عطر یار - شماره 795
طعم دورىّ و غم هجران چشیدن تا بهکى؟
صحبت روى تو را هر دم شنیدن تا بهکى؟
در دلم نقش جمال تو کشیدن تا بهکى؟
اى چراغ زندگى روشننما قلب مرا
بى تو در تاریکى دنیا نشستن تا بهکى؟
تو کریمىّ و منم یک طایر بىآشیان
روى بام این و آن دائم پریدن تا بهکى؟
راویان گویند روى گونهات خالى بود
یک نظر خال سیاهت را ندیدن تا بهکى؟
داغ دوریّت زده بر خرمن هستى شرر
طعم دورىّ و غم هجران چشیدن تا بهکى؟
من خودم دانم نیم لایق براى نوکرى
پادشاه از نوکر خود دل بریدن تا بهکى؟
عاشقانت را تو مىخوانى بهسوى خیمهات
منتظر ماندن براى خواندن من تا بهکى؟
یا بُکش یا زنده کن قلبم به نور فاطمى
بىوجودت نازنینا زنده ماندن تا بهکى؟
وقت مردن یک نگاه تو به فریادم رسد
بىوجودت مَه جبینا جان سپردن تا بهکى؟
روز و ماه و سالها بگذشت در هجران تو
در فراقت صبح جمعه ندبه کردن تا بهکى؟
جان فداى غربتت، برگو که اى پور على
همچو حیدر سر درون چاه بردن تا بهکى؟
اى صبا از من به آن آرام جان و دل بگو
طعنهها از سوى دشمنها شنیدن تا بهکى؟