ديشب اينترنتم قطع شد؛
رفتم يه ذره با خانواده نشستم، باهاشون آشنا شدم...
به نظر آدماى خوبى ميان!!
مامان بزرگم خيلي مريض بود و در ضمن دکتري که هميشه ميره پيشش، مطبش باز نبود. به هزار زحمت راضيش کرديم بره پيش يه دکتر ديگه. وقتي رفتيم داخل، معاينه که تموم شد، مامان بزرگم گفت: آقاي دکتر يه چيزي بنويس فعلاً خوب بشم؛ تا چند روز ديگه برم پيش يه دکتر درست حسابي!
هفتسال درسخوندن دکترُ شُست، مثل رخت پهن کرد رو بند!
ﺑﻪﺑﺎﺑﺎم ميگم: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺴﺮِ دﻧﯿﺎ رو داﺷﺘﻦ، ﭼﻪ ﺣﺴّﯿﻪ؟
ﻣﯿﮕﻪ: نميدوﻧﻢ! ﺑﺮو از ﻣﺎدر ﺑﺰرﮔﺖ ﺑﭙﺮس!!
بعضيا وقتي دنبال يه روش براي کاهش وزن ميگردن،
ميپرسن: چي بخورم که لاغر شم؟
يعني براي لاغرشدن هم ميخواد بخوره!!
ﯾﻪ بار ﺗﻮ ﺟﺎده ﺷﻤﺎل داﺷﺘﻢ ميرﻓﺘﻢ، ﯾﻪ دفعه ﯾﻪ ﮔﺎو ﭘﺮﯾﺪ وﺳﻂ ﺟﺎده؛
ﻣﻨﻢﻣﺤﮑﻢ زدم رو ﺗﺮﻣﺰ و ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﮐﯽ ﺷﺪم...
ﺷﺮوع ﮐﺮدم ﺑﻪ ﺑﻮقزدن، دﯾﺪم همينجوري واﯾﺴﺎده وﺳﻂ ﺟﺎده، داره ﻣﻨﻮ ﻧﯿﮕﺎ ميکنه!
ﯾﻌﻨﯽ درﮔﯿﺮﺟﺬﺑﺶ ﺷﺪه ﺑﻮدم...
اوﻣﺪم ﭘﯿﺎده ﺷﻢ، دﯾﺪم ﮔﺎوه ﯾﻪ ﻧﮕﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮد، ﯾﻪ ﻧﮕﺎ ﺑﻪ ﺗﺎﺑﻠﻮي «ﻣﺤﻞ ﻋﺒﻮر ﺣﯿﻮاﻧﺎت»،
ﺑﻌﺪﯾﻪ ﺳﺮي ﺑﻪ ﻧﺸﻮﻧﻪ اﻓﺴﻮس تکان داد و رﻓﺖ...!!!
منو ميگي...!