گفتم، گفت (2)
با استادم درباره «راه و رسم علمآموزی» صحبت میکردم. سخن به «انتخاب استاد» کشیده شد.
استاد گفت: طلبه یا هر علمآموز، از استادش تنها «علم» یاد نمیگیرد. خصلتها، خلق و خوی، اعتقادات و رفتار هم میآموزد.
گفتم: من چه کار به اخلاق و خصلتهای او دارم؟ من میخواهم از علم استاد بیاموزم؛ خودش هر شخصیّتی که می خواهد داشته باشد.
استاد گفت: این فکر غلط است. افکار استاد هم، به شاگرد انتقال پیدا میکند. اخلاق او هم، بر شاگر اثر میگذارد. خواه ناخواه شاگر تحت تأثیر روحیات و شخصیّت استاد قرار میگیرد. استاد انقلابی، شاگرد انقلابی هم تربیت میکند.
گفتم: اگر چنین استاد وارسته و مهذّب پیدا نکردم، چه؟
استاد گفت: جوینده یابنده است. شاگر نباید مغز و فکر و دل خود را همینطور در اختیار کسی بگذارد که یا او را نمیشناسد، یا شایستگی لازم را ندارد. قلب و ذهن تو «امانت» است و باید آن را در اختیار «امین» قرار دهی.
گفتم: از این و آن که میپرسم، میگویند: فلان استاد خوب است و بیانش خوب و تدریس او عالی است.
استاد گفت: بههمین اکتفا نکن. بعضیها که حوزه درسی تشکیل میدهند، برای مرید جمع کردن و جذب مشتری است. باید در کوچه پس کوچههای طلب و اشتیاق، آنقدر بگردی تا گوهرهای ناب پیدا کنی و وقتی هم یافتی، بهراحتی از دست ندهی.
گفتم: استادی داشتم که خوب درس میگفت؛ ولی گاهی در لابهلای بحث، حرفهای دوپهلو و کنایهدار میگفت و چیزهایی را به شاگردان القاء میکرد که آنان را مسألهدار میکرد.
استاد گفت: خود این روشنترین دلیل بر ضرورت دقت در انتخاب استاد است. بعضیها سر سفره «ولایت» نشستهاند؛ ولی «ولیّ» را انکار میکنند. این، نمکنشناسی است. در انتخاب استاد هم، باید «تقوا» داشت و تقوای اینجا خاصّ خودش است.