان آوردند؛ اما یهودیان ایمان نیاوردند و این نپذیزفتن از روی لجاجت و عناد بود. در جای دیگر آمده است: [الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ]؛ (انعام/ 20) یعنی ایشان شبهه علمی نداشتند؛ اما در عین حال نپذیرفتند.
7. تلاش برای گمراهی دیگران تهاجم فرهنگی برای گمراه کردن امت اسلامی؛ [وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَما یَشْعُرُونَ] (آلعمران/69) یهود تلاش میکند که اگر نمیتواند، با جنگ سخت کار خود را پیش ببرد، جنگ نرم داشته باشند. در شأن نزول این آیه آمده است که یهود میخواست، با شیطنت عدهای از مسلمانان را به کفر بکشاند؛ اما خدا با این آیه، آنان را رسوا کرد. یکی از بهترین راههای رفع دشمنی دشمنان، شناخت ماهیت دشمنان است؛ لذا قرآن میفرماید: اگر شما باور کنید که یهودیان دشمن شما هستند، بهراحتی فریب آنان را نمیخورید.
8. انحراف درباره انبیای الهییهود یا تکذیبکننده و یا کشنده انبیای الهی بوده: [وَلَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَقَفَّیْنا مِنْ بعده بِالرُّسُلِ وَآتَیْنا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَأَیَّدْناهُ به روح الْقُدُسِ أَفَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ به ما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَفَریقاً تَقْتُلُونَ] (بقره/87) هرگز به انبیاء(ع) بهعنوان رسولان الهی نگاه نمیکردند و انبیای گذشته را نیز تکذیب میکردند و این تکذیب، مختص به رسولخدا(ص) نبود.
9. عدم تعبد در باب احکام الهی از آنجایی که یهودیان تکلیفگرا نبودند، حسگرایی آنها سبب شد، در برابر فرمان الهی بایستند. یکی از داستانهایی که خدا با تندی با آنان برخورد میکند، زمانی است که قوم یهود را از دست فرعون نجات میدهد و به سرزمین فلسطین میرساند و میفرماید: وارد این سرزمین شوید و حاکم ظالم آن را سرنگون کنید و یقیناً خدا شما را یاری میکند. گفتند: [قالُوا یا مُوسی إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً مادامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ]؛ (مائده/24) ای موسی! تا وقتی آنان در آن [شهر]ند، ما هرگز پای در آن ننهیم. تو و پروردگارت برو[ید] و جنگ کنید که ما همینجا مینشینیم».
راحتطلبی کار را به جایی رساند که حاضر نبودند، به جنگ بروند و این هم، برخاسته از روحیه کفر ایشان است و دین را تا جایی انجام میدادند که سختی نباشد؛ باز در جریان تعطیلی روز شنبه، این جریان مشهور است که در شنبهها، صید ماهی ممنوع شد؛ ولی ایشان راههای فرعی درست کردند و روز شنبه، ماهیها وارد گودال میشدند و راه را میبستند و در یکشنبه صید میکردند و کلاه شرعی درست میکردند. فرار کردن از زیر حکمالله با کلاه شرعی کار درستی نیست.
بخش دوم: مواضع عملی یهود در برابر خدا و اسلام
1. پیمانشکنییهودیان اقدامات عملی فراوانی داشتند. اولین آنها که قرآن بهعنوان یک روش عملی بیان میکند، «پیمانشکنی» است: [أَوَکُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَریقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لایُؤْمِنُونَ]؛ (بقره/ 100) هر بار که ایشان پیمانی بستند، جمعی آن را شکستند». یکی از اقدامات یهود پیمانشکنی است؛ قسم میخوردند و بعد آن را میشکستند. (بقره/83، 84 و 93) بر این مطلب دلالت دارد و مهمترین عامل آن هم، ضعف ایمان ایشان است و بهخاطر حسگرایی، متوجه نیستند که خدا بر تمام اعمالشان احاطه دارد و به مجازاتهای مترتب بر آن هم، توجه ندارند و اگر ایمان داشتند، این کار را نمیکردند. برخی از پیمانهایی که آنان شکستند، مانند پیمانی که درکوه طور بستند و بعد آن را نقض کردند که در سوره بقره آیات 85 - 83 آن را بازگو کرده است و مفاد آن از این قرار بود که بهجز خدای یگانه پرستش نکنند و به پدر و مادر نیکی کنند؛ به خویشان و بستگان نیکی کنند؛ نسبت به ایتام نیکی کنند؛ نسبت به فقرا نیکی کنند؛ در سلوک و معاشرت اجتماعی و معاشرت با مردم، شایسته و پسندیده عمل کنند؛ برپا دارنده نماز و رابطه با خدا باشند؛ نسبت به حقوق مردم و محرومان و زکات کوتاهی نکنند؛ خون یکدیگر را نریزند؛ کسی را ا ز خانه و وطن آواره نکنند و برای آزادی اسرا فدیه دهند؛ و این پیمانی است که خدا در قرآن آیات 40، 63 و 64 سوره بقره به آن اشاره دارد؛ باز از ایشان پیمان گرفته شد که اگر پیامبر خاتم(ص) مبعوث شد، به او ایمان آورند؛ اما این بار هم، پیمان شکستند که آیه 77 آلعمران این مطلب را بیان میکند. همچنین وقتی که با موسی پیمان بستند که او را همراهی کنند؛ اما زمانی که به ایشان گفتند: وارد سرزمین فلسطین شوند و با طاغوتها جهاد کنند، وارد نشدند؛ باز در زمان پیامبر(ص) یهود بنینضیر و بنیقریظه با پیامبر(ص) عهد بستند که با مشرکین همکاری نکنند؛ اما پیمان شکستند و در جریان جنگ احزاب و خندق با مشرکان علیه پیامبر همکاری کردند. موارد دیگر بسیاری نیز وجود دارد که نشان از پیمانشکنی یهود دارد.
2. مقابله عملی با انبیای الهی(ع) تکذیب و قتل انبیاء، از دیگر مواضع عملی یهود است: [لَقَدْ أَخَذْنا میثاقَ بَنی إِسْرائیلَ وَأَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ رُسُلاً کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ به ما لا تَهْوی أَنْفُسُهُمْ فَریقاً کَذَّبُوا وَفَریقاً یَقْتُلُونَ]؛ (مائده/70) اگر رسولی مبعوث میشد که طبق هوی و هوس آنها حرف نمیزد، یا او را مسخره و تکذیب میکردند و یا او را میکشتند».
3. ایجا مانع در راه خدا «صد عن سبیلالله»، از دیگر خصائص یهود است: راهزنی بندگان خدا از صراط هدایت، کار شیطان است و زمانی که شیطان مطرود شد، گفت: [قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ] (اعراف/16). همین کار را شیاطین انس مثل یهود انجام میدهند [فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبیلِاللَّهِ کَثیراً] (نساء/160). ایشان تلاش میکردند، کسی به راه هدایت نرود و قرآن نسبت به این مسئله حساسیت خاصی دارد و با انسانهای فاسد و گمراهکننده برخورد سختی میکند و ترحم در مقابل ایشان را ظلم بر دیگران میداند. یهودیان «صد عن سبیلالله» میکنند و از راههای مختلف برای این هدف استفاده میکردند؛ مانند انفاق مال برای «صد عن سبیلالله» الآن هم هزینههای فراوانی برای القای شبهه و شک خرج میکنند؛ تحریف آیات از روشهای دیگر یهود برای این هدف شوم است؛ نسبتهای ناروا به خدا، کتمان حقیقت، ایجاد اختلاف و جوسازی، بدعت، تکذیب و روشهای مختلف دیگر، از عملکردهای یهود برای «صد عن سبیلالله» و گمراه کردن بندگان خدا میباشد.
4. استهزای دین و دینداران[یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ]؛ (مائده/57) یکی دیگر از از اقدامات مشترک یهود و مشرکین، به سخره گرفتن دین خدا و عقاید الهی و مسلمانان است و وقتی نمیتوانستند، در برابر منطق قوی مسلمانان مقابله کنند، از راه استهزا وارد میشدند؛ مثلاً اذان گفتن مسلمانان را مسخره میکردند و این مطالب در گذشته یهود هم سابقه دارد.
5.گسترش فساد[وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ]؛ (مائده/64) یکی دیگر از مواضع عملی یهود، مقابله با حرکت اصلاحگرایانه انبیای الهی(ع) بود و آنان به دنبال فساد بودند و تلاش داشتند، دیگران را به فساد بکشانند و در مقابل شعار انبیاء که اصلاحات بود، مقابله کنند: [إِنْ أُریدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفیقی إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنیبُ]؛ (هود، 88)» کسی میتواند، مصلح باشد که خود صالح باشد.
ادامه دارد...
گفتوگو و تنظیم: حمید کرمی