خدایا! امروز یک عید بزرگ است. عیدی که تو همهی مهمانانت را به آن دعوت کردهای.
عیدی که تو آنرا بعد از یک ماه مهمانی قرار دادی.
خدایا! مامان یک ماه کتاب تو را خواند و برای همه همسایههایمان دعا کرد. حتی همسایهای که تازه به محلهمان آمده است.
خدایا! بابا یک ماه با زبان روزه سرکار رفت. حتماً آن اتاقی را که ساخته خیلی قشنگ است؛ چون این یک ماه خیلی به یاد تو بود. خوش به حال کسی که در این اتاق زندگی میکند.
خدایا! من یک ماه همراه مامان به مسجد رفتم. مامان یک چادر گلدار برایم دوخت. در مسجد چند تا دوست جدید پیدا کردم. از آنها چند تا سوره قرآن یاد گرفتم و حفظ کردم. خوشحالم که حرفهایت را یاد گرفتم.
خدایا! امروز که عید بزرگی است، عیدی مرا سلامتی تمام بچههای مریض قرار بده تا آنها هم مثل من بتوانند به مسجد بیایند و خوشحال باشند.
خدایا! عیدی مرا سلامتی تمام پدر و مادرها قرار بده تا بچههایشان را به پارک ببرند.
خدایا! عیدی مرا یاد گرفتن حرفهای خودت در قرآن، قرار بده.
خدایا! بازهم مرا به مهمانیات دعوت کن!
فاطمه بختیاری
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA